سلام بچه ها ? اینم از قسمت پنجم امیدوارم خوشتون بیاد ?? داستان تا اونجایی ادامه میدا کرد که همسایه لیندا به پلیس زنگ زد و لیندا ناراحت بود که میخواد به پرورشگاه بره
لیندا روی صندلی که داخل باغ قرار داشت نشسته بود ؛دستهایش را دورش حلقه کرده بود و به زمین خیره شده بود؛در حالی که به خاطر گریه زیاد نفس نفس میزد . دستی روی شانه اش آمد و روبرویش نشست. ولی چون صندلی نداشت از دخترش پایینتر بود. البته روی زمین ننشست. به چشمان قرمز دخترک نگاه کرده و با مهربانی گفت: "میشه اسمت رو به من بگی؟" "لیندا ، لیندا کویین"
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
بچهها پارت بعدی اومد 😊
قشنگه داستانت
ببخشید آخه این چند رو ز همش امتحان داشتم ولی فردا تست رو می زارم😊
ممنون???
باشه حتما?
ممنون ??
ببخشید که دیر شد
سلام
وای من اولین نفرم که می خوانم?
عالییییییی ولی خیلی دیر گذاشتی
عالی