
سلام اومدم با پارت ۲ حالا من الان نمی دونم نظرتون درباره داستانم چیه آخه ۱ روز گذشته ولی هنوز منتشر نشده ولی من داستانم رو مینویسم من به خاطر اینکه پارت ۱ بود ۱۵ مرحله ای کردم الان دوباره همون ۱۰ مرحله ایه . یک موضوع لطفا به تسته استارکو سر بزنید و الیزابت و اریدا باتر فلای و آبشار جاذبه و آبشار جاذبه فصل سوم . اگر مشاوره و کمک برای نوشتن داستان را می خواهید در نظرات بگویید . خب زیاد حرف نزنم بریم ببینیم داستان از چه قراره. بریم ببینیم .
یک لحظه از پیش دیپر و بقیه ادامه نمیدیم میریم پیش اکسولاتل . اکسولاتل : آه ،، دیپر ،، من می دونم تو می تونی اون کار رو انجام بدی چون بهت ایمان دارم ،، و هزاران دلیل دیگر ،، من انتظار داشتم وقتی قدرتم رو بهت میدم خالی از احساسات بشی اما نشدی ،، تو واقعا پسر فوق العاده ای هستی . اکسولاتل دستش رو میزاره روی قلبش . اکسولاتل : وقتی نصف قدرتم رو بهت دادم الان کاملا بهم هم وصلیم ،، من می تونم حس کنم تو چیکار می کنی ،، مخصوصا تو داری بهم یاد میدی احساسات واقعا چی هستن ،، موفق باشی دیپر . خب بریم پیشه میبل و بقیه . فورد : بچه ها رسیدیم . بعد نگهبان های قصر اومدن و داشتن فورد و بقیه رو دستگیر می کردن که پادشاه ماریوس میاد و به نگهبان هاش میگه : دست نگهدارید من اونهارو میشناسم .
نگهبان ها میرن و پادشاه ماریوس نزدیک میشه . پادشاه ماریوس : فورد عزیزم بعد از ۳۰ سال بهم سر زدی ؟،، خیلی نامردی ،، اصلا هیچ تغییری نکردی ،، میگم مطمنی مثل ما پری دریایی نیستی ؟. فورد : خب مشکلاتی برام پیش اومد نتونستم بیام ،، و اینکه بیا خانوادم رو بهت معرفی کنم ،، این دختر خوشگل ناز میبله برادر زادم ،، این پسر که یکم حالش بده دیپره برادر زادمه ،، این مرد هم استن برادرم ،، دوستان پادشاه ماریوس ،، پادشاه ماریوس دوستان . استن : عجب ،، پادشاهه چه خفنه حتما از اون مایه دار هاشه ،، اصلا به فکرم نمیرسه چقدر روی پول خوابیده ،، من استنم ،، با آشنایی باشما خوش وقتم . دیپر : سلام منم دیپرم ،، با آشنایی با شما خوش وقتم . پادشاه ماریوس : پسر دست به من نمیدی ؟. دیپر : حتما . ( یک نکته پادشاه آتلانتیس ماریوس مثل اکسولاتل و بیل یک موجود قدرتمنده و می تونه بفهمه دیپره هم قدرت داره پس تعجب نکنید ) . از اون ور مارماندو میاد . میبل : مارماندو . مارماندو : یک صدای آشنا میاد ،، این صدا ،، صدای زیبای میبله منه ،، میبل ،، میبل .
مارماندو میبل رو میبینه و میره بغلش . مارماندو : اوه ،، میبل قشنگه من ،، نمی دونی واقعا بدون تو بودن چقدر برام سخت بود ،، راستی چجوری اومدی اینجا و از نگهبان ها رد شدین . میبل : خب همش کار عموم بود اون یکی از دوستای صمیمی شه . مارماندو : حالا گرفتم . پادشاه ماریوس : مارماندو این دختر رو میشناسی ؟. مارماندو : آره اون همون دختر آدمی بود که دوسش داشتم . پادشاه ماریوس : پس تو اون دختر آدمی بودی که دل پسرم رو برده و قرار بود عروسم بشه ،، اگه میدونستم فورد عموته ،، به صلح و جنگ اهمیت میدادم و بهترین عروسیه دنیای زیر آبی رو انجام میدادم . میبل : واقعا راست میگی . میبل غش می کنه و هذیون میگه . فورد : پادشاه ماریوس ... پادشاه ماریوس : اینقدر رسمی حرف نزن فورد مثل قبل صدام کن ،، منو چی صدا می کردی ؟ . فورد : خب ،، ماریس ،، اون موقع واقعا جوون بودم نمی دونستم چی صدات کنم ،، خب ماریس ما اومدیم که دوباره همدیگررو ببینیم . پادشاه ماریوس : خیلی خوشم اومدی ،، شنات روی جفت چشمام ( شنات منظورش قدمت ) ،، حتما خیلی خسته اید همراه من بیایید .
پادشاه ماریوس فورد و بقیه میبره به سالن پذیرایی . پادشاه ماریوس : حالا می تونین استراحت کنید . بعد از اون ور سه تا بچه پری دریایی بیرون میان و روی مارماندو میپرند . مارماندو : بچه ها شیطونی نکنین ،، مهمون داریم از خارج از آب و برای من و بابا بزرگ خیلی مهمه . میبل : اینا کی هستن ،، دربارشون بهم چیزی نگفتی . مارماندو : این ها بچه های منن ،، پسر اولم جک ،، پسر دومم سباستین ،، و دختر عزیزم میبل . میبل : اسم من رو گذاشتی روی دخترت ؟. مارماندو : آره ،، چون واقعا بهت علاقه دارم و به یادت اسم دخترم رو میبل گزاشتم . جک و سباستین شنا کنان میرن سمت دیپر .
دیپر : هی ،، مراقب باشید ،، نزدیک بود بخورید به من . سباستین : وای حس خوبی داره . جک : راست میگی واقعا آرامش دهنده ،، میبل بیا پسره شبیه بابابزرگه ،، حس خوبی داره . میبل پری دریایی میره طرف دیپر و اونو بغل میکنه . میبل پری دریایی : داداشا خیلی حال میده . سباستین : مگه نگفتم . جک : هی ،، تقلب کار من بهش گفتم ،، خودت رو قهرمان نشون نده . سباستین روی جک زبون در میاره . جک : چی ،، الان نشونت میدم . جک و سباستین شروع به دعوا کردن می کنند و میبل پری دریایی بغل دیپر میمونه ،، ناگهان مو ها و دمش میدرخشه . میبل : مارماندو داره چه اتفاقی میوفته .
مارماندو : این یه اتفاق طبیعیه ،، ما پری دریایی ها تا سن ۱۰ سالگی وقتی بغل موجودات قدرتمند بریم مثل پدرم مو ها و دم مون میدرخشه و حس آرامش بهمون میده ،، ولی عجیبه تا حالا برای انسان ها اتفاق نیوفتاد ،، مطمنی داداشت جادو نداره ؟. میبل : نمی دونم ،، از کجا بدونم ،، داداشم خودش یک رازه بزرگه . مارماندو : پس معلوم نیست . میبل پری دریایی میره پیش بابا بزرگش . میبل پری دریایی : بابا بزرگ جون نگاه کن این پسر آدم خیلی حس خوبی داره ،، خیلی مثله تو قویه ،، میشه پیش ما بمونه ؟. پادشاه ماریوس : نه میبل ،، اون یه آدمه نیاز به هوا و نور آفتاب داره و اینکه اون یک انسان معمولیه . میبل پری دریایی : نه ،، ولی پسره خیلی حسه خوبی داره ،، باشه ولی باید سر بزنن . پادشاه ماریوس : باشه عزیزم . میبل پری دریایی : عالیه . دیپر : جونه ( داخل ذهنش ) سالم به در بردم دختره خیلی کنه بود . بعد پادشاه ماریوس داخل ذهنش میگه : امشب بیا اینجا کارت دارم دیپر . دیپر : می خواد ( زیر لب با ترس ) بکشتم ،، خدا رحم کنه .
استن : وای خدای من ،، عجب قصریه ،، خیلی خوشگله ،، چرا ماله من نشدی عشقم ،، فورد تو باید زود تر منو با دوستت آشنا میکردی . فورد : جوری حرف میزنی انگار ۳۰ سال باهم زندگی کردیم من الان تازه برگشتم . استن : حالا هرچی باید زود تر آشنا می کردی . فورد : برو ببینم ،، ماریس ازت ممنونم گزاشتی خانوادم بیان . پادشاه ماریوس : این حرف ها چیه تو بهترین دوست آدمیزاده منی ،، برام ارزش داری ،، حالا صحبت بس است برین استراحت کنید . استن : حالا من میمونم این دور رو ور رو نگاه می کنم . فورد : منم همرات میام ماریس خیلی وقته همدیگررو ندیدیم . میبل : من می تونم همرات بیام مارماندو . مارماندو : آره ،، زنم هم نیست تنهام . دیپر : پس من چی ؟. جک : تو پیش ما بمون . دیپر : خب چاره ی دیگه ای ندارم . خب دیپر پیش بچه های مارماندو میمونه ،، نصفه شب میشه و دیپر میره به سالن پذیرایی ،، پادشاه ماریوس اونجا منتظر دیپر بود . دیپر : جناب ،، آقای پادشاه ماری.... پادشاه ماریوس : یه نیمه اکسولاتل .
دیپر : هان ؟؟. پادشاه ماریوس : یه نیمه اکسولاتل ،، باورم نمیشه ،، پس اون اکسولاتل بی حس یه کاری کرد . دیپر : چی چی لاتل ،، تو اکسولاتل رو میشناختی ؟. پادشاه ماریوس : یک نیمه اکسولاتل ،،که قدرت یک اکسولاتل کامل نصف میشه و به یک انسان داده میشه ،، تاحالا ندیده بودم همه ی اینها توی افسانه ها بوده ،، و اینکه آره منو اکسولاتل رفیق شیش بودیم . دیپر : نمی دونستم اکسولاتل رفیف داره ؟. پادشاه ماریوس : معلومه اون بی حس به هیچ کس نمیگه دوست داره ،، دوستیش رو با بیل بهت گفته حتما نه . دیپر : بیل و اون دوست بودن ،، و اینکه چرا به اون میگی بی حس ؟ .
خب دوستان معذرت می خوام داستان تا اینجا تموم میشه . واقعا معذرت می خوام . اگر نیاز به مشاوره نوشتن داستان می خواهید به من بگویید در نظرات بهتون کمک می کنم .
لطفا نظرتون رو درباره تستم بگویید . و لطفا تست هایی که گفتم رو ببینید . دوستون دارم خداحافظ .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت یک نداره
عالی فقط تو هردفعه میای بگی وادلز میگی وادالز در اصل وادلزه
عالییه
خیلی ممنون
لطفا نظرات تون رو بگین دوستون دارم
.داستانت عالیه قسمت بعد رو بزار
خیلی عالیه ادامه بده زودتر بعدی رو بزار
ممنون
عالی
اینم از پارت ۲