10 اسلاید امتیازی توسط: S.B.J انتشار: 4 سال پیش 51 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان این که خیلی بهتر از تست ماجراهای فلورا است. جدید هستش دنبال کنید کامت یادتون نرع
با سلام خدمت همه خواننده های خوبم این داستان برای دختری است که گم میشه و اتفاقات زیادی براش میوفته این داستان خیلی قشنگتر از داستان قبلی حتما اینو بخونید امیدوارم داستان مو دوست داشته باشید
از زبان الکس? امروز روز تولدمه خیلی خوشحالم لالای من چقدر خوشحالم هوراااخوب برای شب لباس چی بپوشم این قرمزه خوبه نه این سفید مشکی میپوشم آره با جوراب مشکی ام خوب قبلش باید بریم کیک رو از قنادی بیاریمم و بعدش هم مامان میگه بریم یه چیزی هم برات بخرم برا تولدت به انتخاب خودت هرچی باشه. من امسال ۸ سالم تموم میشه خب حالا میرم صبحونه رو بخورم سلام صبح بخیر مامانی صبح بخیر دختر گلم یه نیم ساعت صبحانه خوردم بعد مامانم گفت الکس ما ساعت ۲ میریم برای کارهای تولدت تا اون موقع کمکم کن برای تمیزی خونه مهمون میخوان بیان خونمون خوشگل باشه گفتم باشه حتماً مامان
رفتم شیشه پاک کن رو اوردم دستمال گرفتم و شیشه ها رو تمیز کردم بعدش هم رفتم ظرف رو آماده گذاشتم رو میز خدایا تو پوست خودم نمی گنجیدم ساعت 1 و نیم شده بود من مامانم رفتیم یک یکم استراحت کنیم ک نیم ساعت دیگه میخوایم بریم بیرون. من رفتم تو اتاقم پریدم رو تخت دراز کشیدم از ذوق خوابم نمیبرد دیگه ساعت دو شد که مامانم گفت الکس لباس بپوش که بریم گفتم چشم رفتم لباس و شلوار خوشگلم پوشیدم چون زمستون بود یه بافت هم روش پوشیدم بعد کلاهم پوشیدم و کوله زیبا موهم انداختم رو کولم. هوای خوبی بود دوسش داشتم از خونه زدیم بیرون بعد رفتیم سمت قنادی مامانم کیک و خرید وای خدا عکسم روی کیک بود الان یکی میاد چشممو میخوره بعد شروع میکنه به خوردن دماغم☺️☺️☺️☺️
مامانم گفت حالا بریم برای تو چیزی بخریم چی دوست داری ها من گفتم هر چی خودتون میدونید بخرید بعد گفتم مامان میشه کیکو بدی دست من مامان گفت نه عزیزم الان کیک میافته بعد تولدت خراب میشه گفتم باشه من هر کاری برای خوب شدن تولدم می کنم بعد مامانم گفت دخترم دوست داری یک ست کامل نقره برات بخرم از طرف من و بابات گفتم چی از این بهتر رفتیم چند تا مغازه گشتیم زیاد خوشگل نبودند چیزهاشون رفتیم یه مغازه ی ست خیلی خوشگل دیدم گفتم مامان چطوره گفت زیبا رفتیم تو مامانم گفت آقا این ست را لطف میکنید
آقا گفت خوش سلیقه هستید بعد آوردشون من اونا رو امتحان کردم این ست اینارو داشت گوشواره انگشتر❤ گردنبند? دستبند ?و پابند و یا خلخال? من عاشقشون شده بودم مامانم گفت دوسشون داری منم گفتم آره خیلی بعد مامانم گفت آقا قیمت اینا چقدر میشه آقای گفت میشه حدود با ماشین حساب ، حساب کرد و گفت میشه ۴۵۰ دلار مامانم پرداخت کرد و بعد آقا جواهرات رو گذاشت روی یه جای خیلی زیبا بعد از مغازه زدیم بیرون گفتم مامان اینا رو که دیگه میشه بزارم تو کولم گفت امان از دست تو بیا بذارش گفتم مامان خیلی ازتون ممنونم گفت خواهش می کنم تولدت مبارک گذاشتمش تو کیفم بعد گوشی مامانم زنگ خورد و برداشت داشت صحبت میکرد که یهو
یه لاک خیلی خوشگل دیدم رفتم سمت اون از لابلای مردم رد شدم رسیدم ب لاک نگاش کردم خواستم قیمتش رو بپرسم انقدر حواسم به اون پرت شد که دیگه مامانمو ندیدم مامانم رو صدا زدم مامان مامان کجایی یه دفعه یه نفر رو دیدم که احساس کردم مامانم رفتم سمت اون شونشو برگردوندم دیدم نه مامان من نبود دیگ بعدش هرچی صداش زدم نبود کم کم داشتم نگران می شدم خدایا مامانم کو مامانی کجایی خیابونا خیلی شلوغ بودن ترسیده بودم هر چیز صدا زدم و گشتم پیداش نکردم رفتم سمت ی تلفن عمومی هرچی سعی کردم ۴ شماره ازشماره تلفن مامانم رو بلد نبودم آخه چرا یادم نبود تلفن و گذاشتم و رفتم گوشه ای نشستم با خودم گفتم روز تولدم گم شدم روزم نابود شد اگه پیداشون نکنم چی خدایا چرا با من اینکارو می کنی
کیفم رو باز کردم تو کیفم اون نقره ها و ۲۵۰ دلار البته مامانم بهم یاد داده بود که پول بشمرم پول توجیبی بود و یه سری خوراکی توش بود ساعت نزدیک ۵ بود هنوز خبری از مامان من نبود می ترسیدم دیگه پیداشون نکنم وای خدا من چه گناهی کردم که باید سرنوشت من اینجوری بشه??? داشتم توی پیاده رو راه میرفتم که یهو ی قنادی دیدم زدم زیر گریه آخه من الان باید تو خونه می بودم و وسایل تولد رو درودیوار میزدم کیفم رو باز کردم یه آدامس برداشتم و خوردم . یکم هوا تاریک بود همانطور که تو خیابونا بودم با خودم گفتم برای خواب چه کار کنم یه دفعه نگاه دوروبرم کردن یه پارک اونجا بود رفتم نشستم روی نیمکت نیمکت چوبی بودن زیاد سرد نبودن
از زبان مادر الکس? آخه دخترم کجاست دخترم روز تولدش گمشد دخترم کجایی نمیتونم اینجور باید توی فضای مجازی عکسشو پخش کنیم خودمم میرم پیش پلیس بعد با فرانسیس ?بابای الکس? میریم بیمارستان و همه جارو میگردیم دخترم پیدا میشه من مطمئنم وای الان مهمونا میان چه کار کنم جیمز ?? ◖⚆ᴥ⚆◗ جیمز بله مادر بزن به همه مهمونا بگو میمونی تنظیم شده الکس گم شده اگه خبری شد به ما هم بگید باش مامان بعدشم پوست کندن اینستا عکس خواهر دو و اطلاعاتش رو بذار باشه مامان فقط بروووو
از زبان الکس?? هوا خیلی سرد بود اما خداروشکر لباسام گرمم می کردند داشت خوابم میبرد ساعت هشت و نیم بود کولمو گذاشتم زیر سرم و خوابیدم از خواب بلند شدم نمیدونم ساعت چند بود انگار زیاد خوابیده بودم نگاه ساعت تو دستم کردم دیدم ساعت 11 بود خیابونا خلوت بودند راه افتادم سمت کلیسا رفتم تو نشستم روی یکی از صندلی ها زدم زیر گریه انگاری دلم پر بود با خدای خودم حرف زدم گله مند بودم زدم بیرون از کلیسا دلم غرغر میکرد رفتم تو رستوران یه پیتزا سفارش دادم وقتی آوردن دهنم آب اوفتاده بود شروع کردم به خوردن وقتی غذام تموم شد رفتم سمت صندوق گفتم چقدر میشه گفت
کوچولو تنها چیکار میکنی سرمو انداختم پایین و گفتم گم شدم گفت عزیزم میخواد ببرمت پیش پلیس یهو گفتم نه نه نمی خوام لطفاًبگید ?گفت امشب و مهمون من باش گفتم ممنون? میشه بگید چقدر میشه گفت عزیزم خدانگهدار دیدم چیزی نمیگه ۵ دلار گذاشتم می رفتم سمت دَر ک یهو دیدم. خب دوستان گلم امید وارم ک داستانمو دوست داشته باشید از همتتون ممنونم ک داستانمو میخونید کامت یادتون نره. منتظر قسمت بعد باشید
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)