
سلام❣ خوبید؟😊💖💜

(از زبان کفشدوزک) آلیا و نینو داشتن تبدیل میشدن که یهوووو اون شرور اومد😮 ما زود رفتیم بیرون. همون موقع گفتم: گردونه خوش شانسی✨ یه آینه واسم اومد. به روباه و پشت لاک گفتم: باید سریع شکستش بدیم چون آدر........... چیز ، گربه سیاه داره کم کم پودر میشه😭 سریع تر رفتیم.

به پشت لاک گفتم: سرشو گرم کن همینجور که داشتیم میرفتیم ، به پشت لاک زنگ زدم و گفتم: تو برو یه جایی که ما از اون طرف نرفته باشیم و سعی کن گمت کنه. بعد هم من و روباه سریع رفتیم . توی راه به روباه گفتم: حالا یه توهم خودمون رو درست کن. (یعنی کفشدوزک و روباه و پشت لاک) اونم گفت: باشه🧡 بعد هم من زنگ زدم پشت لاک و گفتم: چی کار کردی؟ پشت لاک: منو گم کرد . الان چیکار کنم؟ گفتم: حالا از یه جا بیا به طرف موزه لوور ، که اون نباشه. گفت: باشه😉

من و روباه هم رفتیم سمت موزه. بعد یه جا قایم شدیم ، تا اون شرور بالاخره اومد. منم یه فکری به سرم زد . روباه قرمز گفتم: هوامو داشته باش. به پشت لاک گفتم: وقتی من بهت علامت دادم ، تو با سپرت بزن توی گردنبندش😉 گفت: باشه یهو رفتم طرف اون شرور. منم آینه ای که واسم اومده بود رو سمتش گرفتم ، و گفتم: اگر بهم شلیک کنی خودت پودر میشی🙃 همونطور داشتم باهاش حرف میزدم که یهو دیدم منو هدف گرفت که شلیک کنه .

همون موقع به پشت لاک علامت دادم و اونم زد به گردنبندش ، و آکوما در اومد و من اونو گرفتم. به روباه و پشت لاک گفتم که زود معجزه گرشون رو بهم بدن و اونا هم همینکار رو کردن. سریع رفتم همونجایی که گربه سیاه بود😩😢 دیدم.................دیدم اونجا نیست😭😭😭😭 نکنه،.........نکنه پودر شده باشه😭😭😭

یادم افتاد که هنوز نگفتم (کفشدوزک معجزه آسا) . سریع همون موقع گفتم: کفشدوزک معجزه آسا🐞 ده دقیقه منتظر موندم. اون بر نگشت😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
یهوووووو...................😵😯

مرسیی که داستان رو خوندین❤🙏🏻❤ لطفا لایک کنید و کامنت بزارید💖😚💜 ممنون💙😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عااااالي😍🌸