آخرای داستانه این تموم شه یا یه داستان جدید شروع میکنم یا اصلا دیگه داستان نمیسازم بستگی داره به کامنتای شما🙂
داشتیم سکته میکردیم سریع رفتیم پایین در ها واقعا قفل شده بود شروع کردیم به گشتن من یه چراغ دیگه پیدا کردم رفتم پیش اریکا و دادم بهش تا هردوتامون چراغ داشته باشیم اونم یه کیف نشونم داد و گفت:«اینم میتونیم با خودمون ببریم و سر نخ هامونو بزاریم اینتو درست مثل کاراگاه ها😄»من:«آره فکر خوبیه فقط کاش ما هم مثل اونا بیشتر وقت داشتیم😞»
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالیی بود💕
ممنون💖
بعدی طرفدار پر و پا قرص داستانتم
💖💕