ماجرای هویت من ۲

سلام کیوتا😘😘😘😘

بعد امیلی گفت:آره خیلی خوشگله 😍 از زبان من یعنی نویسنده😎:میریم پیش آنی و مرینت

من و آنی داشتیم حرف میزدیم که ناگهان از پشت بلندگو 📢خانم امیلی گفت مرینت به دفتر من😊منو میگی😳

بعد آنی گفت:وای دختر تو چقدر انرژی منفی هستی🤦🏻‍♀️از کجا میدونی خبر بدی هست😏از زبان مرینت : آره راست میگی😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄باید دل را بزنم به دریا

بعد تو راه دفتر خانم املی بود هی تو ذهنم به خودم میگفتم یعنی چی شده🤷🏻‍♀️که رسیدم به دفتر خانم املی در زدم خانم املی گفت بیا تو وارد شدیم دیدم آدرین هم اونجا هست در حدی قرمز بودم که می خواستم فرار کنم برم تو فضا زندگی کنم که به خودم گفتم نه و درست به خانم املی سلام کردم و گفتم خانم املی آگراست با من چه کاری داشتید امیلی گفت بشین رو صندلی🪑🪑🪑🪑🪑🪑بعد من نشستم بعد خانم املی گفت مرینت عزیزم تو یک طرح فوق‌العاده کشیدی بعد من گفتم چه طرحی 🤔 بعد خانم املی در کشو ی میز اش را باز کرد و اون دفتر را برداشت و اون طرح را به من نشان داد🙂(داخل ذهن مرینت:وای چطوری این دفتر پیش خانم املی هست وای خدا چطوری نه نه بهتره خودم را بزنم به اون راه🤓)بعد گفتم وای مرسی شما لطف داری بعد خانم املی گفت به خاطر این طرح زیبا شما ارتقاع مقام میگیرید و از این به بعد شما پیش آدرینا خواهر آدرین کار میکنید تو بخش طراحان ویژه😁منو میگی:🥳🥳🥳😎😎😎

بعد من گفتم چه خوب تازه آنی هم تو اون بخش کار میکند😃

وقتی به آنی گفت از خوشحالی داشت بالا و پایین میپرید🤸‍♀️🤸‍♀️بعد وسایلم را جمع کردم و بردم تو اون بخش🙂بعد آدرینا اومد و گفت سلام شما حتما باید مرینت باشید من آدرینا هستم از دیدن شما خیلی خوشحالم😇

بعد مرینت گفت:آره من مرینت هستم از دیدنت خوشحالم آدرینا بعد من رفتم پیش آنی که اونو به آدرینا معرفی کنم وقتی آنی آدرینا را دید چشماش رنگ خون شد (معنی جادوی سیاه🖤)دستاش مشت بود درحالی که اصلا اونجا هیچ بادی نمیومد باد خیلی خشمگینی موهای آنی را تکان میدادنند (یعنی آماده ی یک حمله 🖤)از زبان بانوی شرارت:چی حس میکنم نیرویی قدرت مند و خشمی ابدی پرواز کن آکوما کوچولوی من و اونو شرور کن😈

امید وارم از این قسمت خوشتون اومده باشه لایک کامنت و فالو یادتون نره بای بای کیوتا🥰🥰🥰🥰🥰🥰