سلام 😎 لایک یادتون نره 🖤
برگشتم و دیدم، یه مرد با موهای بنفش و چشم های مشکی پشتم بود.اشکامو پاک کردم خودموجمع و جور کردمو. گفتم :خفه شو عوضی 😡گفت :اوه، الکس ناراحت میشما. پدرت حقش همین بود. گفتم :اسم پدر منو به زبونت نیار 😤بعد با شمشیرم به سمتش حمله کردم اما خیلی راحت جاخالی داد. بار ها و بار ها بهش حمله کردم اما نشد. یاد حرف پدرم افتادم ک میگفت :آروم باش،سعی کن با هوشت شکستش بدی. یه لحظه وایستادم و یه نفس عمیق کشیدم و دوباره حمله کرده، و این باز روی بازوش زخمی شد. معلوم بود ک عصبی شده.گفت :چطور جرعت کردی همچین کاری بکنی؟. 😡یه پوز خنده زدم و گفتم:با همون جرعتی ک تو داری تا به دیگران آسیب بزنی. 😏
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)