افسر بخش جنایی

سلام این اولین تست من هست که می سازم و شخصیت اصلیش هم اسمش بنجامینه که باهاش آشنا می شین. فقط همینو بدونین که اون برادر آدرینه(مثل دوتا فتو کپی می مونن??)(آگراست یا آگرست??) و ۱۰ سال ازش بزرگ تره (آدرین الان ۱۵ سالشه). نظر بدین اگه خواستین کمترش کنم.خلاسه بنجامین دوست نداره مدل بشه و بنابراین،زندگیشو از برادر و پدرش جدا می کنه..... (تو داستان مادرشون مرده)

خانم بوستیه: خب بچه ها امروز روز معرفی شغل پدر هاست، ولی چون آقای گابریل آگراست نیومدن، برادر آدرین شغلش رو معرفی می کنه. از زبان بنجامین: سلام بچه ها اسم من بنجامین آگرسته، من افسر پلیس، بخش جنایی هستم. شغل من پیدا کردن قاتل ها ست در واقع من یه کار آگاهم که برای اداره پلیس کار می کنه.

بنجامین بعد جواب دادن به سوال های بچه ها از کلاس خارج میشه و میره سر کارش. امروز یه افسرخانم جدید اومده. از زبان بنجامین: وای چه دوست داشتنیه! هی خودتو جم و جور کن! همچین سنگین و رنگین میری سر کارت! اصلا هم بهش نگا نمی کن! وای چقد جذابه! ? خب کار امروزمون چیه؟ یه قتل؟ میره بالا سر جازه. از زبان بنجامین:قاتل روانی!!! خب وقتی یکیو می کشی دیگه چرا صورتشو بهم می ریزی؟

یهویی یه گرمایی روی شونه هام حس کردم! برگشتم دیدم افسر جدیدست! گفتم: س... سلام! گفت: سلام! ترسوندمت؟ گفتم: نه! گفت: اوه راستی یادم رفت خودمو معرفی کنم! من آنجلینا الکساندر(آنجلینا جولی?) هستم! شما خودتونو معرفی نمی کنید؟ گفتم: امم من بنجامین اگراست هستم. پرسید: یعنی شما با گابریل اگراست پدر و پسرید؟ گفتم بله. بعد داستان زندگیمو براش تعریف کردم.(چه زود باهاش گرم گرفت! ?) اونم گفت چه زندگی پر فراز و نشیبی! گفتم: اوهوم. گفت چند ساله افسر پلیسی؟ گفتم: یک سال و نیم. اونم گفت من یک ساله.

بعد رفتیم سراغ مقتول: وسایل اطرافش نشون می دادکه با قاتل آشنا بوده. چون وسایلش پخش و پلا بود. یعنی می خواسته با وسایل و پولاش که زیاد بودن، قاتل و آروم کنه. آنجلا گفت: خب اگه تو می گی آشنا بودن، پس چرا این شکلی صورتشو بهم ریخته؟ گفتم: حتما مقتول تو حالت التماس مرده و اونم احساسی شده این کارو کرده.

بعد بررسی صحنه ی جرم، رفتم خونه. من یه سگ دارم که اسمش مکسه. معمولا می برمش سرکار. ولی امروز چون رفته بودم مدرسه نبردمش. من گیتار برقی دارم و وقتی که ناراحتم و دارم فکز می کنم گیتار می زنم.

فردا صبح که بیدار شدم، یونیفرممو پوشیدمو با مکس رفتیم اداره. آنجلینا گفت: نمی دونستم سگ داری بن؟ جواب دادم: بن؟ آهان! هر جور دلت می خواد صدام کن عشقم! عهههه یعنی خانم آنجلینا جولی یعنییی منظورم آنجلینا چیزه امممم گفت: عب نداره تو هم هر جور دوست داری صدام کن بن!

آنجلا گفت خب منم یه گربه دارم که اسمش کیتیه! مطمئنم مکس و کیتی دوستایه خوبی می شن! گفتم امید وارم!

از زبان آنجلینا: اوه اون واقعا جذابه! من که عاشقشم! چی، نه من عاشقش نیستم! چرا هستی! نه نیستم! هستی! نیستم! خب بگذریم. اون پسر بامزه و بانمکیه، اما اون غم توچشای سبزش برای چیه؟ حتما بخاطر مادرشه.

تو همین فکرا بودم که بایه صدایه بن به خودم اومدم که میگفت حالت خوبه آنجلا؟ گفتم خوبم بن. گفت دیشب یه قتل عجیب اتفاق افتاده...

خیلی ممنون که وقت گذاشتین?