10 اسلاید صحیح/غلط توسط: matin انتشار: 4 سال پیش 415 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اینم قسمت11
(سلام دوستان در جریان باشید که اکانتمو از دست دادم برایه همین قسمت هایه قبلی رو باید توی تستچی سرچ کنید و اگه قسمت هایه قبلی رو اگه نخوندید همین الان تستو ببندید و برید قسمت هایه قبل رو بخونید این داستان8تا نظر باشه نمیذارم چون قسمت قبلی هم خیلی حالمو گرفت)(از زبان ادرین)حالا که هویت کفشدوزک رو میدونم خیلی دلم میخواد ازش بپرسیم که پسری که بهش علاقه داره کیه اما فکر نمیکنم الان وقتش باشه میذارمش برایه بعد 3 ساعت میگذره ساعت سه نصفه شبه لوکا از توی بیسیم(همون راه ارطباتبشون اون چیزا که میذاشتن توی گوششون توی اون قسمته که مکس برایه بار دوم شرور شده بود)گفت:خیلی خب ادرین اوضاع چطوره میپرم روی نوک انتن برجو یه نگاه میندازم به دوروو اطرافم چیزی نمبینم جواب میدم:چیزی پیدا نیست یا هنوز درگیر نشدن یا اگرم درگیر شدن توی مسیر زیر زمینیه به علاوه الان هوا تاریکه و حتی دید در شب هم کمک زیادی نمیکنه امشب چقدر تاریکه لوکا گفت:خیلی خب چیزی دیدی خبرم کن انگشترم صدا داد گوشواره مرینت هم همین طور هم زمان به حالت عادی برگشتیم مرینت داشت از لب نرده افقو نگاه میکرد منم داشتم توی خیابون هارو نگاه میکردم تا اگه چیزی دیدم به لوکا بگم(از زبان لوکا):مکس داره به (وسیله رباتش لعنتی اسمش یادم نمیاد) تمام دوربین هایه شهر رو چک میکنه منم دارم هر پنج دقیقه یک بار با بچه ها صحبت میکنم تا مطئن شم حال همه خوبه روبه مکس میکنم و میگم:توی بخش شمالی نیستن توی بخش جنوبی هم نیستن اگه از زیر زمین هم میومدن باید گروه4 میدیدشون مکس سرشو از لپ تاپ درمیاره و میگه نمیدون...یه هو صدایه گرومپ از طبقه بالا میاد نینو میره حرف بزنه که بهش علامت میدم ساکت باشه سریع خیلی اروم ورد تبدیل رو زمزمه میکنمو مکس هم همین کارو میکنه صدایه پا داره از پله ها میاد پایین مکس هم تبدیل میشه بهش علامت میدم که سریع ببردمون بیرون مکس سر تکون میده وخیلی بی صدا رباتش رو به علاوه لپ تاپ رو بر میداره و دریچه رو باز میکنه میپرم توی دریچه مکس هم پشت سرم میپره داخل از قبل قرار بود اگه به مقر حمله کردن مکس دریچه باز کنه روی اسمون خراش دایلموند چون که روبه رویه کشتی بودو میتونستیم مهاجما رو ببینیم مکس لپ تاپش رو دوباره باز کرد منم زمان رو قفل کردم وتوی بیسیم گفتم:خیلی خب مهاجما حمله رو از مقر شروع کردن همون موقع نینو گفت:اون دخترس سر تکون دادمو ادامه دادم:تمامی گروه ها کرونایت همین الان توی مقر دیده شد دشمن حملش رو شورع کرده اماده درگیری باشید از هر گروه جواب بله رو شنیدمو خیالم راحت شد که حال همه خوبه مکس دوباره تمرکزش رو گذاشت روی دوربین ها به هر قیمتی که شده نباید دوباره قافل گیر شیم با ادرین قبلا همه احتمال هارو برسی کردیم البته به قدرت گروه هم بستگی داره چون اصلا از خطراتی که روبه رومونه خبر نداریم نینو گفت:لوکا با دوربین ها رد کرونایت رو زدم داره میره سمت بخش شمال شرقی توی بیسیم به الیا و نینو اطلاع دادمو ازشون خاستم بدون درگیری حدف رو دنبال کنن و اگرم اوضاع خراب شد فرار کنن... فعلا نباید درگیر شیم همون موقع بود که ادرین گفت:لوکا کت وایتار داره میره سمت شرق جواب دادم:برو دنبالش اگه تنها بود باهاش درگیر شو گفت:چشم مرینت گفت:من چی؟ جواب دادم :فعلا وایسا برایه درگیری گروهی نیازتون داریم مرینت گفت:باشه روبه مکس کردمو گفتم:دوربینا چطورن مکس با دست به صفحه لپ تاپ اشاره کرد یه مرد با دستایه بزگ که لباس سیاه پوشیده بود پرید جلوی دوربینو رفت از نینو پرسیدم:کدوم سمته؟نینو جواب داد توی منطقه جنوبیه
توی بیسم به کاگامی و نائو خبر دادم چه خبره اونا هم رفتن برایه درگیری روبه مکس کردمو گفتم:اونا هم مثل ما یه رهبر دارن اونو پیدا کن نینو گفت:باش سعیمو میکنم و سرشو فرو کرد توی لپ تاپ یهو نینو اومد پشت بیسیم داشت نفس نفس میزد و در همون حال گفت:...(از زبان ادرین):کت وایتار روی پشت بوم جلوییه و گارد حمله گرفته منم گارد گرفتم کت وایتار از روی ساختمون جلویی گفت:بهت گفتم دفعه بعد گروهی میایم امیدوارم اماده باشی جواب دادم:اره امادم کت وایتار گفت خوبه چوبشو گرفت بالا و گفت:قدرت رده سوم خورشید یخی و مثل دفعه قبل شد منم چوب دستیم رو بالا گرفتم و گفتم:قدرت رده سه شاهزاده تاریک(هر چند معنی چیزایی که گفتمو نمیدونستم)گفتم :بیا شروع کنیم و خیز برداشتم سمت کت وایتار (از زبان لوکا)مرینت بیسیم زد:لوکا کت نوار و کت وایتار درگیر شدن گفتم :خبه بهتره بهش بیسیم نزنیم تا حواسش پرت نشه(از زبان نینو)یاروعه رو دنبال کردیمو و الان دوتا شدن یکیشون هم از میراکلس سمندر استفاده میکنه و قدرتاش رو هنوز نفهمیدم چیه ولی یه شلاق داره بخش اصلیه مبارزه رو الیا و اون یارو سیاهه دارن جلو میبیرن منو اونی که شلاق داره هم داریم دفاع میکنیم (از زبان کاگامی)شانسی جلومون نداره نائو از پشت سرم میگه:برش معکوس(قدرتش)و الکی شمشیر هایه پروانه ایش رو توی هوا تکون میده(شمشیر پروانه ای یه جور سلاحه برید بزنید توی گوگل)با تعجب نگاهش میکنم یهو دختری که روبه رومونه کوبیده میشه توی دیوار (اها پس قدرتش اینه بد نیست) بلند میشه و فرار میکنه ما هم تعقیبش میکنیم(از زبان لوکا)تمام گروه ها دشمن رو ببرید سمت پارک مکس دریچه رو درست میکنه 30 دقیقه بعد همه مون غیر از منو مکس که از بالایه اسمان خراش داریم اوضاع رو کنترل میکنیم جلویه همه افراد گروه ادم کش ها هم جلوشون وایسادن به مکس میگم:مکس فیلم برداری رو تا اخرین لحظه قطع نکن و به علاوه تصویر رو با زوم نشون بده تصویر بزرگ نمایی شده روی صفحه لپ تاپ نشون داده میشه(واقعا شانس اوردیم مکس توی گروهمونه مگرنه کارمون خیلی سخت تر میشد به افراد روبه رومون نگاه میکنم(جالبه امیدوارم موفق باشید بچه ها)(از زبان ادرین)همون طور که لوکا خواست همشون رو توی پارک جمع کردیم ترکیب درگیری رو هم از قبل هماهنگ کرده بودیم و اماده یه حمله بودیم توی ااین فکر بودم که کرونایت از لایه بازو هایه کت وایتار راهشو باز کردو گفت:اوه سلام شماها هم که دوستاتون زو اوردید و داسشو چرخوند یهو وایسادو داسشو کوبید زمین و گفت:اوه چه بی ادب شدم!!!یادم رفت دوستام رو معرفی کنم:این داکتویاست(یه دختر با میراکلس سگ لباسش قهوه ای بود اما شکمش سفد گوشاشم قهواه ای بود توش سفید با دماغ سیاه چشم قهوه ای سلاحشم یه دست کش بود که ناخوناش مثل چنگال بود)اینم کاورسه( دارنده میراکلس گاو یه پسر بالباس سیاه یه زنگوله دور گردنش و دوتا هم شاخ یه گرزم دستش بود همون یارو سیاهه) اینم الفنته( دارنده میراکلس فیل یه پسر با لباس خاکستری با دوتا گوش بزرگ دوتا ساعد بند اهنی داشت)این هم اسلومند( دارنده میراکلس سمندر یه دختر با لباس بنفش و شکم زرد چشماشم زرده یه شلاقم داره) اینم چیتره(لباس خال خالی مثل یوز پلنگ دوتام چاقو داره)اینم فنیکسه(دوتا بال قرمز داره و لباسشم قرمزه یه شمشیر منحنی هم داره دارنده میراکلس ققنوس)کرونایت گفت:خب حالا بریم بازی کنیم و هم زمان باهاش کل گروهش خیز برداشتن
کت وایتار داره میاد برا من ضربه میزنه سمت پاهام میپرم عقب کاورس گرزش رو بلند میکنه سریع میپرم عقب کرز اسفالت رو خورد میکنه شانس اوردم(باید برم یه جایه خلوت تر میپرم روی پشت بوم کت وایتار هم داره دنبالم میاد)دوسه تا خیابون اون طرف تر فرود میام روی زمین کت وایتار جلوم میپره روی زمین و با صدایه ارومی میگه:اومدی توی جایه خلوت تر تا بتونی راحت تر مبارزه کنی؟ لبخند میزنم این دفعه کلماتی که اومدن توی ذهنم جدیدن :شمشیر سایه..خون بالا میارمو میفتم روی زانو هام سرمو بلند میکنم کت وایتار داره درحالی که داره میاد سمتم مثل همیشه خیلی بی روح میگه:فنی که ازش استفاده کردی خیلی قویه بدنت گنجایش استفاده ازش رو نداره روزی که بتونی از همچین قدرتی استفاده کنی یعنی که از من قوی تر شدی.دردم کم تر شده شده میتونم بلند شم دستم رو گذاشتم روی زانومو بلند شدم داد زدم:گور باباش با همون قدرت قبلی شکستت میدم:شاهزاده تاریکی کت وایتار 10 متر باهام فاصله داره یهو خیز برمیداره سمتم چوبشو میاره بالا منم اماده میشم تا ضربش رو دفع کنم چوبشو میاره پایین منم چوبم رو میگیرم جلوی مسیر چوبش اسفالت زیر پام ترک برمیداره (اگه نتونم دفعش کنم کارم تمومه)کت بلنس درحالی که داره چوبش رو فشار میده پایین میگه:خیلی تلاش کردم تا به این سطح از قدرت رسیدم نمیتونی به این راحتی شکستم بدی تمام زورم رو جمع میکنم و کت بلنس رو هل میدم عقب خیلی نرم چند متر عقب تر فرود میاد و دوباره خیز برمیداره سمتم چوبم رو میگیرم جلوم شاید خیلی چیزا بدونه که من ندونم شاید خیلی ازم قوی تر باشه ولی من نمیبازم(از زبان مرینت)از دستم چپم داره خون میاد کرونایت هم جلوم وایساده داره کم کم بارون میگیره وقتی نبرد شروع شد کرونایت مستقیم منو هدف گرفت سعی کردم از اونا دور شم تا بتونم تک به تک باهاش مبارزه کنم اما توی راه بهم رسیدو زخمیم کرد از روی زمین بلند شدم بارون خیلی شدید تر شده بود یهو موج ابو دیدم که داره میاد سمتم پشت سرش هم شعله هایه اتیش مدام داشتن باهاش ادغام میشدن توی ذهنم گفتم:پس کاگامی درگیری رو شروع کرده ولی اون یکیه کیه؟فکر کنم اون یاروئه هست که کرونایت بهش می گفت فینیکس توی خیابون دریایه ابو شعله شدو کرونایت رو میبینم که روی پشت بوم کناری وایساده میخنده و میگه:بیا ماهم شروع کنیم داسشو میگیره پشتش و میدوه سمتم یویوم رو میچرخونمو میگم البته وقتی بهم رسید داسشو برد بالا و سرم رو هدف گرفت یویو ر درحالی که داشتم میچرخوندم گرفتم جلوی خودم وتی داس اومد پایین یویو منحرفش کردو گرد کرونایت اومد پایین یه لگد کوبیدم توی شکمش و پشت سرم افتاد پایین (خوبه این دفعه توی مبارزه کردن از نزدیک هم کم نمیارم باید شکستش بدمو بعدم احساستم رو به ادرین بگ..)کرونایت بلند میشه و داسشو روم میگیره:گلوله موج دوتا گلوله سیاه از سر داس در میان و میان سمتم توی مسیری که طی میکنن یه مه سیاه رنگ به جا میذارن میپرم توی هوا و گلوله اول رو با یه پشتک جاخالی میدم (دومی داره بهم میرسه)یویوم میچرخونم و میگیرم جلوی خودم گلوله میخوره به یویو فایده نداره داره از لاش رد میشه یویو رو سریع تر میچرخونم خوبه دیگه مه ها دارن ناپدید میشن (همش توی چند ثانیه اتفاغ افتاد)گلوله منفجر شدو توی هوا پرتم کرد عقب وقتی چشمام رو باز کردم..چقدر از زمین ارتفاع داشم200متر یا300متر؟از این بالا همه چی رو می شد دید
:ادرینو دیدم که داشت با کت وایتار میجنگید یه دونه اادم غول پیکر هم بود که حدودا12متر ارتفاع داشت و 10الا20 تا رباه داشتن باهاش میجنگیدن جولیکا رو دیدم که داشت با داگتویا (همون که میراکلس سگ رو داشت )میجنگید از بدن جولکه هاله هایه نوره بنفشی بیرون میومد و چشماش هم بنفش بود داگتویا هم چشماش قرمز بدو رگ هایه گردنش زده بود بیرون اون ور ترش توی خیابون بغلی چندتا ساختمون رو دیدم که بدجور خسارت دیده بودن به علاوه نینو و کاورس(دارنده میراکلس) گاو که داشتن باهم میجنگیدن 50 متر اون ور تر کلویی و اسلومند(دارنده میراکلس سمندر)داشتن میجنگیدن از حمله هایه کلویی تشخیص دادم یارو رفته روی مخش امیدوارم که شکست نخوره یهو دوتا جسم با سرعت زیاد از بغل کلویی و اسلومند رد شدن خوب که نگاه کردم دیدم چیتر(دارنده میراکلس چیتا)و نائو هستن سرعتشون خیلی زیاد بود تقریبا نمیشد دید دارن چکار میکنن.زیر پامو نگاه کردم دریایه اتیش و اب که توی خیابون ها داشتن حرکت میکردن و از توی خیابون ها یکی یکی رد میشدن روی پشت بوم جایی که کرونایت وایساده بودو نگاه کردم داشت پشت سرمو نگاه میکردو میخندید سرمو برگردوندم و پشت سرمو نگاه کردم:گلوله اولی داشت بهم نزدیک میشد نخ یویو رو از جایی که1متر با سرش فاصله داشت گرفتم و با تمام توانم چزخوندم گلوله داشت نزدیک تر وقتی بهم رسید سر یویو رو کبوندم بهش صاف داشت میرفت سمت کرونایت خنده از روی لب کرونایت رفت پرید کنار گلوله خورد به ساختمونی که روش بود موج انفجار بهش رسید و سرعتش رو بیشتر کرد و بعدم کوبیدش توی دیوار یکی از خونه ها و افتاد کف خیابون..حالا یه مشکل جدی تر داشتم اگه با این سرعت میخوردم زمین کارم تموم بود خیلی یهویی یاد هلیکوپتر افتادم خودشه یویو رو چرخوندم وگرفتم بالایه سرم سرعتم کم تر شد 30متر مونده بود تا برسم به زمین که یهو یه چیزی خورد به یویو و تعادلم بهم خورد با سرعت خیلی زیادی رفتم سمت زمین ناخوداگاه گفتم:شبکه وایر یویو رفت سمت زمین و اونجا بدون اینکه کسی باشه برایه خودش یه طور درست کرد قبل از اینکه یتونی به چیز دیگه ای فکر کنم خوردم به تور عین ترانپولین پرتم کرد بالا و با صورت زدم زمین بلند شدمو دماغمو گرفتم داشت خون میومد یویوم خودکار جمع شدو دوباره کوچیک شد دستمو رو از رو دماغم برداشتم که یهو یه صدایی از پشت سرم گفت:دالی برگشتم و دیدم کرونایت سریع پریدم عقب گارد گرفتمو شروع کردم چرخوندم یویوم کرونایت گفت:فکر کردم وقتی داسمو پرت کردمو و زدمش به یویوت کارت تموم شد ولی میبینم که هنوز زنده ای یه صدا سوت مانند شنیدم و دیدم داس از پشت سر داره بهش نزدیک میشه کرونایت برگشت و داسو گرفت و بعدش خیز برداشت سمتم وقتی بهم رسید یهو وایساد همش چند ثانیه بود:دست خودشو با داس برید خونشو پاشید توی صورتم سرمو اون وری کردم و همون موقع پرید و زدم زمین دستشو برد سمت گوش وارمو کشیدش داد زدم:هنوز خیلی برات زوده جوجه کلاغ و پاهامو توی شکمم جمع کردمو بعد محکم کوبیدم توی شکمش پرتاب شد عقب دوباره بلند شدم اونم سریع بلند شد..دوباره کلمه ها اومدن توی ذهنم
:هیولایه شانس یویو باز شد سره یویو و نخش اتیش گرفته بود احساس کردم اتیش داره شکل میگیره شبیه یه اژدهایه شرقی شد اژدها دور خودش چنبره زد و یه نعره خیلی بلند کشید بعدش سرشو روبه من کرد قبل از این که بتونم کاری کنم دهانشو باز کردو حمله کرد به سمتمو بلعیدم(از زبان لوکا):فرصت دوباره..همه چیز مثل قبلش شد دوباره هیولا مرینت رو بلعیدفقط این دفعه وقتی مرینت رو بلعید برگشتو به کرونایت نگاه کرد..فرصت دوباره..فرصت دوباره این دفعه قضیه رو به مکس گفتم مکس گفت:شاید باید هیچ کاری نکنیم سر تکون دادمو حرفشو تایید کردم...وقتی دوباره هیولا مرینت رو بلعید دستم داشت میرفت سمت دست بند که مکس دستمو گرفت به خودم اومدمو دستمو برگردوندم سر جاشو کنار مکس نشستم ازش پرسیدم:مکس داری همه چی رو ضبط میکنی؟روبات مکس چرخید روبم و گفت:البته همه چی رو مو به مو دارم ضبط میکنم جواب دادم:خوبه (خب بریم بقیه داستان از زبان مرینت:وقتی اژدها بلعیدم هیچ درد رو احساس نکردم وقتی چشمام رو باز کردم میتونستم ببینم پس چه اتفاق افتاده؟شاید به احتمال1 در صد من با اژدها ادغام شدم رو به روم رو نگاه میکنم کرونایت رو در حالی میبینم که چشماش سیاهه و از داخل داسش داره مه سیاهه غلیظی بیرون میاد داد میزنه:هیولایه بد شگونی مه هایه اطرافش شکل میگیرن و شبیه یه کرم بزرگ سیاه میشن که دهانش پر از تیغه کرم دهانش رو باز میکنه و یه صدایه جیغ مانند درمیاره احساس میکنم غریزه اژدها داره باهام ترکیب میشه دهانم رو باز مکنم و فریاد میکشم که به شکل یه غرش بلند از دهان اژدها خارج میشه (خورشید داره طلوع میکنه و هلکوپتر خبرگذاری C.N.Nداره بالایه سرم میچرخه کرم دهانش رو باز میکنه یه گلوله سیاه جلویه دهنش درست میشه منم که با اژدها یکی شدم دهنمو باز میکنم و گرمایه شعله هایی که دارن شکل میگیرن رو حس میکنم...(از زبان ادرین):میپرم عقبو خیز برمیدارم جلو و یه ضربه میزنم دفعش میکنه یه لگد میزنم به پاهاش ولی میپره بالا و چوب دستیش رو می کوبه سمت سرم ولی به وسیله چوب دستیم تونستم دفعش کنم پریدم عقب طول چوب دستیم رو زیاد کردم کت وایتار غافل گیر شدو چوب خورد توی پیشونیش (گیج شده عالیه)چوب دستیم رو نصف میکنم و حمله میکنم سمتش بیشتر شکمو صورتش رو هذف قرار میدم چوب دستیم رو به هم وصل کردم خواستم یه صاعقه شلیک کنم سمت سینش که با چوب دستیش سر چوب دستیم رو برد بالا و صاعقه هم خورد توی ساختمون همون یه ثانیه که گاردم پایین بود براش کافی بود یه دستشو گرفت وسط چوب اون یکی روهم گرفت ته چوب و ته چوب با تمام قدرت فشار داد پایین سر چوب خورد زیر فکم پرت شدم عقب و با کمر خوردم زمین کمرم بدجور درد میکرد بلند شدمو دوباره گارد گرفتم که یهو یه نور کور کننده توجه رو به خودش جلب کرد کت وایتار هم همون سمت رو نگاه کرد یه کرمو یه اژدها داشتن به سمت هم یه چیزی مثل لیزر یا اتیش شلیک میکردن نور بیشتر شد و یهو.....
منفجر شد دستمو گرفتم جلوی خودم گرد خاک خیلی زیاد بود چشم چشمو نمیدید چند ثانیه بعد گردو خاک نشست راه افتادم سمت محلی که اژدها و کرم درگیره شده بودن متوجه شدم که کت وایتار داره جلوم حرکت میکنه وقتی خودمو رسوندم اونجا مرینت روی زمین افتاد بود و فقط دوتا خال براش مونده بود بغلش کردمو اون سمتو نگاه کردم کت وایتار هم در حالی که کرونایت رو بغل کرده بود گفت:بازم همو میبینیم جواب دادم:حتما چند ثانیه چشم تو چشم بودیم که یهو کرونایت گفت:خیلی نرمی و خودشو بیشتر تو بغل کت وایتار فرو کرد کت وایتار یکم سرخ شد و پرید روی پشت بوم و در حالی که داشت میرفت گفت:تا بعد و رفت چند ثانیه بعد صدای لوکا رو توی بیسیم شنیدم که گفت:موفق شدیم جواب دادم:اره فکر کنم حال همه خو....صدایه یه جیغ حرفمو قطع کرد:کرییییییییییییپس پریدم روی پشت بوم و رفتم سمت صدا از چیزی رو که می دیدم باورم نمیشد نینو در حالی داشت بدجوری ازش خون میومد روی زمین افتاده بودو الیا هم بغلش کرده بودو مدام تکونش میداد سریع به لوکا بیسیم زدم:لوکا حال نینو خیلی بده لوکا جواب داد:همه حرکت کنید سمت مقر ههرچه سریع تر یهو یه دریچه باز شدو و از داخلش لوکا اومد بیرونو نینو رو بغل کردو دست الیا رو هم گرفتو دوباره وارد دریچه شد منم در حالی که مرینت بغلم بود راه افتاد سمت مقر توی راه نائو وکاگامی هم بهم ملحق شدن....
وقت رسیدیم الیا رو ندیدم جولیکا و لوکا و کلویی هم توی اشپز خونه بودن با لوکا مرینت رو بردیم و گذاشتیم توی یه اتاق از قضا مکس هم اونجا بود بعد از برسی مرینت(نا سلامتی بچه خر خونه)گفت:مشکل خاصی نداره و باید یکم استراحت کنه پرسیدم:مکس نینو چطوره؟مکس سرشو ناداخت پایینو و گفت:سرش اسیب جدی دیده به علاوه استخون هایه دستاش و پاش هم شکسته شاید تا دوماه دیگه هم خوب نشه گفتم:ولی اگه اونا حمله کنن چی؟ مکس یه نگاه یه لوکا کرد لوکا هم گفت:راستشو بخوای هیچ ایده ای ندارم گفتم:خیلی خوب میتونم نینو رو ببینم؟ لوکا جواب داد:نه بهتره بذاریم الیا یکم تنها باشه حالش خیلی بده صورتم وا رفت اخه اینا به چه حقی میانو به دوستایه من اسیب میزنن چطو...:آدرین؟ادرین! لوکا دستشو جلویه صورتم تکون میده سریع خودمو جمع میکنمو میگم: شرمنده حواسم نبود به حالت عادی برمیگردمو مرینت رو میزارم روی تخت همراه با مکسو لوکا میرم طبقه بالا تا شام بخوریم همه خسته بودن پس بعد از شام خیلی حرف نزدیم و چون اتاقا کم بود قرار شد پسرا توی اتاق بخوابن و دخترا تو یه اتاق جولیکا هم زنگ زد به دختر عموش و بهش گفتکه برنامش بهم خورده و نمیتونه بیاد الانم توی اتاقم و دارم سقف رو نگاه میکنم لوکا و نائو هم خوابن کاگامی و جولیکا و کلویی و مرینت هم توی اتاق کناری خوابیدن الیا هم گفت پیش نینو میمونه خیلی داشتم فکر میکرد به کل اتفاقات امروز..بلند شدمو فکر کردم برم بیرون تا یکم هوا بخورم رفتم و سمت چپ کشتی و یه صندلی گذاشتمو روش نشستم دریا خیلی قشنگ بود توی این فکرا بودم که یکی صدام کرد برگشتمو دیدم کاگامیه گفت:سلام جواب دادم:سلام نباید الان خواب باشی؟ کاگامی خندیدو گفت:خودت چی چرا این جایی؟ گفتم:راستش داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم کاگامی یه صندلی برداشتو روش نشست و به دریا نگاه کرد:راستش مادرم میگه اگه میخوای دشمنت رو شکست بدی اول باید هدفشو بدونی گفتم:پس یعنی دونستن هدف حریفامون کافیه؟ یه صدا از پشت سرم باعث شد که قلبم بیاد توی دهنم کاگامی هم یه جبغ خفه کشید :البته که فقط اینکه هدفشون ر بدونی کافی نیست کاگام گفت:نائو ترسوندیم نائو یه صندلیی دیگه برداشتو کنار کاگامی نشست پرسیدم:تو خواب نبودی؟ جواب داد:لوکا میخواست بره حموم واسه همین از سرو صدا بیدار شدم..ادرین واقعا متوجه یه چیزی نشدی منو کاگامی به نائو نگاه کردیم نائو ادامه داد:حریفامون جوری باهامون میجنگن که انگار از تمام قدرتشون استفاده نمیکنن کاگامی حرفشو تایید کردو گفت:وقتی داشتم با فینیکس میجنگیدم با اینکه تمام قدرتمو داشتم استفاده میکردم بازم احساس میکردم از تمام قدرتش استفاده نمیکنه یکم فکر کردم درسته نائو داره درست میگه کت وایتار جوری باهام میجگه که انگار از حد اخ قدرتش استفاده نمیکنه نائو از فکر اوزدم بیرونو گفت:با این حساب میتونستن خیلی راحت نفلمون کنن ولی چرا این کارو نکردنو هر دفعه عقب نشینی نکردن و به علاوه به نظرم اونا هرچیزی رو که سر راهشون باشه رو نبود میکنن مثل اینکه هدف خیلی بزرگی دارن که براش خیلی راحت ادم میکشن درسته گفتم:وای عالیه نائو معلومه که ادم خیلی دقیقی هستی
چند دقیقه بعد نائو رفت تا بخوابه از کاگامی پرسیدم:بعد از اون روزی که رفتی چی شدو راستی چرا دوباره برگشتید پاریس؟کاگمی گفت:خب داستانش خیلی مفصله راستش تا چند هفته بعد از اینکه برگرشتیم خیلی ناراحت بودم اما بعدش یاد حرف هایی که زدی و اینکه اونجا هم دوست پیدا کنم افتادمو چند تا دوست جدید پیدا کرده بودم که نائو رو دیدم پسر درس خونو نکته بینیه شاید یکم سرد برخورد کنه اما خیلی مهربونه و مهارت هایه کار با چاقوش هم خیلی خوبه به نظرم سلاحی که میراکلسش بهش داده بهترین سلاح ممکنه شمشیر پروانه ای برایه نائو سلاح خیلی عالیه و خب راستش کم کم ازش خوشم اومد تا یه روز ازم خواست بریم بیرونو الانم که این شد بعد از اینکه نائو رو به مامانم معرفی کردم مامان با پدر نائو اشناشد که از شانس خوبم خودش شمشیر باز فوق العاده ایه و از مامانم خواست تا همراهش به تورنمت بهار امسال که توی پاریس برگذار میشه بیاد بعد کاگامی سرشو اورد بغل گوشم و گفت:فکر کنم بابایه نائو از مامانم خوشش میاد گفتم:خیلی برات خوشحالم کاگامی کاگامی دستشو گرفت جلویه دهنش و گفت:هیسسسسس راست خودت چی چکار کردی؟ یادمه بهت گفتم که مرینت ازت خوشش میاد استین بالا زدی یا نه؟تازه الان که فهمیدی مرینت هم ابر قهرمانه و تو هم ابر قهرمانی زوج خیلی خوبی میشید یکم سرخ شدمو گفتم:خب راستش من همیشه از لیدی باگ خوشم میومد ولی نمی دونستم کیه و راستش کاگامی من خیلی از لیدی باگ که همون مرینت باشه خوشم میاد ولی اشتباه میکنی اون منو دوست نداره بار ها از زبون لیدی باگ شنیدم که میگفت:یه پسر دیگه رو دوست داره کاگام بلند شدو یه مشت زد توی سرم گفتم:اخ چرا زدی؟ و سرمو گرفتم کاگامی گفت:احمقی چیزی هستی؟اون زمان مرینت نمیدونسته گربه سیاه همون ادرینه و از ادرین خوشش می یومد در واقع پسری که لیدی باگ دوسش داره همون ادرینه که ادرینم همون کت نواره کت نوارم لیدی باگو دوست داره ه همون مرینته گفتم:پس یعنی من تمام مدت به طور غیر مستقیم مرینتو دوست داشتم و مرینتم منو؟کاگام خندیدو گفت:درسته ولی بعدش قیافش جدی شد:ادرین میخوای ازت بخوام که..اممم خب چطر بگم من الان نائو رو دارم و از این به بعد تو فقط دوستمی باشه؟گفتم البته هیچ مشکلی نیست و دستمو دراز کردمو گفتم:دوست؟کاگامی هم دستمو گرفتو گفت:دوست هر دمو مون رفتیم طبقه پایین و خوابیدیم
ادرین..ادرین پاشو بریم صبحانه بخوریم چشمام رو باز کردم لوکا بالا سرم بود دستمو گرفتو بلندم کرد پاشو رفیق نینو به هوش اومده اروم زمزمه کردم:نین به هوی اومده؟ یهو خواب از سرم پرید بلند شدمو کفشم رو پوشیدم و راه افتادم سمت اتاق نینو درو که باز کردم همه اونجا بودن غیر از نائو گفتم:سلام و سریع رفتم بالا سر نینو و گفتم:حالت خوبه رفیق؟ نینو با صدایه خیلی ارومی که در حد زمزمه کردن بود گفت:شرمندم ادرین بازم نا امیدت کردم الیا پریدو شونه هایه نینو رو گرفتو تکون داد:چی میگی؟همین حالاش هم خیلی بیش از حد خودت تلاش کردی گفتم:درسته نینو مقصر همه هستیم کاگامی از عقب پرسید:حالا چکار کنیم نمیتونیم بذاریم تمام مدت اینجا بخوابه یهو لوکا بشکن زد همه نگاهش کردن لوکا گفت:مادر بزرگم یه دونه وللچر داشت وایسید الان میرمو از انبار میارمش..چند دقیقه بعد همه دور میز جمع شده بودیم عبور دادن نینو از پله ها کمی سخته ولی ارزشش رو داره هرچی نباشه اون دوستمونه بعد از یهو یکی توی چا چوب در ظاهر میشه بر میگردمو میبینم مرینته وزنشو نداخته روی چهار چوب در و میگه:چه خبر شده؟ماجرا رو براش تعریف میکنیم خیلی تعجب میکنه.. دنبال یه جایه خالی میگرده که بشینه اما تنها جایه خالی کنار منه یکم قرمز میشه و میاد کنارم میشینه می پرسیم :مرینت حالت خوبه؟سریع خودشو جمع میکنه و میگه:اره اره خوبم لوکا بلند میشه تا صبحانه رو درست کنه نائو هم بلند میشه و میگه:تو تخم مرغ رو درست کن منم سوسیسو منم بلند میشیمو میگم:منم میرم نون بگیرم تبدیل میشم و قبل از اینه از در برم بیرون بهو مرینت کمربندمو میگیره و میگه: وایسا پول نبردی برمیگردمو میگم ممنون یهو یدم میاد که هیچی پول با خودم نیوردم لوکا در کی از کابینت هارو باز میکنه و چند فرانک(واحد پول فرانسه)بهم داد تشکر کردمو از پنجره پریدم بیرون(از زبان لوکا):کاگامی هم رفت کمک نائو کلویی و جولیکا هم رفتن تا قهوه فرانسوی درست کنن از مکسم خواسته بودم فیلم هایی که از نبرد هامون گرفتیم رو برسی کنه فقط مرینت مونده بودش چون الیا هم پیش نینو بود روبه مرینت کردمو گفتم:مرینت چند تا ظرف توی ظرف شویی هست لطفا برو بشورشون وقتی مرینت رفت توی اتاقی که ظرف شویی بود یهو داد زد:اینا که چند تا نیست همه بهم نگاه کردن سریع خواستم جمعش کن که بدتر گند زدمو گفتم:خونه مجردی بوده یهو همه زدیم زیر خنده حتی نائو هم یکمی خندید الیا بلند شدو گفت:من میرم کمکش و رفت همه مشغول یه کاری شدن....صبحونه حاضره ولی ادرین هنوز نیومده خواستم زنگش بزنم که یهو از دراومد تو گفتم:گربه سیاه وار رفتی ادرین طور برگشتی ادرین خندیدو گفت:گفتم اگه همش این طوری بیایمو بریم خطر ناکه نون رو از دستش گرفتم مرینت و الیا میز رو چیدن با کمک نائو و کاگامی سهم هر نفرو ریختیم توی ظرفش و بعدشم جولیکا و کلویی قهوه ای رو که درست کرده بودن اوزدن سر میز همه نشستنو دور هم یه دل سیر خوردیم نائو کفت:خیلی خوشمزش ولی به پایه سوشی نمیرسه کاگامی هم تایید کردو گفت:اره سوشی یه چیز دیگس خندیدم گفتم:یادم باشه یه بار هم سوشی درست کنیم بعد از صبحانه میز رو جمع کردیم به مکس علامت دادم که وقتشه پرده هارو کشیدمو درو بستم مکس لپ تاپش رو گذاشت روی میز و شروع کرد
:خیلی خب بچه ها یه سری به سایت هایه خبرگذار زدم شایعه گم شدن هممون غیر از جولیکا و لوکا توی اینترنت غوغا به پا کرده پس فقط لوکاو جولیکا میتونن توی حالت عادی از خونه برن بیرون و نکته دوم خیلی باید مراقب باشیم که مخفی گاهمون لو نره پس وقتی کسی میخواد وارد شه اول از پشت کشتی میپره توی اب بعد از پنجره میاد داخل به همین راحتی خب حالا مبحث بعدی به کمک مارکاف(ربات مکس)ویدئو هایه مبارزه هاتون رو برسی کردمو به یه نتیجه رسیدم ماها توان ایستدگی رمقابلشون رو نداریم کلویی خواست حرف بزنه که مکس ادامه داد:اونا عقب نشینی کردن راستشو بخواید من از هدف این گروه خبر ندارم اما از یه چیز خبر دارم باید قوی تر بشیم یهو پلگ از توی جیبم در اومد و هم زمان باهاش تمام کوامی ها اومدن روی میز پلگ گفت:خوشحالم که اینو گفتید(نظر یادتون نره)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
بچه ها یه خبر بد خوردم به ازمونام و فعلا نمیتونم زود به زود بزارم
دوستان چون رسیدم به ازمون هایه اخر ماه ممکنه یکم طول بکشه تا قسمت هایه جدیدو بفرستم
* وی ، هم اکنون نیز منتظر پارت بعدی است و میگوید: این پارت عالی بود*
عالی بود قسمت بعدی رو زود بزار
راستی نیش عقرب قسمت ۷و۸ باهم رسید
داستانت محشر بود??? عاشق داستانت هستم. پارت بعدی رو هم بزار❤❤
دایتانات خیلی قشنگن ?
بابا این چیه چرا انقدر زیاد می نویسی چشمام داغون شد اه عالی بود اما از پارت بعد اینو به ۳ پارت بکن نه انقدر اه?