مدیر برنامه جدید بی تی اس پارت۳

امروز روز اول کار بود ولی نتونستم باهاشون صمیمی بشم.بهتره هرچه زودتر باهاشون ارتباط برقرار کنم.رفتم تو اشپزخونه و ......(بعدان میفهمید چیکار میخواد بکنه😁)بی تی اس بعد از ظهر فیلم برداری داشتن.سو:اما اقای کارگردان اگه امروز این سکانسو نگیریم خیلی از برنامه عقب میوفتیم.😟کارگردان:میگید من چیکار کنم! 😠گریمورمون نمیتونه بیاد.نمیشه اینارو بدون ارایش فرستاد تو صحنه، میشه؟سو:کسی دیگه ای اینجا ارایشگری بلد نیست.🤨کارگردان:دستیارش هست ولی اگه کسی بالای سرش نباشه خراب میکنه😒.سو:خب من هستم.😉کارگردان:تتتوووو؟🙄سو:بله،من قبلا تو این رشته مدرک گرفتم.میخواید نشونتون بدم😃؟کارگردان:چی بگم خب....سو: فقط بسپریدش به من😊.کارگردان: باشه.خانم چو ،خانم چو بیاید اینجا لطفا.یه دختر کک ومکی با لباس اسپرت اومد جلو وگفت:بله قربان.🥱کارگردان:امروزبا خانم سو کار میکنید.سو:خوشوقتم،میتونی سو صدام کنی.چو:ممنونم.چشم.با چو رفتیم تو اتاق گیریم.

سو:خیلی ببخشید بچه ها،گریمور نیومده 😔.شوگا:الان چیکارکنیم؟😩سو:منو وخانم چو برای همین اینجاییم😊.شوگا:شما🧐؟سو:خب من قبلا تو این رشته مدرک گرفتم.😊خب بریم تو کارش.اول گریم جین ونامجونو تموم کردیم.بعدش شوگا وکوکی،بعد از اونم جیهوپ وجیمین ودراخر ته هیونگ.اون بیشتر از همه کار داشت🥵.رفتم یه گوشه وبه شاهکارام نگاه کردم.واقعا جذاب شده بودن.🤩اگه یه ارمی بودم که نیستم براشوم غش وضعف میکردم.ته هیونگ:ممنونم خانم سو اگه نبودید چیکار میکردیم😄.سو:این حرفا چیه،انجام وظیفست.باهام راحت باشید سو صدام کنید😊.ته هیونگ:باشه.شماهم همینطور😉.سو:ممنونم.بعد از تمرین کوکی ناپدید شد.رفتم دنبالش بگردم که اخر سر رو پشت بوم پیداش کردم.سو:اتفاقی افتاده اقای جونگ کوک😊.کوکی:اه هیچی فقط یادم رفت امروز با خودم شیر موز بیارم😭سو:شیر موز دوست دارین؟🤨کوکی:دوست دارم🙄،عاشقشم.سو:واقعا،خب من یکم شیر موز دارم ولی نمیدونم خوشتون میاد یا نه؟اخه خودم درست کردم.کوکی: واقعا😳؟نه هرچی باشه دوست دارم🤗

سو:الان براتون میارم😊.کوکی:خیلی ممنونم😃.سو:تشکر لازم نیست همین که بتونم خوشحالتون کنم خودش کافیه😇.رفتم تو کمدم وداشتم دنبال شیر موزه میگشتم که جیمینو دیدم.معلوم بود خیلی خستست.دیروز دیدم حتی موقع ناهار تمرین میکرد برای همین اینو براش درست کردم.به هر حال من باید تو کارم بهترین باشم.شیشه رو برداشتم ورفتم پیشش.سو:اقای جیمین😊.جیمین:اوه خانم سو،ندیدمتون😲.سو:عیبی نداره.بفرمایید این برای شماست😊.جیمین:این چیه🤨؟سو:امروز خیلی تمرین کردید برای همین اینو براتون درست کردم😁.امیدوارم خوشتون بیاد.جیمین:ممنونم.معلوم بود اول نمیخواست بخوره اما بخاطر اینکه تو رودر واسی نیوفته یکم ازش خورد.جیمین:وای این خیلی خوشمزست.چیه؟🤩بعدم همشو سر کشید.سو:خوشحالم خوشتون اومده.من دیگه رفع زحمت کنم😀.( همون عرق کاسنیه خودمونو به خورد عشقم داده.😒) رفتم پیش کوکی وبهش شیر موزو دادم.کوکی:خیلی ممنونم سو،منو از مرگ نجات دادی😗.سو:خوشحالم خوشتون اومده.کوکی:اوممم،این خیلی خوشمزتر از هر شیرموزیه که خوردم.چی توش ریختید🧐؟سو:یکم شکلات کاراملی وپودر نارگیل.اینطوری خوشمزه تر میشه🤭.سو تو ذهنش:چی فکر کردی؟من هر کاری برای تبدیل شدن به بهترین مدیر برنامه میکنم.کم کم همتونو میارم سمت خودم با اینکه ازتون متنفرم ولی در آینده خیلی به درد اینده شغلیم میخورید😈.

**یک هفته بعد** تو این یه هفته با تمام اعضا صمیمی شدم.امروزم قراره با کوکی ودوستم بریم بیرون.کوکی بهم گفته بود که خیلی وقته نتونسته مثل ادم های عادی بره بیرون.برای همین من پیشنهاد دادم که یکم ظاهرشو تغییر بدم وبا دوستم بریم بیرون.میخواستم برای مهمونی پسفردا که سالگرد تاسیس کمپانیه خرید کنم.داشتم حاظر میشدم که یکی در زد.رفتم درو باز کردم کوکی بود.سو:سلام.😊بیاتو،فکر کن خونه ی خودته.کوکی:سلام،خیلی ممنونم.رفتم وسایل گریمو اوردم وگفتم:خب مشکلی نداره چند تا زخم رو صورتت داشته باشی🤔؟کوکی:نه.😆سو:الان جوری گریمت میکنم که خانوادتم نشناسنت😁.موهاشو یه طرف جمع کردم، یه لنز سبز براش گذاشتم پوستشو برنزه کردم ویه جای زخم زیر چشمه چپش کشیدم ویه خال زیر اون یکی چشمش.خیلی جیگر شده بود لعنتی🤩.اینا که دست نیستن پنجه طلان🤣.بهش ایینه دادم وگفتم:چطوره؟کوکی: وای خیلی عالیه.🤩سو:چه خوب.دیگه بریم.کوکی:باشه.رفتیم دم پاساژی که با دوستم قرار داشتیم.

سو:سالی سالی ما اینجاییم.پدرامون شریک بودن واز اونجا با سالی اشنا شدم.اون اهله المانه ولی عاشق فرهنگ کرست.برای همین اینجا زندگی میکنه.سالی:اوه سو.این اقا خوشگله کی باشن😍؟سو:یکی از همکارامه😅.سالی:خوشوقتم،منم سالی اندرسونم دوست صمیمی سو وشما اقای ....🤨کوکی:سلام منم ......(یه اسم خودتون بزارید)سالی: سو نکنه با این خوشگله قرار میزاری ناقلا😉؟سو:این حرفا چیه😑؟منو که میشناسی.سالی:خدارو شکر،اگه جیسون میفهمید روزگارمونو سیاه میکرد😫.سو:سالی نمیخوای بیخیالش بشی.اون فقط یه اشتباه کوچیک بود همین😒.سالی:حالا هرچی.بزنید بریم خرید کنیم.با سالی رفتیم تو یه مغازه لباسای مجلسی.کوکی هم رفت بخش موسیقی چیزایی که میخواستو بخره.برای مهمونی یه لباس قرمز خریدم .(عکس اسلاید لباس سو)رفتیم بیرون که انگار دعوا شده بود.دقت کردم دیدم کوکی داره با یه نفر جر وبحث میکنه.رفتم جلو که جلوشونو بگیرم که

پایان😁،امیدوارم خوشتون اومده باشه😘،لایک وکامنت فراموش نشه❤ انچه خواهید خواند👈👈👈