
اینم از پارت 7 مرسی از کسانی که داستانم رو دوست داشتن و خوندن. ??
داستان از جایی شروع میشه که املی میره سمت جنگل : از زبان املی : یعنی کی کلارا رو کشته؟ !??? نکنه کار جکه! !??? همینجور که داشت میرفت دید از انتهای جنگل، صدای زوزه گرگها بلند شد. کنجکاو شد و رفت دنبال صدا! همینکه رسید به آخر جنگل از چیزی که میبینه خشکش میزنه: جک و جاستین روبه روی هم بودن !?? ولی با قیافه های کاملا ترسناک! !! جک ، با لباس های پاره پاره و لب خونی ایستاده بود. و جاستین هم با چشم های قرمز و لب خونی گارد وحشیانه گرفته بود!??????
املی بی اختیار اومد سمتشون و ایستاد. هردو نگاهشون رفت سمت املی. جک: به به! خانم خانوما! جاستین: اوی اوی! درست حرف بزن! جک: شرمنده نمیتونم! ?? اخه اون عشقمه?❤ جاستین: جرئت داری یه بار دیگه بگو! ?جک: عشقمه❤?? جاستین پرید به جک و هردوشون با هم درگیر شدن ! املی مونده بود چیکار کنه که یهو
که یهو املی داد میزنه: بس کنید! فهمیدید!!!!؟؟؟؟ هردو با موهای ژولیده بلند میشن. جک : املی میخوام باهات حرف بزنم. املی : من با تو هیچ حرفی ندارم ! میفهمی؟! تو یه دروغگویی??? جک : میدونی اون کیه ؟ املی : هرکی باشه مهم نیست! ولی تورو نمیخوام ببینم . برو!!!???? و هرسه از هم جدا میشن. املی از ترس و دلشوره، مثل باد از جنگل فرار میکنه و میره سمت خونه که مبادا جک یا جاستین بیان سراغش و دوباره شر درس کنن
صبح روز بعد املی با ناراحتی میره مدرسه . وقتس میره تو کلاس چیزیو میبینه که اصلا ?: جک حالش خوب خوب بود و با چشم های آبیش داشت با بچه ها میخندید??? !! املی با بی میلی نشست که دختر موطلایی اومد پیشش و گفت: سلام املی. من بغل دستیت هستم. املی : اره... میشناسمت. .. اسمت.. چی بود؟? دختر: اسمم اشلی هست . املی : خب اشلی، اون شب چه اتفاقی افتاد که جک اون جوری بود؟! اشلی: باشه بعد سر فرصت بهت کل ماجرا رو میگم. ولی مثل یه راز توی صندوق اسرارت مخفیش کن. و هردو میخندن ?☺☺?
زنگ آخر بچه ها ورزش داشتن . جک از وقتی که الیس و بچه ها اومدن تو مدرسه ( جیسکا و رزالی ) رفت تو والیبال. تنها فقط اشلی و املی توی بسکتبال بودن. اشلی: پس بهترین دوستت کلارا بوده!?? املی: اره. اونو کشتن!??? اشلی: میدونی چرا اون شب اون جوری شده بود؟ املی : نه! اشلی: ببین ، چیز های افسانه ای به چند دسته تقسیم می شن: 1 الف ها 2 گرگینه ها 3 خون اشام ها که خودشون دو دسته هستن : 1 وحشی و 2 خوب . 4 جادوگر ها و ... املی: اوی اوی اروم دختر!! همرو که نمیتونم بفهمم!???? خب حالا تو چی هستی؟? اشلی: راستش من از اون دسته هایی هستم که تو دنیای فانتزی میگرده??❤? املی با شوق گف: وای راس میگی؟ ؟!؟! اشلی خندید: اره بابا. فک میکنی اون روز کی بیهوشت کرد؟؟؟ املی: راستش نمیدونم. اشلی: شاهزاده زورینو بود??? املی: یعنی جاستین نبوده؟؟!؟!؟!??? اشلی: معلومه ک نه. زورینو بیهوشت کرد ولی تا میخواست بیارتت ، جاستین بو کشید و پیدات کرد. املی: زورینو کیه؟! اه ببخشید شاهزاده زورینو??? اشلی: راستش پسر عمومه??? و هردو میزنن زیر خنده
بلاخره بچه ها میرن سمت سرویس هاشون که املی میبینه جک تو سرویسش نشسته! املی: وای خدا! بازم این پسره!!?????? با حالتی میشینه تو سرویس . و سرویس حرکت میکنه . خانم کین حواسش به جلود و گوشیش بود و داشت با تلفن حرف میزد. جک: املی، تو واقعا عاشقشی؟ املی: مگه مهمه؟! جک بغض کرد: خواهش میکنم یه فرصتی بهم بده! من بخدا دوست دارم?????❤❤?? املی هم حالت مغرویش رو از دست داد و سرشو گذاشت رو شونه جک
جک هم موهای نرم و لطیف املی رو میزنه کنار و پیشونیشو میبوسه❤❤❤?? املی: ولی واقعا ناراحتم کردیا!?? جک: مجبور بودم . چون اگه بهت وابسته می شدم ممکن بود ... املی نذاشت جک ادامه بده.دستشو گذاشت تو دست جک و گفت: حالا گذشته ها گذشته . دیگه دارسم میرسیم و هردو با خوشحالی بهم نگاه کردن
سرویس ایستاد و هردو پیاده شدن . املی: خب حالا چیکار کنیم؟ جک: خب، میریم خونه دیگه؟! املی: آو... باوشه ? پس ... بیا اول یکم راه بریم و هردوشون دست در دست هم میدن و راه میرن
ولی این خوشحالی، زیاد دوم نیاورد چون ....
مرسی که خوندید اگر کسی نخونده از پارت 1 تا 6 رو حتما بخونه... نظر یادتون نره ?????
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی . به نظرم جاستین الان ضاهر میشه . دلم می خواد خفش کنم . ازش متتتتتتتتتتتتتتتننننننننننننننننففففففففففففففررررررررررررررم که هی بین املی و جک فاصله میندازه .????
در کل عالی بود . لطفا بازم زودتر بزار.???????
نوشتمش در حال بررسیه
ای بابا کی ۸ رو میزاری
یکم طول میکشه... ولی حتما میزارم
نوشتمش.... درحال بررسی هست?
خیلی تستت خوب است حتما تا پارت های بعدی بساز و لطفا زود تمام نکن ??????????????????????????????????????
عالی . بازم بزار .
خیلی قشنگه من خیلی وقته داستانتو دنبال میکنم میگم منم یه داستان نوشتم اسمش عشق ابدیه ممنون میشم بخونی و نظر بدی
عالی بود
خیلی خوب و عالی بود افرین میشه زود تر بزاری خیلی قشنگ شده
خوشحالی شون زیاد دوم نیاورد چون جاستین می بیندشون?(من از جاستین متنفرم)
??
عالی.