
چطوریددد 😍 خب اینم ازپارت اول که قولشو داده بودم خب راستش اینپارتو یکم کم نوشتم که از پارت بعد هیجانی بشه و حقیقتا برملا بشه 😂 و اینکه راستش من نمیدونم هرپارتوچقد بنویسم که تعادل حفظ بشه 🙂💔
بالاخره نوبتش شد، دستشو گذاشت رو بطری و محکم چرخوندش .... سر بطری افتاد طرف من دستاشو کوبید بهم و گفت جیمین: خب خب خب... ا/ت.. جرعت یا حقیقت؟ + خب.. اممم.. حقیقت اره حقیقت جیمین: خب ا/ت باید راستشو بگی چون ما قبل بازی قسم خوردیم مگه نع؟ با این حرفش ته دلم خالی شد فهمیدم میخواد یه سوال سخت بپرسه یهو جی هوپ دستشو انداخت دور گردنمو گف جی هوپ: یااااا جیمینا ما خودمون خوب میدونیم ا/ت هیچ جوره دروغ نمیگه حتی الکی قسم خوردیم خندیدم و با ذوق جی هوپو بغل کردم راستش اون مثل برادرم بود همیشع باهاش درد و دل میکردم با هم تمرین رقص میکردیم همیشه وقتی با پسرا میرفتیم بیرون پیش من بود و همه جوره هوامو داشت جیمین: یا شوخی کردم خودم ا/ت رو بهتر از همه میشناسم 😌 یهو همه ی پسرا شروع کردن به غر زدن و شلوغ کردن که نهههه من همش پیش ا/تم و من بهتر میشناسمش من فقط میخندیدم و بلند گفتم: جیمینا سوالت یادت نره😅 جیمین: اووو راس میگی خب بزرگترین حقیقت توی زندگیت که به ما نگفتی؟ همه مشتاق شنیدن بودن و من تو فکر بودم نامجون دستشو گزاشت رو شونم: اگه اذیت میشی بیخیالش شو مهم نیس
لبخند زدم: نه اینجوری بازی بهم میریزه و من قسم خوردم لبخند زد وگفت نامجون: هرجور راحتی (ذهن نامجون)واقعا مث خواهرم دوسش داشتم اون تنها دختری بود که ازمون سو استفاده نکرده بود و با کاراش مارو اذیت نکرده بود + خب راستشو بخواین من دو حقیقت خیلی مهم توی زتدگیم دارم که بهتون نگفتم و دلیلشم این بوده که واقعا مقدور نبودم وگرنه من با شما خیلی راحتم ومثل برادرای خونیم دوستون دارم و حاضر نیستم چیزی رو ازتون قایم کنم.. اعضا به من خیره شده بودن و با اشتیاق به حرفام گوش میدادن + اما من بین این دوتا حقیقت موندمـ تهیونگ: خب میتونی زنگ بزنی به مبینا و ازش نظر بخوای + باشه. ( ذهن ا/ت) به هردری میزد تا مبینارو بببینه یا صداشو بشنوه خدایا این دوتا خیلی خوبن😅 (مبینا تنها دوست صمیمیته) ...
..... +کدومو بابد بگم مبین؟! .... _ ببین بین این دوتا یه قضیرو من نمیدونم و اینطور که معلومه تو بع هیچکی نگفتی حتیییی مننننن(بلند گفت) و به نظرم باید قضیه کوکی رو بگی من نمیدونم جرا داری همچین موقعیتیو از دست میدیییییی؟ هااااا؟ با دستم زدم تو پیشونیم + وای مبینا اروم تر اینجا نشسته صداتو میشنوه - اون که فارسی بلد نیس + خب تو اسمشو اوردییی اصلا ولش کن دستت دردنکنه بعدا باهم حرف میزنیم ❤ - خدافظظظظظ ❤ ... + خب من تصمیمو گرفتم ولی توضیح دادنش خیلی طول میکشه حوصلتون سر نمیره؟ یهو دیدم پسرا اومدن کنارم نشستن و جمع شدن دورم مثل بچه های دوساله ای که منتظر داستان شبشونن
+😅😅 + خب راستش داستان از اونجایی شروع میشه که من 10 سالم بود سن زیادی نداشتم همونطور که میدونید، من عاشق موسیقی و خوندن بودم و همش دنبال اهنگ یا موزیک ویدئو بودم یه روزی ازهمین روزا یه موزیک ویدئو دیدم که عاشق اون اهنگ و خاننده هاش شدم ولی..
واقعا شرمنده و میدونم که کم نوشتم قول میدم پارت های بعد زیادترش کنم ❤ راستش من زیاد بلد نیستم چقد توی هر اسلاید بنویسم چون اولین داستانمه به بزرگی تودتون ببخشید ❤
امیدوارم پارت های بعدی رو دنبال کنید و اگه جایی از کار تستم میلنگید راهنماییم کنید خیلی دوستون دارم فایتینگ ❤✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام تستت عالی بود😻👑
میدونستی یه گروه تازه تو تستچی دبیو کرده؟اسمش های لاوه😽✨
این گروه خیلی تازه کاره و نیاز به حمایت از طرف شما داره😿💫
برای اطلاعات بیشتر راجبش و حمایت کردن ازش بیاین توی پروفایلمون😻💕
شرمنده مثل اینکه پوستر داستان آپ نشده 💔🙏🏻