11 اسلاید صحیح/غلط توسط: matin انتشار: 4 سال پیش 299 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اینم قسمت12
از زبان ادرین:چوبم رو نصف کردمو باهاش یویو رو منحرف کردم و دویدم سمت مرینت اونم سریع یویو رو جمع کردو گفت:شبکه وایر جلوم یه سد بزرگ از سیم درست شد سد رو دور شزمو سعی کردم از پشت سر بهش حمله کنم جواب داد!بهش رسیدم و اروم چوبم رو کوبیدم به سرش:بازم من بردم مرینت مرینت خندیدو گفت:توی هیچ کدوم از تمرین ها نتونستم شکستت بدم بعد از اخرین درگیری مون با گروه ادم کش ها تصمیم گرفتیم خودمون رو قوی تر کنیم هم از نظر فیزیکی و هم ذهنی البته نینو به خاطر اسیبی که دیده فقط داره تمرین ذهنی انجام میده توی همین فکر بودم که کاگامی و نائو اومدن تو برگشتم و سلام کردم کاگامی گفت:سلام منم جواب دادم:سلام کاگامی ادامه داد:نوبت نگهبانی شماست گفتم:البته خواستم برم که یهو کاگامی گفت:راستی ادرین میشه یه بار با نائو تمرین کنی؟جواب دادم:چرا که نه البته قبلش باید به پلگ غذا بدم(آسم کوامی نائو لارسه)چند دقیقه بعد اماده بودم تا با نائو مبارزه کنم وقتی شروع کردم نائو با سرعت خیلی زیادی اومد سمتم و با قسمت کند شمشیر پروانه ایش سرمو هدف گرفت چوبمو نصف کردم و جلوی راه شمشیر گرفتم نائو پریدو پشت سرم فرود اومد همون موقع یه خیز دیگه برداشت به زور تونستم ضربه اش رو دفاع کنم توی موقعیت مناسب یه حمله کردم سمت پاهاش و باعث شدم تعادلش رو از دست بده و بعد یه لگد زدم توی سینش پرتاب شد عقب اما پاهاش رو کوبید توی دیوار رو گفت:برش راش و پرید سمتم هوای جلوی روش به رنگ سرخ در اومد :شاهزاده تاریکی چوب رو گرفتم جلی خودم برخوردش با انفجاری درست کرد که باعث شد کاگامیر و مرینت پرتاب شن عقب حواسم رو دوباره دادم به مبارزه نائو هنوز داشت به چوب انرژی وارد میکرد منم داشتم از تمام توانم استفاده میکردم اما هنوز کافی نبود مجبورم از قدرت بیشتری استفاده کنم:اکستروووووووووجا گردباد سیاه دوباره درست میشه صاعقه ها دورم فوران میکنن و میرن سمت نائو اما دیواره سرخ نائو بهشون اجازه عبور نمیده برش راش ضربه قویه و مطمئنا هدفش شکستن دفاع حریف اما من کم نمیارم دیواره سرخ نائو که دورش رو گرفته داره کم رنگ تر میشه وقتی که کالا محو شد قدرت منم تموم شد نائو شمشیر هاشو(البته شمشیر پروانه ای شمشیر کوچیکیه میشه گفت خنجره)روبم گرفتو گفت:مجبوریم با قدرت هایه ویژه مون(کاتاکلیزام و برش معکوس) بجنگیم منم گارد گرفته بودم که کاگامی گفت:بسه بهتره برید سر کارتون..چند دقیقه بعد داشتم با مرینت میرفتم سمت برج ایفل
بعد از اخرین درگیری مون با گروه ادم کش ها هر رو توی کانال هایه فاضل اب تمرین میکردیم و از اون ور دونفرم هم باد نگهبانی میدادن که امروز هم نوبت ما بود حتی لوکا و مکس هم داشتن تمرین میکردن یکی از مشکلاتی که داشتیم این بود که چون همه این اتفاق ها خیلی یهویی افتاده بود هیچکس لباس نیاورده بود برایه همین لوکا و جولیکا برایه هممون لباس گرفتن مثلا خودم همین الان یه تیشرت قرمز تنمه و یه سویشرت سیاهو شلوار جین..توی همین فکرا بودم که هو صدایه صاعقه منو به خودش اورد بارن خیلی شدید تر شده بود و مرینت داشت میلرزید از توی بی سیم از مکس خواستم که یه پتو برامون بیاره و توی کمتر از یه ثانیه مکس یه دریچه باز کردو یه پتو بهم داد منم پتو رو دادم به مرینت ولی هنوز داشت میلرزید یه فکری به سرم زد ولی باعث شد یکم سرخ شم اما چاره ای نبود به حالت عادی برگشتم و سوییشرتم رو دراوردمو دادم مرینت بپوشه و بعدشم خودم رفتم زیر پتو و گفتم:مرینت بیا بغلم مرینت گفت:چی؟ گفتم:سردته مگه نه چاره ای نیست مرینت که خیلی سرخ شده بود یکم اومد سمت منو خودشه به من چسبوند منم به دبوار تکیه داده بودم فکر کنم خودمم یکم سرخ شده بودم یهویادم اومد که یبار گفته بود یه پسر دیگه رو دوست داره خیلی دلم میخواست بدونم اون کیه جرئتم رو جمع کردمو پرسیدم:مرینت؟ مرینت سرشو روبه من کردو گفت:چیه؟ پرسیدم:یادته یبار گفتی یه پسری رو دوست داری؟خب راستش....اممم میخواستم بدونم اون کیه مرینت بیشتر از قبل سرخ شدو یهو به حالت عادی برگشتو گفت:خب خب ..اممممم گفتم:نمیخوای بدونم؟اگه نمیخوای بگی اشکال نداره که یهو مرینت دست پاچه شدو گفت::نه نه منظورم این نبود خب راستش.امممم اون پسری که دوسش داشتمو دارم چشماشو بستو بلند داد زد:ادرین اگراسته...چند ثانیه هنگ بودم بعد گفتم:یعنی تمام مدت تو من دوست داشتی؟ پس چرا هیچی نگفتی؟از کی عاشق من شدی؟ کلی سوال داشتم که یهو مرینت گفت:وایسا وایسا اینطوری از خجالت اب میشم گفتم:پس فقط یه سوال میتونم بهت بگم مای لیدی؟مرینت خندیدو گفت:اره و خودشو بیشتر توب بغلم فرو کرد.اما این دفعه سرخ نشدم چون اون دیگه مرینت نبود بلکه مای لیدی بود
وقتی بیدار شدم صبح بودو بارون بند اومده بود ولی مرینت هنوز توی بغلم خواب بود خیلی ناز خوابیده بودو دلم نیومد بیدارش کنم واسه همین سویی شرت رو گلوله کردمو گذاشتم زیر سرش و پتو رو هم دباره کشیدم روش تا سرم نخوره احساس میکردم به هرچی میخواستم رسیدم و دیگه ارزویی نداشتم رفتمو از لب نرده شهرو نگاه کردم هوا خیلی خوبو دل انگیز بود صدایه پرنده هار میشنیدم و مردمی که بیدار میشن تا برن سر کار صدایه پلگ رو شنیدم که از توی جیبم در اومد و رفت روی سرم نشست چند ثانیه هیچ کدوم هیچی نگفتیم...یهو پلگ گفت:حس خوبیه نه؟ جواب دادم:اره پلگ ادامه داد:ولی این ارامش قبل از طوفانه و میدونی باید قبل از طوفان چکار کرد؟جواب دادم:نه پلگ گفت:باید کمبر خورد زدم زیر خنده یه تکه پنیر دادم که بخوره فکر کنم خیلی بلند خندیده بودم چون یهو صدایه مرینت رو شنیدم:ادرین ساعت چنده؟ و اومد کنارم وایساد گفتم:نمی دونم فکر کنم7باشه مرینت یه مدت به شهر خیره شدو چندتا نفس عمق کشید و گفت:قشنگه مگه نه؟جواب دادم:اره ولی نه به قشنگی تو مرینت یکم سرخ شد یه مدت به هم خیره شدیم سر اخر چرخیدم رو به مرینتو گفتم:مای لیدی.....مرینت حرفمو قطع کردو گفت:دوست دارم سرمو اوردم جلو و اونم همین کارو کرد.....چند ثانیه توی همون حال بودیم و بعدش از هم جدا شدیم یکم سرخ شده بودم مرینت هم همین طور احساس کردم یه صدایی از پشت سرم میاد برگشتمو دیدم پلگو تیکی همو بغل کردن پلگو تیکی تا دیدن دارم نگاهشون میکنم از هم جدا شدنو علامت دادن چیزی نگم لبخند زدمو جلو رو نگاه کردم
دوهفته هم به سرعت گذشت ولی خبر از گروه ادم کش ها نشد خبر کم شدن ما توی فضایه مجازی بیشتر از قبل پیچیده بود و حالا پلیس هم دست به کار شده بود برایه همین لوکا یه جلسه دیگه گرفتو گفت:بعد از همه این داستان ها بعد از شکست دادن ادم کش ها مجبوریم بگیم که مارو گروگان گرفته بودن و توی این مدت همه مهارت هایه جدیدی پیدا کرده بودن و توی گروه منو مای لیدی تنها کسایی بودیم که دوتا مهارت داشتیم مهارت جدیدی که یاد گرفته بودم مهارت حالت پوچی بود که به مراتب از شاهزاده تاریکی قوی تر بود مای لیدی هم که مهرت جدیدی یاد نگرفته بودو مهارتاش همون دوتایه قبلی بود ولی تونسته بود مهارت شبکه وایرش رو ارتقا بده ولی حتی با کلی تمرینی که رده بودیم نتونست حتی یه بار هم از قدرت هیولایه شانس استفاده کنه الیا یاد گرفته بود که توی ذهن افراد توهم درست کنه و یه بار هم روی نینو امتحان کردیم و کاری کردیم فکر کنه میتونه راه بره که باعث شد بیفته زمینو حسابی از دستمون ناراحت بشه کاگامی تونسته بود چند تا گلولخ از جنس ابو اتیش شلیک کنه نائو هم که همون حمله برش رو قوی تر کرده بود نینو هم حالا میتونست محافظ هایی رو که درست میکرد پرتاب کنه کلویی هم متونست به جایه اینکه برایه خشک کردن حریفش اونو لمس کنه بهش شلیک کنه ول سه بار بیشتر نمیتونست شلیک کنه برایه همین وقتی ازش استفاده میکرد که مطمئن شه به حریفش برخورد میکنه جولیکا هم مهارت جدیدی یاد نگرفته بود ولی تونسته بود مهارت خشمش رو بهبود بده شاید بپرسین لوکا و مکس چی؟خب مکس تونسته بود برد منطقه ای که میتونه توش دریچه درست کنه رو افزایش بده و تعداد دریچه هایی رو که وقتی تبدیل ده میتونه درست کنه رو به ده تا ارتقا بده لوکا هم تونسته بود مدت زمان که قدرتش فعال بود رو برسونه به45دقیقه تقریبا همه مون ا قبل قوی تر شده بودیم..تویه اشپز خونه نشسته بودمو داشتم با لوکا تلویزیون تماشا میکردم که لوکا دوتا لیوان هات چاکلت اورد و دوتایی توی اون هوایه سرد باهم هات چاکلت خوردیم راستشو بخوای خیلیم چسبید یه مدت به لوکا نگاه کردم برام خیلی سوال بود که چرا با اینکه مرینتو دوست داره مرینتو از خودش دور کرد و مهم ت از اون چرا میراکلس گربه رو بهم داد توی همین فکرا بودم که یهو لوکا گفت:ادرین میخوای بدونی چرا ان کار کردم؟..یهو به خودم اومدم لعنتی فکر کنم خیلی بلند فکر کرده بودم لوکاا وقتی دید از فکر در اومدم گفت:وقت یه کسی رو دوست داری یعنی حاضری همه چی رو فدا کنی تا اون خوشحال باشه فکر میکنی مرینت چند وقته که ازت خوشش میاد؟گفتم:دو ماه یا شایدم 3ماه لوکا ادامه داد:اون سه ساله که بهت علاقه داره ولی نمیتونست بهت بگه..چشمام گرد شد سه سال!!
لوکا گفت:من خیلی از مرینت خوشم میاد ولی از وقتی تو از پادگان برگشتی متوجه دودلی مرینت شدم اگه با من میموند تا ابد وقتی تورو میدید حس بدی بهش دست میداد پس تصمیم گرفتم ازش جدا شم تا پیش کسی باشه که واقعا پیشش خوشحاله..یه قطره اشک از روی گونم لغزیدو افتاد توی لیوان:من چقدر خودخواهم لوکا گفت:تو خود خواه نیستی اون پیش تو خوشحاله پس لطفا مراقبش باش اشکام با شدت بیشتری ریختن(اگه من بدوم این کارو میکردم؟لوکا خوشبختی خودشو با خوشبختی مرینت عوض کرد چقدر من موجود پستیم)یهو گرمی یه دست رو روی شونم احساس کردم برگشتو دیدم لوکا پشت سرم وایساده:ناراحت نباش الان باید خوشحال باشی من از دستت ناراحت نیستم بلکه خوشحالم..خوشحالم که مرینت پش کسیه که واقعا دوسش داره ..دیگه نتونستم تحمل و پریدم بغل لوکا و گفت:ممنونم بعدش اشکامو پاک کردمو نشستیمو با لوکا بقیه برنامه تلویزیونی مون رو دیدیم نزدیکه یه ساعت چهار صبح بود که لوکا صدام کرد:ادرین پاشو بلند که شدم دیدم یه پتو روم انداخته شده پس احتمالا کار لوکا بوده دمپایی راحتیم رو پا کردم اون یکیش هم پاه لوکا لود چشمام رو مالوندم و گفتم:چی شده لوکا گفت:ادم کشا برگشتن!خواب از سرم پرید خواستم تبدیل شم که لوکا جلوم رو گرفتو گفت:فقط یک نفرن و صفحه لپ تاپ رو نشونم داد کت وایتار بود که داشت ری پششت بوم ها میپرید هر از چند گاهی هم میپرید کف خیابون و مسیره خودشو ادامه میداد از لوکا پرسیدم:کسی هم تعقیبش میکنه لوکا جواب داد:اره الیا و نائوفومی پرسیدم بقیه کجان لوکا جواب داد:خواب یه مدت فقط صفحه لپ تاپو نگاه کردمو بعد:لوکا به نظرت هدفش چیه؟لوکا شونه اش رو بالا انداختو گفت:نمی دونم یه مدت دیگه صفحه رو تماشا کردم یهو لوکا گفت:ادرین برو همرو بیدار کنو بگو اماده جنگیدن باشن سس گفت:میبینم که داری باهوش تر میشی ارباب پلگو فرستادم ت دختر هارو بیدار کنه و خودمم رفتمو نینو رو بیدار کردم نینو حالا دیگه میتونست توی زمان هایی که تبدیل شده راه بره تبدیل شدو از اتاق اومد بیرون همون موقع مرینتو کلویی کاگامی هم اومدن توی راهرو و پرسیدن:چی شده؟ گفت:فعلا خودمم نمیدونم چه خبره برید طبقه بالا وقتی رسیدم طبقه بالا لوکا هم اونجا بودو مکس درحالی که یه پاکت چیپس دستش بود وایساده بود لوکا گفت:همین الان الیا و نائو کت وایتار رو دیدن که داره حرکت میکنه کاگامی گفت:پس یعنی اونا میخوان حمله کنن لوا گفت:شاید اره شاید نه احتمالا میخوان حواسمونو پرت کنن برایه همین همه برید بیرونو اماده درگیری باشید چند دقیقه بعد لوکا به هرکی گفت باید کجا مستقر شه منم مثل همیشه روی برج ایفل داشتم میرفتم سمت برج که احساس کردم یکی داره تعقیبم میکنه اماده بودم برایه درگیری و سرعتم رو کم تر کردم یهو از سمت چپم کاورس حمله کرد و گزشو گرفت سمتم توی هوا نمیتونستم جاخالی بدم پس اماده شدم تا ضربه رو دفع کنم که یهو کاورس گفت:شاخ گاو و گرزو اورد پایین چوبو گرفتم جلوش..
پرتاب شدم کف پشت بوم قدرتش خیلی زیاد بود باید با حمله هایه سرعتی شکستش میدادم کاورس جلویه روم روی پشت بوم فرود اومد و گفت:اگه هنوز میتونی بعد از اون ضربه راه بری یعنی کارت خیلی درسته با دستم خون هایی که از دهنم اومده بود رو پاک کردم و فرم حمله یه سرعتی رو گرفتم(آین دفعه میراکلسش رو میگیرم و بعدش همه چی تمومه)یه یه صدا از پشت سرم گفت:با حمله سرعتی شکستش میدم سریع پریدم عقب چیتر بود اوضاع بیریخت بود باید همزمان با یه نفر قدرتی و یه نفر سرعتی میجنگیدم چوبم رو نصف کردم تازگی ها داشتم سعی میکردم تکنیک مبارزه با دو چوب رو یاد بگیرم چیتر حمله کرد سمتم..سرعتش حتی از نائو هم بیشتر بود پس این قدرت میراکلس یوزه!چاقوض رو دراورد و با سرعت سرسام اورش یه ضربه ضد توی بازویه چپم حتی فرصت نکردم واکنش نشون بدم پرید هوا و پشت سرم اومد پایین و یه لگد زد توی کمرم و هلم داد جلو یهو کاورس جلوم ظاهر شدو پتکش(دوستان سلاح کاورس پتکه من اشتباه نوشتم گرز)رو کوبید توی شکمم پرتااب شدم عقب و کوبیده شدم توی دیوار پشت سرمو بعدشم پرت شدم رو زمین..اخخخخخ فکر کنم ضربه مغزی شدم بلند شدمو یه نگاه به اطراف کردم کاورسو چیتر هم زمان جلوم فرد اومدن چیتر گفت:منو کاورس ترکیبه خوبی هستیم و خیز برداشت سمتم :شاهزاده تاریکی جلوی ضربه رو گرفتم چیتر وقتی دید نمی تونه دفاعم رو بشکنه پردی عقبو گفت خوبه ولی نه به اندازه کافی:سرعت رعد کاورس هم گفت:خشم گاو (چیت الان توی این حالت وقتی حرکت میکنه یه رد صاعقه وار زد از خودش به جا میذاره کاورس هم تغیری نکرده)چیتر حمله کرد به سمتم سرعتم در برابرش مثل سینه خیز رفتن بود فکر کنم توی یه ثانیه چهارده ت لگد زد تویه شکمم تا اومدم به خودم بیام کاورس دوباره جلوم ظاهر شدو پتکش رو کوبید توی شکمم پرتاب شدم عقب(اگه با این سرعت بخورم زمین پلگ مجبور میشه بخش زیادی از قدرتش رو بزاره برایه ترمیم و خیلی زودتر به حالت عادی برمی گردمو کارم تموم فکر کنم 100 متر پرتاب شدم عقب ولی هنوز سرعتم یکمم کم نشده اون کاوه چقدر قدرت داشت؟توی یه لحظه مناسب چوبم رو دراز میکنم یه سرش از پنجره یه خونه وارد میشه و یکیشم وارد یه خونه یگه میشه از ضربه ای که کاورس بهم زده استفاده میکنمو شروع میکنم چرخیدن (چرخش عمودی یکی از حرکات سخت ژِیمناستیک)سرعتم خیلی زیاد شده ولی هنوز کافی نیست..سرعتم اون قدر زیاد شده که رنگ هایه اطرافم رو قاطی پاتی میبینم توی یه موقعیت مناسب چوب رو دوباره کوچیم مییکنمو با اون سرعت وحشتناک میرم سمت کاورسو چیتر چوبم رو میکیرم جلوی خودم:کالکرزیوم صاعقه بزرگی پشت سرم شروع به حرکت کرد حباب هایه کتاکلیزام هم دور و برم میچرخیدم توی مسیر که داشتم طی میردم هرچی ماشینو تیر چراغ برق بدو داشت نابود میشد چه بهتر هرچی تاریک تر باشه سخت تر میتونن ببیننم چیتر سریع از جلوی راهم رفت کنار اما کاورس پتکش رو کوبید زمین و یه چیزی
گفت پشت سرش شعله هایه اتیش زبونه کشیدو به شکل سر یه گاو در اومد فاصله بینمون داشت کمتر میشد با اون سرعتی که داشتم قطعا خودمم در اثر حمله ای که داشتم میکردم اسیب میدیدم رسیدم به کاورس حتی یه لحظه هم نتونست دووم بیاره پرتاب شد عقب فکر کنم راحت چهار صد متر رفت عقب حالا یه مشکل دیگه داشتم باید سرعتم رو کم میکردم مگرنه خودمم مثل کاورس داغون میشدم سرعت نزدیکایه500کیلو متر برساعت بود وبمو بزرگ کردمو کوبیدمش توی ساختمون ها یهو یه چیزی دیدم که خشکم زد چیتر داشت پایه پام میومد پس واقعا بی خود بهش نمی گن میراکلس یوز (یوزپلنگ به خارجی میشه چیتا گیج نشید)دوباره حواسم رو دادم به کم کردن اسفالت هایه کف خیابون داشتن کنده میشدن ساختمون هایی که از بغلشون رد میشدم شیشه هاشون میشکست و ماشین هارو میکوبیدم توی هم اگه بیشتر از این ادامه پیدا میکرد باعث وحشت مردن میشد تازه ساعت هنوز سه صبح بود یه فکری زد به سرم :کالکرزیوم چند تا صاعقه روبه جلو شلیک کردم و سرعتم رو کمتر کردم :کاتاکلیزام و چوب رو لمس کردم چوب سیاهه سیاه شدو ازش شعله هایه سیاهی زد بیرون چوبو کوبیدم زمینو و سعی کردم ازش استفاده کنم تا سرعتم رو کم کنم کاتاکلیزام باعث یشد چوب راحت توی زمین فرو بره و بتونه سرعتم رو کم کنه اما هنوزم کافی نبود فکر کنم ده کلیومتر درحال پرواز بودم چون رسیدم به اخر خیابون تمام زورم رو جمع کردمو و چوبو بیشتر توی زمین فرو کردم یهو یه چیزی دور شکمم پیچید نگاه کردمو دیدم یویو مای لیدیه یه یویوعه دیگه هم پیچید دور شکمم..مال کلویی بود پشت سرمو نگاه کردمو دیدم مرینت و کلویی دارن روی پشت بوم ها میدون و نخ هایه یویو هاشون رو میکشن ولی هنوزم کافی نبود چوبو بیشتر توی زمین فرو کردم و سعی کردم سرعتم رو کم تر کنم یهو جلوم رو نگاه کردمو دیدم دارم میرسم به دیوار(لعنتی کی فکرش رو میکرد این ط.ری تموم شه)صدایه جیغه مرینت ر شنیدم که گفت:نمیی ذاااارممممم ...لعنتی اخه من باید این قدر ضایع بمیرم؟درست لحظه اخر یه دریچه جلوم باز شد وقتی چشمام رو باز کردم کستاقیم داشتم روبه اسمون میرفتم بالا پس احتمالا مکس میخواد به کمک نیرو یه جاذبه سرعتم رو کم کنه وقتی که دیگه بالا نرفتمو داشتم سقوط میکردم یه دریچه دیگه پشت سرم باز شد..صاف کوبیده شدم توی یه دیوار..یکی تکونم دادو گفت:ادرین؟ ادرین چشمام رو باز کردمو دیدم مرینت بلا سرمه یهو کشیدمش توی بغلم مرینت یکم سرخ شدو گفت:ادرین جلوی اوناییم بلند شدمو دیدم همه بچه ها جلوم وایسادنو دارن یه جارو نگاه میکنن وقتی جهت نگاهشون رو دنبال کردم فهمیدم مرینت چی میگه:کت وایتارو کرونایت و همه اعضایه گروهشون جلوم وایساده بودن بلند شدمو گفتم:من خوبم کرونایت داسششو وربه مرینت گرفت گفت:بیا بازم بجنگیم یه نگاه کامل به گروهشون انداختمو دیدم کاورس نیست یهو کرونایت گفت:دنبال کاورس میگردی مگه نه؟یه نگاه دقیق تر انداختم چیتر داشت گریه میکرد یعنی من؟ یه نفرو؟...امکان نداره..من اونو.ک..ک.کشتم!؟!؟؟؟چیتر گفت:نمی بخشمتو خیز برداشت سمتم ویه لگد زد توی صورتم از بالا یه ساختمون برتاب شدم پایین کت وایتار هم کنار چیتر فرود اومدو گفت:هی کت نوار یادته چی بهت گفتم؟این جنگ مرگو زندگیه اگه کارس رو نمی کشتی اون ترو میکشت ولی بهت حق میدم منم برایه به دست اوردن این قدرت پدر خودمو کشتم پس میدونم چه حسی داره چشماش هنوز هم بی روح بود یهو چیتر خیز برداشت سمتم و چاقوش رو در اورد ولی قبل از اینکه بهم برسه
نائو جلوش ظاهر شدو نذاشت بهم برسه و گفت:میدونم روحیت خیلی اسیب دیده ولی به خاطر کفشدوزکو ریوکو و همه هم گروهیات نمی تونی شمشیرت رو زمین بزاری یه ضرب المثل چینی هست که میگه اونی زودتر شمشیرش رو بزاره زمین زودتر کشته میشه دوباره روحم برگشت به بدنم تائو داره درست میگه حرف پلگ اومد توی ذهنم:توی نبرد بین دو دارنده میراکلس حتمی یکی میمیره صدایه درگیری از بالا میومد فقط یه لحظه بود اما تونستم ببینم...تونستم از دید یه جنگجو به دنیا نگاه کنم:خطره هایه بارونی که داشت از اسمون میریخت مرینت رو که داشت ازتمام وجود مایه می ذاشت و کلویی رو که داشت دوشا دوش باهاش میجنگید دریایه اب اتش کاگامی و فینیکس رو خشمی که توی وجود چیتر شعله کشیده بود جنگیدن نینو و الیا در کنارهم رو لوکا و مکس رو همه رو همه چیز رو میتونستم ببینم اوناهم از جنگیدنشون هدفی داشتن صدایه پلگ اومد توی ذهنم و گفت:حلول مروارید شیطان :حلول مروارید شیطان حسش این طوری بود:یه دریچه از قلبم باز شدو ازش گاما زد بیرون کل بدنم داغ شد انگار که داخل بدنم بمب اتم منفجر کرده باشن ناخن هام بلند تر شدو موهام سیاه شد چشمام سرخه سرخ شد(عکس تست) اسمون شب سیاهه سیاه شدو صدایه صاعقه هایی سیاهی که اسمون رو منفجر میکردن رو کل پاریس شنیدن دوتا بال سیاه از کمرم زد بیرون همه بچه ها تیم هم ادم کش ها هم الیا و نینو و بقیه نگاهمون میکردن از چوب دستیم تغیر شکل دادو شبیه به یه نیزه سه سر شد یه نگاه به روبه رم انداختم کت وایتار خندیدو گفت:عالبه خیلی وقته حریفی به این قدرت ندیده بودم مجبورم قدرت هاییم رو استفاده کنم که به خودمم اسیب میزنه چشم هایه ابیش حالا دیگه بی روح نبود..یعنی این بابا چقدر قویه؟قوی ترین حملم رو دارم استفاده میکنمو نه تنها نترسیده بلکه خوشحالم هست:تناسخ خدایان ونوس..ط.فان یخ بزرگی درست شد تمام زمین اطرافمون یخ زد باید از بقیه دورش میکردم مگرنه نبرد ما دوتا به بقیه هم اسیب میزد یه نگاه به روبه روم انداختم دوتا بال سفید از جنس پر از کمر کت وایتار زده بود بیرون چشماش ابی بودو یه تاج از جنس یخ رویه سرش بود چوب دستیش تبدیل به شمشیر شده بود خواستم بدوم سمتش که متوجه شدم میتونم بالام رو تکون بدم..پس استفاده از خوراکی هایی که افزایش قدرت میدادن تنها راه برایه پرواز کردن نبود؟بالام رو تکون دادمو مثل پرنده ها پردیم بالا کت وایتار هم دنبالم کرد یکم که از سطح زمین دور شدیم منتظر شدم تا بهم برسه وقتی بهم رسید بدون مقدمه حمله کردم سمتش..فوق العاده بود سرعتم حتی از ان وومقع که به کاورس حمله کردم هم بیشتر بود این که انقدر راحت با این موضوع که یه ادم رو کشتم کنار اومدم باعث میشه که یکم ناراحت شم ولی چاره دیگه ای نداشتم کت وایتار شمشیرش رو سمتم میگیره..
یه توده یخ اندازه برج ایفل از سر شمشیر خارج میشه و میاد سمتم شرئع میکنم دور خودم چرخیدن و همزمان به سمت توده یخ رفتم به راحتی انگار که داشتم با چاقو پنیر میبریدم کل توده یخ رو شکوندمو راهو به سمت کت وایتار باز کردم صاعقه ها دورو برم فوران کردن نیزه ر گرفتم سمت کت وایتارو بدن گفتن هیچ کلمه ای بزرگ ترین صاعقه ای که توی عمرم دیده بودم رو درست کردم..مثل یه حیوون زنده پیچو تاب میخوردو سرو صدایه وحشت ناکی درست کرده بود کت وایتار هم از روبه روم یه کوه یخ درست کرد اون قدر عظیم که اگه میوفتد روی شهر راحت سه پنجم شهر رو خورد میکرد صاعقه ر بزرگ تر کردم تمام برق شهر قطع شد احساس میکردم دارن همزمان میلیارد ها نیزه رو هم زمان توی بدنم فرو میکنن کت وایتار هم اخم کرده بود معلوم بود که اونم داره زجر میکشه پایین رو نگاه کردم مرینت دوباره از قدرت هیولایه شانسش استفاده کرده بودو کرونایت هم اون کرمه رو ساخته بود و همه دوباره بدون توجه به ما به مبارزشون ادامه میدادن دوباره نگاهم رو روبه کت وایتار کردم کوه یخ رو فرستاد سمتم منم صاعقه رو شلیک کردم سمتش لحظه برخورد کوه یخ و ابر صاعقه ای که درست کرده بودم از اون موقع هایی بود که هیچ وقت یادم نمیره موج انفجار پرتاب کرد عقب کوه یخ تیکه تیکه شدو مثل بارون تگرگ ریخت پایین بخار خیلی زیادی کل اسمون رو پوشوند کف خیابون ها پوشیده از برف بودو اسمون هم به سیاهی مرگ هر از چند ثانیه یه صاعقه با صداش کل شهر رو میلرزوند یه نگاه به زیر پام انداختم الیا و نینو که داشتن با اون یارو فیلیه مبجنگیدن ممرینت و کرونایت نائو و چیتر و فینیکس و کاگامی که حالا در حالت عادی داشتن با شمشیر هاشون باهم میجنگیدن کل میدون مبارزه رو از دیدم گذروندم و در اخر نگاهم به کت وایتار افتاد با شمشیرش یه جارو هدف گرفته بود با نگاهم جهت سر شمشیر رو دنبال کردم..
مرینت سیل یخ ها راه افتاد سمتش مرینت که حالا داشت بدون هیولایه شانس با کرونایت میجنگید حواسش به مبارزه بالا سرش نبود..خودمو انداختم جلوی یخ ها...نور کورکننده ای همه جارو پر کرد تنها چیزی که میدیدم انبوه صاعقه ها و تیکه هایه یخ خنجر مانند بود فقط یه لحظه بود یه صاعقه هام برخورد کرد به شکم کت وایتار الان داره از بالا پرت میشه پایینو کرونایت هم داره میره که بگیردش من کجام؟خب افتادم روی برفا قدرت حلول مروارید شیطان رفته و الان فقط کت نوار روی برفا مونده یه تیکه یخ سینم رو شکافته و از محل زخم هم داره خون میاد فکر کنم دارم میمیرم و این ثانیه ها هم اخرایه عمرمه اخه همه جی خیلی ارومه هنوز بچه ها ندیدنم فکر کنم وقتی پیدام کنن دیگه تموم کردم راستش مرگ این جوری رو بیشتر دوست دارم تا اینکه بخورم توی دیوارو بمیرم..وایسا اون چی بود؟یه جسمه سایه وار داره بهم نزدیک میشه وقتی میرسه بالا سرم دستشو دراز میکنه و انگشترم رو در میاره و دست خودش میکنه بعدشم دوباره خیلی سریع راه میفته سمت جایی که کت وایتار داشت میفتاد قیافش خیلی اشنا بود...یادم امد ولی امکان نداره!!!...اخه چرا؟؟
خب گفتم که به خاطر ازمونام نمیتونم زود به زود بزارم ولی فقط یه هفتس و راستی نظرم فراموش نشه
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
قسمت13روهم گذاشتم درحال برسیه
از بین این همه حدس یکیشم درست نبود یه راهنمایی میکنم برید قسمت هایه قبل رو از قسمت اول تا این جا بخونید میفهمید کار کی بوده
خیلی قشنگ بود ولی خیلی زیاد می نویسی
بیا داستان منم رو بخون اسمش هست
بیشتر شدن لحظه به لحظه عشق من به کت نوار
منتظر نظرت در مورد داستانم هستم
یعنی ممکنه اون کسی که انگشترو برداشته
۱_ امیلی باشه.
۲_ هاکماث یا همون گابریل باشه.
۳_ یکی از اعضای گروه باشه.
اینا فقط حدسیاتمه.
زود تموم شد خواهش میکنم پارت بعدی رو زود تر بزار من دارم دق میکنم ??????????????????????????????????????????????????????????????????? راستی اون کسی که انگشتر رو در آورد کی بود ???????????????????????? من که میگم فیلیکسه
جالب بود ولی دیگع خیلی خشن شد به هرحال من خیلی خشم اومد??❤?
داستانت عالييی بود❤❤
خيلی دلم ميخواد بدونم اون کسی که انگشتر کت رو دراورد کی بود??
عالی بود. در ضمن من هستم برای همکاری،منظور که خوشحال میشم باهات همکاری کنم.
خیلی هم عالی
خودمم دلم میخواست باهات هم کاری کنم چون خیلی خوب منیوسی و داستانات هم خلاقانس
مثل همیشه ????
عالییییییییی بود