این یه تست این یه داستان در مورد بی تی اس هستش.
به خاطر کارم مجبور شدم خونم رو عوض کنم و به یک ساختمون توی یک محله دیگه برم . زیاد حوصله نداشتم و فقط دعا میکردم که همسایه های خوبی داشته باشم . وسایلم رو جمع کردم و رفتم وقتی وارد ساختمون شدم هیچ صدایی از ساختمون بیرون نمیومد گفتم چه همسایه های آرومی . هنوز یک ثانیه نگذشته بود که همسایه روبرویی در رو باز کرد. نه! باورم نمیشد یعنی خودشه ؟
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
عالیی♡♡
داستان منم بنگر😇
خوشمان آمد
عالی بود💜💜
خیلی قشنگ بود
چشم دوستان سعی میکنم هر چه سریع تر بقیه رو بزارم.
بببببععععدددییی رو بده عالی بود
عالی ممنون