
13+ به بالا
خیلی خوشبخت بودیم ... نبود بچه رو تو زندگیمون حس میکردیم ... با هم حرف زدیم . گفتیم بچه دارشیم... ولی نشد .. مشکل از من بود ... زمانی که متوجه شدم مشکل از منه دنیا رو سرم خراب شد .. همه چیزو حدس میزدم .. یه زن دیگرو میدیدم تو زندگیم .. ولی مهدی میگفت نه ما بچه میخوایم چیکار. مهم خودتی.. نمیدونم چرا اون حرفارو بهم زد .شاید بهم روحیه بده .. کلی حرفای قشنگ زد . ولی من ته دلم یه جوری بود ...1 سالی گذشت .. رفتاراش اصلا عوض نشده بود .. ولی من خودم بچه میخواستم .. چون خیلی بچه دوست داشتم.مهدی هم همینطور . ولی اون اصلا کاری نمیکرد تا ناراحت شم . ولی من با حرفهای مادرشوهرم داغون شده بودم ..که مشکل ا توء . تو پسرم رو بدبخت کردی.. اصلا این حرفایی و که بهم میگفت رو به جان نمیگفتم . گفتم صبر میکنم ..عصزی که برگشت خونه یه حالی بود .. گفتم چیزی شده ؟ گفت نه .. رفت تو اتاق و خوابید .. زمانی هم که بیدار شد کارای شرکت رو انجام داد ... 1 کلمه باهام حرف نزد. میدونستم داره چه بلایی سرم میاد .. آره درست بود . انقدر تو گوشش خونده بود که مهدی ازم متنفر شده بود ... براش چای بردم .. گفت نمیخورم ... بشین باهات حرف دارم، من نشستم، گفت من بچه میخوام.. گفتم تو که میدونی ما بچه دار نمیشیم ، تو خودت گفتی بچه مهم نیست، یادته ؟ گفت آره ولی حالا میخوام. گفتم من نمیتونم بچه دار شم.. اشکام میومد . هیچی نگفتم . فقط اون حرف زد. من پسر بزرگم مادرم در |آ|رزویه اینه که نوشو بغل کنه ..میخوای این رو از مامانم دریغ کنی؟ گفتم مگه دست منه ؟ گفت من نمیتونم ادامه بدم.. سخته ادامه این زندگی برام.. گفتم این تویی که اینارو میگی؟ گفت آره منم مهدی.. تو گفتی که تا تهش باهامی.. پس چی شد ؟ گفت نه نمیتونم. اون روز کلی دعوا گرفت . احساس کردم تو اون خونه زیادیم.. خودم برای اینکه جان عذاب نکشه رفتم درخواست طلاق دادم.. فقط بخاطر اون..زندگیمو تباه کردم.. میتونستیم به شکل بهتری با روش بهتری زندگی کنیم .. ولی نخواست و نذاشتن ..
فقط بخاطر حرفای مامانش قید من رو زد.. منی که چند سال به پاش بودم .. منی که سختی ها رو باهم تحمل کردیم.. منی که هر روزم بخاطرش گریه بود ..تنهام گذاشت ... ولی حالا تنهام .. تنهاتر از همیشه ... ممنونم از سوفی که دل داریم داد ???
گاهی فقط بوی یک عطر شنیدن صداش خوندن اخرین یک تشابه اسم ، برای چند لحظه ! باعث میشه دقیقاً احساس کنی …. که قلبت داره از تو سینه ات کنده میشه … ! من که خودم خیلی این جوری می شم کـــــــاش یـــک شبـــــ بـــخوابـــــم و تـــــــــــــمــــام صبـــح هـــــای مـــــن بــــــا تـــــــــــ ــــــــــــو آغـــــاز شـــــود کـــــــــ ــــــــاش
ســـآده کـ ـه بآشـــــے ســـآده کـ ـه بآشـــــے زود حــَل مـــے شَـــوے مـــے رَوَنـــد سُـــرآغ.. مَــــسئـ ـ ـــــله اے دیگــــر...!چه عاشقانه است این روز های ابری… چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی… چه عاشقانه است شکفتن گل های اقاقیا… چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق… و من چه عاشقانه زیستن را دوست دارم… عاشقانه لالایی گفتن را دوست دارم… عاشقانه سرودن را دوست دارم… عاشقانه نوشتن را دوست دارم… عاشقانه اشک ریختن را… عاشقانه خندیدن را دوست دارم… دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار بهترین و عاشقانه ترین کسانم… و من عاشقانه می گِریَم… عاشقانه می خندم… عاشقانه می نویسم… و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم…
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم... يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس ماند طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم... يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم... يادمان باشد که در اين بحر دو رنگي و ريا دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم... يادمان باشد اگر از پس هر شب روزيست دگر آن روز پي قلب سياهي نرويم... يادمان باشد اگر شمعي و پروانه به يکجا ديديم طلب سوختن بال و پر کس نکنيم...
یه وقتایی،یه حرفایی،چنان آتیشت میزنهکه دوست داری فریاد بزنی،ولی نمیتونی!دوست داری اشک بریزی،ولی نمیتونی!حتی دیگه نفس کشیدنم برات سخت میشه!تمام وجودت میشه بغضی که نمیترکه،به این میگن"درد بی درمون" بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب آیینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم پای دردامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
بعضی وقتها بعضی آدما بدون در زدن وارد زندگیت میشن ... انقدر خوبن که چشم باز میکنی میبینی یه فصلی از زندگیت شدن ... باهات آفتابیمیشن ، بعضی وقتام که دلت گرفته با تومیبارن ... بدون اینکه بفهمی فقط دوسشون داری ... انقدر بودنشون تو لحظههات پررنگه که دوست داری همهٔ عاشقانههاتو براشون بنویسی ... اینا همونایین که مثل خوابهای کودکی شیرینن اما حیف خیلی کوتاه ... بدون در زدن میان ... یواشکیم... میرن ... اینا همون آدمایین که هیچوقت تکراری نمیشن ... فقط با رفتنشون یه فصل سرد ، خیلی سرد از زندگیت شروع میشه ...سرد سرد دلم آرامش دریایی میخواهد ! که در پس تلاطم موجهایش صدای عشق نوازشگر لحظه هایم باشد... " دلم تو میخواهد " با لبخند یاسی ات.... که به یکباره مست میکند تمام مرا... عشق های افراطی بلوغ، عزیزم های کلیشه ای، وابستگی های کودکانه ... نمیخواهم... دلم تویی میخواهد که سکوتم را معنی کند...
روزگــــــــــار بـــر خــــــلاف آرزوهـــــایم گــــــذشت.....!!!!!!!!! ✓ آنها ڪہ از دور نگاه میڪنند ! ✓ می گویند :تو چہ کـم دارے ؟ هیچ !!! ✓ و من باراטּ اشکـهایمـ را در ابر چشمانم پنهاטּ میڪنم ✓ و با لبخنــد پوچے بہ نشانہ تایید سر تڪاטּ مے دهم … ✓ اما خود میدانم ڪہ هر گاه درون خود را میڪاومـ ✓ بہ یک غـم بزرگ میرسم … ✓ و آن غم× نبـودن ×توست !!! ✓ من در ڪنار همہ تـــــــــــو را ڪم دارم …من آن غریبهء دیروز آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم خدایا التماست می کنم همه ی دنیایت ارزانی دیگران . . . ولی ; آنکه دنیای من است مال دیگری نباشد...........
سال ها رفته و باز تپش گرم ترین خاطره ها می فشارد دل خاموشم را به تو می اندیشم و به آن ثانیه هایی که گذشت و به بی تابی قلبی که شکست تو بیا باران باش و بر این تازه گل خسته ببار تو بیا آتش باش تو بیا جاری باش تو بیا باور کن عشق هم حس غریب تپش آینه هاست تو بیا آینه باش فـــراموش نکنیم کهـ اگـــر دلـــی را بردیم، شکستیم ، گذاشتیم و رفتیم … روزگـــار حافظه خوبی دارد ، هرگـــز فــراموش نمی کند !
اقـــــرار مـــی کـــنم اینــجا بــدون تــو حـتی بــرای آه کشـــیدن هـــم هــــوا کــــم اســــت . . . همه میگن خرابتم ولی من اوراقتم ، غیر قابل تعمیر تقریبا پیدا کردن عشق هیچوقت مثل فیلم ها نیست. بیشتر مردم عشق خود را در دانشگاه، محل کار یا از طریق اینترنت پیدا می کنند. در بیشتر موارد هیچ چیز عجیب و جادویی در رابطه آن ها وجود ندارد و بیشترشان به اندازه کافی خسته کننده هستند که بگوییم عشق واقعی وجود ندارد. با این حال گاهی یک داستان عاشقانه آنقدر عجیب و شگفت انگیز است که می تواند داستان یک فیلم سینمایی باشد. این داستان ها ثابت می کنند که عشق می تواند در مکان های واقعا عجیب و غیرمنتظره پیدا شود. من آلیسم و جان خیانت کردو قلبم شکست
بای تا دیدار دوباره???????
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها سلام من منتظر 3 هستم تا بررسیش تموم شه
3 در راهه ????
???❤❤?????
عالی بود از قسمت قبل خیلی خیلی بهتر بود خیلی احساسی من اشکم در اومد? زود پارت بعد رو بذار
خیلی مسخره بود شعر بود یا داستان ????☹️☹️