
سلام سلام این داستان اولمه پس اگر مشکلی بود ببخشید
از زبان مرینت: از خواب بلند شدم ساعت رو دیدم تعجب کردم ایندفعه نیم ساعت زود تر پاشدم. رفتم صبحانه خوردم اومدم لباس پبوشم میخواستم ایندفعه متفاوت باشه پس یک لباس خاکستری با کت صورتی که روش نشان بود رو پوشیدم و موهامو باز کردم (عکس اسلاید ) کیفمو برداشتم تیکی رو بیدار کردم و رفتم مدرسه. رسیدم به مدرسه چند لحظه صبر کردم بعد الیا اومد گفت وایییی چه لباس قشنگی پوشیدی مرینت با موهای باز هم خیلی بهت میاد . گفتم ممنون. رفیتم سر کلاس خانم اومد و درس داد.
زنگ خورد اومدیم بیرون که دیدم ادرین داره میاد اومد طرف ما (نینو پیشما بود برای همین اومد) سلام کردم بهش با کلی لکنت بهش گفتم . رفتیم داخل کلاس اقای دامکلیز اومد و گفت که دونش اموز جدید داریم یک هو کاگامی و لوکا وارد شدن من شاخ در اوردم😵😵😵اخه بنظرم قرار بود کاگامی پیش ادرین بشینه😵😵ولی نه خانم گفت چون میز ها پرن یکی دیگه بیارین یک میز دیگه اوردن و گزاشتن عقب و خانم گفت که لوکا و کاگامی برن اونجا بشینن .
کلاس تموم شد محافظ های ادرین و کاگامی اومدن ادرین درو برای کاگامی باز کرد و کاگامی سوار شد و خودش هم سوار ماشینش شد . منم از الیا خواستم که بیاد خونمون اونم اومد گفتم میخوام یک بار برای همیشه بهش بگم الیا نفهمید کیو میگم اما بعدش گفت. نگو که ......ادرینههههه. گفتم اره . بعد باکلی نقشه یکی پیدا کردم بعد به الیا گفتم که همه ی دخترا رو خبر کنه. همه اومدننقشرو بهشون گفتم ولی یکبار دیگه مرور کردیم. گفتم. قراره اول به همه جز لوکا و کاگامی بگیم که بیان پیش اندره بعد چون نه کاگامی نیست که با ادرین باشه نه لوکا با من پس من و اون میتونیم باهم باشیم😍😍😍😍و اون موقع با هم بستنی میخوریم و بهش میگم . همه گفتن عالیه بعد الیا گفت. ساعت 6 نزیدکا ی غروب بیان

ساعت 6 : از زبان مرینت: ساعت 6 شده بود تقریبا پس رفتم یک لباس بپوشم یک پیراهن صورتی کم رنگ با خال های سفید برداشتم موهامو باز کردم و شونه زدم و یک گل صورتی هم رنگ لباسم برداشتم و زدم به موهام ( عکس همین اسلاید ) تیکی گفت واییییییی 😲😲😍😍😍😍مرینت خیلی خوشگل شدییییی❤❤❤❤❤❤ گفتم . ممنونم تیکی جون رفتم پیش بچه ها همه با لباس های زیبا و معمولی اومده بودن خیلی خوب بود چند لحظه صبر کردیم تا وقتی پسرا بیان بالاخره پسرا اومدن ادرین چند دقیقه بعد اومد فکر کرد کاگامی هم هست ولی نبود ما هم داشتین نقشرو اجرا میکردیم ادرین دنبال یک هم دم بود داشت میگشت ولی همه با یک نفر بودن که چشش به من افتاد من برای اینکه ضایع نشه که یک نقشست دنبال لوکا بودم که روفتم جولوی ادرین گفتم لوکا رو ندیدی(جز ای از نقشست ) گفت نه . بعد ادرین پیشنهاد داد که ما باهم بستنی بخوریم داشتم از خوشحالی بال درمیاوردم😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 رفتیم پیش اندره همه بستنی شون رو گرفتن بعد نوبت ما شد اندره گفت سلامممم یک زوج جدید داریم بعد بهمون یک اسکوپ قرمز بو دانه ها شکلات اسکوپ زرد و یک اسکوپ سیاه شکلاتی داد با خودم گفتم که اسکوپ قرمز با شکلات چقدر شبیه ماسک کفشدوزکی هست مهم نیست رفیتیم باهم بستنی خوردیم بعد وسط بستنی خورند به ادرین گفتم اد...رین پن یهنی من بعد یک نقس عمیقی کشیدم و گفتم ادرین من ....من دوستت دارم نه من عاشقتم . بعد اون گفت ممنون مرینت ولی من عاشق یکی دیگم خیلی ناراحت شدم بغضم گرفتتتتت😢😢😢😢گفتم باشه خیل خب من دیگه میرم بچه ها خدافظ همه با حالت ناراحتی بهم نگاه میکردن 😟😟😟😧😧رفتم خونه .
و خودمو پرت کردم رو ی تختم و تاجایی که میتونستم گریهههههه کردم😭😭😭😭😭😭😢😢😢تیکی اومد بیرون و گفت . عیبی نداره مرینت . گفتم عیبی نداره 😣😣😣 اون منو دوست ندارهههههههه. تیکی گفت . اما زندگی هروز سوپرایز هاییی داره که به ذهنت نمیرسه 😉😉😉😉😀😀 گفتم درسته تیکی . خیلی دلم گرفته بود تبدیل شدم به کت پیام دادم انگار انلاین بود گفتم بیا جای برج ایفل گفت باشه
رفتم جای برج ایفل وای کتنوار زودتر اومده بود سرشو برگردونند و با لبخند شیرینش گفت سلام بانوی من من یک لبخند زدم و گفتم سلام پیشی گفت چیشده گفتم که امروز که یکهو .......
خب تمامید امیدوارم دوست داشته باشین خدافظ😍😍😍😍❤❤♥♥❤❤♥♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی عزیزم ادامه بده و منم دنبال کن
چشم حتما
سلام بچه ها ببخشید یک مشکل اومده بود مشکل اینکه لباس مرینت توی مدرسه توی اسلاید اول نبود نمیدونم چرا ولی ببخشید