
سلام دوستای خوبم من با یه خیلی متفاوت برگشتم? هم خیلی خیلی ترسناکه هم خیلی احساسی و زیبا خلاصه خیلی خاصه بخونید پشیمون نمیشید نظرات فراموش نشن ممنون ?
ونسا : خواهر بزرگ خوانواده پوست گندمی _چشمای قهوه ای _موهای قهوه ای و بلند و ۲۱ ساله اریکا خواهر دوم خوانواده پوست روشن _ چشمای آبی _ موهای قهوه ای و ۱۷ساله جودی (شخصیت اصلی داستان) سومین و کوچکترین خواهر و ۱۵ ساله چشمای آبی _ موهای سفید
از زبان جودی : ده سال پیش بود ..... هیچیز نمیتونه جوهر سیاه اون روز ابری رو از یادم ببره ....خنده های بلندم دوزدنا و بازی کردنام ..... لبخند مهربونش...نفسای آرومش...دستای گرمشو رو موهام رو یادم میاد ... همیشه توی کابوسام میاد انگار رفته توی تار پود وجودم ....گاهی اوقات حس میکنم صدام میکنه....ولی ...چرا؟..چرا صدام میکنه؟........نه...نه..دستام رو رو گوشام میذارم و میگم دست از سرم بردار......نهههههه
بعد یکی تو تاریکی چراغ اتاقم رو روشن کرد ونسا بود .....جودی ..حالت خوبه؟ دوباره داشتی کابوس میدیدی؟.....آروم گفتم خوبم....گفت نه خوب نیستی ...چیشده ؟ گفتم،گفتم خوبم دست از سرم بردار بعد پتو رو رو سرم کشیدم اون هیچی نگفت و رفت و بلند شد و رفت و چراغ رو خاموش کرد و دم در اتاقم گفت اگه چیزی احتیاج داشتی بهم بگو باشه؟من هیچی نگفتم و بعد در رو بست به ساعت نگاه کردم 4:5 بود
وقتی پلک زدم تیکه هایی از خوابم جلوی چشمام اومد یه صبح پاییزی قشنگ بود روز تولد ۵سالگیم من روی پاهاش خوابیده بودم و اون داشت موهام رو نوازش میکرد بعد اریکا گفت جودی زود باش بیا میخوام یه خرگوش بهت نشون بدم منم سریع بلند شدم و سمتش دوییدم....بعد صدای آشنایی با مهربونی گفت آروم تر الان میفتی... گفتم کجاست ؟ اریکا منو گرفت و گفت گرفتمت تو گرگی و بعد فرار کرد....
داشتم دنبالش میدوییدم ....صدای خنده هام همه رو کر کرده بود...........یهو آسمون صاف و آفتابی ابری و تاریک شد ....جودییی ...اریکا بیایید دیگه باید برگردیم اریکا گفت باشه مامان .....اما یهو فهمیدم تدی ...تدی پیشم نبود!
با نگرانی گفتم تدی .....اون کجاست؟ (تدی عروسک خرسی آبی بچگی جودی) دور خودم چرچیدم اما نبود ....نبود دوییدمو بغلش کردم و با گریه گفتم مامان تدی....نیست..من گمش کردم...... بعد آروم دستاش رو رو صورتم کشید و اشکام و پاک کرد و گفت عزیزم نگران نباش حتما وقتی داشتی میدوییدی افتاده بهم بگو داشتی کجا بازی میکردی ؟ منم انگشتمو به سمتی که بازی میکردم اشاره کردم و گفتم اونجا ولی نیست گفت باشه گریه نکن خودم برات پیداش میکنم قول میدم فقط تو همینجا پیش بقیه بمون تا من برگردم و قبل از اینکه بره بهم گفت ونسا مواظبشون باش من زود بر میگردم.....و رفت
اما دیگه برنگشت.....
از اون روز به بعد حتی تو گرمای شدید تابستون هم نور نورشید رو احساس نمیکنم..... هیچ وقت پدری نداشتم پس مادربزرگم ما رو بزرگ کرد اما اونم خیلی وقت پیش از پیشمون رفت?....هیچ وقت سردر نیووردم که سرنوست من چرا انقدر تاریک نوشته شده
تدی رو هیچ وقت پیدا نکردم مادرمم همین طور برای همه مامان فقط نقاشی بود که روی خاک کشیدنو بعد هم مقابل باد ولش کردن
ممنون که تا اینجا خوندید دوستای خوبم?? یه چن نکته راجب داستان بگم اگه تا الان براتون سواله که ویچوورد اصلا ینی چی باید بگم اسم یه جنگل توی آمریکاست که مردم راجبش حرفای خیلی عجیب غریب زدن و اسم همون جنگلیه که جودی و خواهراش مامانشون رو گم کردن و اینکه این داستان کاملا تخیله پس نگران نباشید?? این داستان دو فصل داره که میخوام بنویسم و این فصل اولشه که خیلی خیلی زیباست اصلا از دستش ندید که این فقط شرح زندگیش بود بقیش خیلی جالب تر و زیباتره والبته فوقالعاده ترسناکه? فصل دومش قراره عاشقانه باشه❤?حالا درموردش زیاد توضیح نمیدم ? حتما درموردش نظر بدید چون این داستانیه که دوس داشتم همیشه بنویسم پس منتظر نظراتون هستم ممنون?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بدک نبود بقیشم بزار
داستانت فوق العاده بود ازش خیلی خیلی لذت بردم ?همین طور با انرژی و فوق العاده ادامه بده منتظر پارت بعدی هستم
دوست داشتم
عالی بود و این که داستانیه خودت دوسش داری میتونه بهترش کنه من دوسش دارم
منتظر قسمت بعد هستم
خیلی قشنگ بود عاشقش شدم
مرسیییی
عالییییبوددددد????
خیلی قشنگ یه چیزی نمیشه تو همین فصلم یکم عاشقانه کنی
خوب بود ادامه بده
ولی طولانی اش کن که بهتر بشه
میشه میراکلس رو بذاری اون قشنگه ممنون اینم بد نبود