خب سلام 😎 چه خبرا؟! 🥰 بریم سراغ داستان 👇🏻
داشتم میرفتم سمت خونه ک یهو دیدم یه پسر تقریبا 9،8 ساله ای داشت خیلی آروم رد میشد و همون موقع یه کالسکه هم داشت میومد سمت اون پسره، اولش خشکم زده بود اما بعدش، سریع رفتم سمتش و بقلش کردم و حلش دادم ک ماشین به هیچ کدوممون نخوره. هر دومون افتادیم زمین. من پاشدم و به اون پسره کمک کردم بلند شه. خداروشکر اون طوریش نشده بود فقط یکم ترسیده بود. اما من شونهی سمت چپم خیلی درد میکرد و زخم هم شده بود. اون پسر بهم نگاه کردم و گفت :ممنونم، اگ نبودی الان نمیدونم چی میشد. بهش یه لبخند زدم و گفتم:خواهش می کنم، اما خونوادت کجان؟ تنها آمدی؟. پسره یهو اخماش رفت تو هم و چهرش غمگین شد. گفت:خانواده به یه دلیل نامعلوم مردن،و من توی یتیم خونه میمونم. گفتم :خیلی خب، اشکالی نداره تا اونجا باهات بیام؟. پسره سرشو به علامت تاید تکون داد و گفت :نه مشکلی نیست 🙂 راستی اسمت چیه؟ اسم من ناتاناییل هست. گفتم :از آشنایی خوشبختم ناتاناییل اسم منم الکسه. بعد باهم به سمت یتیم خونه راه افتادیم. اون یتیم خونه تقریبا ساده بود.بیرونش ک رنگش سفید بود و روش نقاشی های قشنگ داشت. داخلش هم دکوراسیون، آبی، صورتی داشت. وقتی وارد شدیم یه لحظه داشتم شاخ در میآوردم. اون دختری توی تیم خونه بود........
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)