10 اسلاید صحیح/غلط توسط: کارمن انتشار: 4 سال پیش 86 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این اولین تست منه
پارت ۱ اسم من کارملیا هستش,من و خانواده ام به جنگل رفته بودیم.ما در جنگل گمشده بودیم،به یه کلبه ی چوبی می رسیم.کنار پنجره ی اون کلبه یه پیرزن روی صندلی نشسته بود.ما صدای آوازی رو هم شنیدیم.پدر و مادرم با اون پیرزن مشغول صحبت می شند و بعدش من به سمت صدا می رم،صدا از پشت کلبه می یومد.من یه دختر بسیار زیبا رو می بینم که موهاش به رنگ طلایی بود و چشاش به رنگ سیاه و یه لباس بلند پف دار به رنگ آبی رو هم پوشیده بود و روی یه تاب نشسته بود.وقتی متوجه حضور من میشه می گه:سلام،اینجا چی کار می کنی؟اسم من الا هستش اسم شما چیه؟ این داستان ادامه دارد
پارت ۲ من می گم:سلام اسم من کارملیا هستش و من با خانواده ام به اینجا اومدیم و بعد توی جنگل گمشدیم،به این کلبه می می رسیم،الان مامان و بابام دارن با اون پیرزنی که داخل کلبه بود صحبت می کنند؛از آشنایی باهات خوشبختم. الا می گه:اسم اون پیرزن لوسیفره و لوسیفر جادوگره و اون هرسال یه بچه رو می دزده یه سال نگه اش می داره. من می گم:من الان می رم پیش خانواده ام ولی بعدش دوباره بر می گردم پیشت؛خداحافظ الا. الا می گه:باشه،خداحافظ کارملیا. این داستان ادامه دارد
پارت ۳ من رفتم و تمام حرف هایی رو که الا به من گفته بود رو به مامان و بابام گفتم ولی اونا باور نکردند و با لوسیفر رفتند تا قدم بزنند و غذا پیدا کنند من هم رفتم پیش الا و گفتم که پدر و مادرم حرفمون رو باور نکردند الا هم گفت ما باید یه کاری بکنیم.من گفتم چه کاری؟الا گفت نمی دونم،کارملیا تو با پدر و مادرت اومدی اینجا یعنی کسی دیگه ای همراهتون نبود؟من می گم ما تنها نبودیم خواهرم هم با ما بود ولی الان ناپدید شده. ناگهان.... این داستان ادامه دارد
پارت ۴ ناگهان الا جیغ می زنه بعد می افته و بیهوش میشه،من سرگیجه گرفته بودم و تیره و تار می دیدم و بعد منم بیهوش شدم و بعدش وقتی به هوش میام صدای آبشار رو می شنیدم الا پیشم نبود توی یه غار کنار آبشار بودیم وقتی از غار می رم بیرون الا رو بیرون از غار می بینم و اون می گه بالاخره بهوش اومدی.من می گم ما کجاییم؟چه اتفاقی افتاد؟چجوری اومدیم اینجا؟الا می گه نمی دونم,چیز زیادی یادم نیست.من می گم واقعا عجیبه منم چیز زیادی رو به خاطر نمی آرم،نگاه کن اونجا اون برگ داره تکون می خوره. این داستان ادامه دارد
راز پنهان پارت ۵ من و الا رفتیم و اون برگ رو کنار زدیم و یه انسان با دست و پای عنکبوت و سر انسان،من و الا ترسیدیم،الا از ترس جیغ زد من از ترس خشکم زده بود و نفسم رو حبس کرده بودم تا اینکه الا دستم رو می کشه و میگه بدو باید فرار کنیم و بریم توی غار.من پرسیدم اون کیه؟الا گفت اون برای لوسیفر کار می کنه.من و الا دیدیم که اون عجیب و خلقه اومد و گفت اسم من آدولفه. من گفتم چه بلایی سر خانواده ام اومده؟ آدولف گفت خواهرت پیش لورناست و پدر و مادرت پیش لوسیفر،اونا زندانی هستن.من گفتم لورنا کیه؟آدولف گفت خواهر لوسیفر. من گفتم با ما چی کار داری؟آدولف گفت من نمی تونم به شما ها بگم. الا و من گفتیم باید به ما بگی.آدولف گفت نمی تونم چون اگه بگم لوسیفر من رو می کشه. این داستان ادامه دارد
راز پنهان پارت ۶ من می گم اخه لوسیفر چجوری می فهمه که تو به ما گفتی؟آدولف گفت نمی دونم.الا می گه لوسیفر فقط برای ترسوندت و برای اینکه تو به ما نگی این رو گفته.من می گم لطفا بهمون بگو،لوسیفر با خبر نمی شه.آدولف گفت ولی اگه با خبر شد چی؟الا می گه ازت محافظت می کنیم.آدولف می گه باشه،پدرم وقتی که همسن من بود مادر لوسیفر و لوورنا رو کشت و لوورنا برای اینکه انتقام بگیره من رو این شکلی کرد و گرنه من یه انسان بودم بعدش لوسیفر من رو مجبور کرد که براش کار کنم.من و الا گفتیم چه وحشتناک.آدولف گفت لوسیفر من رو فرستاده اینجا تا نزارم از اینجا باید و تا وقتی که لوسیفر بیاد اینجا.من و الا گفتیم ممنون که به ما گفتی.آدولف گفت من از شما ها ممنونم که به من اعتماد کردید. این داستان ادامه دارد
راز پنهان پارت ۷ الا گفت چرا پدرت مادر لوسیفر و لوورنا رو کشت؟آدولف گفت چون مادر مادرربزرگ لوسیفر و لوورنا پدر پدربزرگ من رو کشت.من پرسیدم لوسیفر کی میاد اینجا؟آدولف گفت نمی دونم.الا گفت اینجا غذا پیدا میشه؟آدولف گفت آره.من گفتم دونفری باید برن غذا بیارن یکی هم باید آتیش درست کنه.آدولف گفت من می رم غذا بیارم.من گفتم از کجا بدونیم که توی غذا سم نمی ریزی،منم باهات میام.الا گفت منم آتیش درست می کنم.من و آدولف رفتیم و با غذا برگشتیم پیش الا،الا آتیش رو درست کرده بود.من گفتم چطوره مشعل درست کنیم و توی غار بزاریم تا حیوانات نیان تو غار.الا گفت باشه.من و الا دست به کار شدیم بعد از اینکه مشعل ها رو درست کردیم الا گفت باید کشیک بدیم،یه نفر از ساعت ۱۲ شب تا ۳ صبح کشیک میده یه نفر دیگه هم از ۳ صبح تا ۶ صبح کشیک می ده اون یه نفر دیگه از ۶ صبح تا ۸ صبح کشیک می ده.آدولف داوطلب شد که از ساعت ۱۲ شب تا ۳ صبح کشیک بده،منم داوطلب شدم که از ۳ صبح تا ۶ صبح کشیک بدم و الا از ساعت ۶ صبح تا ۸ صبح.زمان گذشت و نوبت کشیک دادن الا شد.الا وقتی داشت کشیک می داد ناگهان جیغ می زنه و بعد.... این داستان ادامه دارد
راز پنهان پارت ۸ من و آدولف می ریم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده که یه ببر رو می بینیم.آدولف می گه باید توی غار دم در غار هم آتیش درست کنید.من و الا می گیم باشه.یه دفعه اون ببر تبدیل به انسان میشه و می گهواره نترسید،منم کارملیا خواهرت.من می گم چرا ببر شده بودی؟کاملیا می گه لوورنا این قدرت رو به من داده.الا می گه اسمت چیه؟کاملیا می گه اسم من کاملیا هستش.من از کاملیا پرسیدم از این قدرت خوشت میاد؟کاملیا می گه آره.آدولف می گه کارملیا و کاملیا بهتر نیست بریم داخل غار؟من می گم آره بریم.ما سه تا رفتیم داخل غار وقتی کشیک الا تموم شد اومد توی غار و من رو بیدار کرد و گفت الان کی کشیک می ده؟من گفتم همه بیدار شین،از ساعت ۸ تا ۹ رو کاملیا باید کشیش بده. این داستان ادامه دارد
راز پنهان پارت ۱۰ من گفتم من می خوام اون تونل رو ببینم.کاملیا گفت باشه دنبالم بیا.الا گفت منم می خوام اون تونل رو ببینم،می تونم بیام؟کاملیا گفت آره بیا.ما رفتیم پشت آبشار یه تونل سرسره مانند اون پشت بود ما ازش سر خوردیم و به پایین رفتیم و اون پل رو دیدیم.من می گم به نظر پل محکمی میاد،من می خوام ازش رد شم.کاملیا گفت پس منم باهات میام،الا تو هم دوست داری با ما از روی این پل چوبی رد شی؟الا گفت نه من اینجا می مونم.من و کاملیا گفتیم باشه.از پل رد شدیم وقتی اون مجسمه ی نسبتا متوسط ابولهل رو داشتیم می دیدیم یه دفعه من به کاملیا گفتم نگاه کن،روی مجسمه یه.... این داستان ادامه دارد
راز پنهان پارت ۱۱ روی مجسمه یه علامته.کاملیا اومد پیشم ما داشتیم به اون علامت نگاه می کردیم.اون علامت شکل به لوزی بود که وسطش یه نقطه است.کاملیا گفت من می رم الا رو هم بیارم اینجا.من گفتم باشه برو.کاملیا رفت و با الا برگشت.همه داشتیم به اون علامت روی مجسمه نگاه می کردیم سکوت شده بود فقط صدای آب میومد تا اینکه الا سکوت رو شکست،الا گفت چرا این علامت رو فشار نمی دیم؟من گفتم ما که نمی دونیم وقتی فشارش بدیم چه اتفاقی می افته.کاملیا گفت بهتره برگردیم.بعد از اینکه برگشتیم پیش آدولف اون گفت لوورنا اومده بود اینجا ولی الان رفته.من گفتم چرا اومده بود اینجا؟آدولف گفت اومد اینجا و گفت که.... این داستان ادامه دارد
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
من نویسنده ی داستان راز پنهان هستم،تبلتم سوخت به خاطر همین پارت نذاشتم.
من توی یه سایت دیگه پارت های بعد رو گذاشتم
خیلی عالی بود من واقعا خوشم اومد
ممنون
عالی بود چون من عاشق اینجور داستانام
ممنون
خوشحالم که خوشت اومده
قشنگ بود