بریم سراغ داستانمون
فردای آن روز
از زبان ا/ت:چشمام رو باز کردم صبح بود یه چند دقیقهای روی تخت دراز کشیدم و بعد بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم پایین مامان مثل همیشه داشت میز رو می چید همینطور که داشتم می رفتم گفتم +مامان من میرم بیرون خداحافظ & صبحانه نمی خوری عزیزم +نه گرسنه نیستم&باشه خداحافظ +خداحافظ و بعد دوباره راه ساحل رو در پیش گرفته بودن
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)