
سلامممممممممممممم
از زبان امیلی: نفس عمیق بکش دختر😵 خودت رو کنترل کن😠👊🏻 نباید با مشت بزنی تو دهنش😊 به گابریل نگاه کردم و گفتم :《 دلیلی که گفتم امروز بیای همدیگر رو ببینم این بود که قراره یک خبر جدی آدرین رو تهدید کنه و ما باید جلوش رو بگیریم به عنوان مادر 😌 و پدرش 😐😑》 گابریل که معلوم بود که اصلا از دیدنم خوشحال نبود سرش رو تکون داد و پرسید :《 باشه ولی اون خطر چیه؟ مرینت ترکش کرده؟》 جواب دادم :《 خیر ، یک خطر دیکه از طرف یکی از فن هاش 🙄 مثلا😑 که درواقع اون همونی بوده که خواستگاری آدرین و مرینت رو بهم زده !》 گابریل کمی گیج شده بود خواست حرف بزنه که گوشیش زنگ خورد بهم نگاه کرد و گفت :《 کارم از تو مهم تره!》 و بلند شد و جواب داد و رفت😐 ، خوبه دارم از پسرش حرف میزنم😐💔
از زبان آدرین: مرینت حاضر شد و فورا اومد پایین تا در رو باز کرد فورا پرید ب*غ*ل*م و پرسید:《 چی شده اومدی 😃 》 منم جواب دادم:《 دلم برات تنگ شده بود😕☹》 یکم خندید و دوباره پرسید :《 حالا کجا قراره بریم؟》 منم گفتم :《 سوار ماشین شو تا بریم😄😄😄》
منم سوار ماشین شدم که گوشیم زنگ خورد ، از یک شماره ناشناس نبود سیو ش کردم ولی نیکی کیه😬😧؟
از زبان لایلا: قشنگ میتونستم ببینم که رز چقدر ناراحت شده ، خب منم دلم سوخت ولی بیشتر خوشحال شدم که رز واقعیت رو فهمید ، رز فقط پنج دقیقه نشست و کاملا ساکت بود اولا گفتم شاید شوکه شده ولی یکم بیشتر گذشت عجیب تر شد! کمی ترسیدم چون معلوم بود خوب نیست ، گفتم :《 خوبی رز😨؟》 رز سرش رو بالا کرد و خواست جواب بده که از بیهوش شد و از صندلی افتاد 😦
از زبان آلیا: فورا رفتم سمت بهش و پرسیدم :《 ببخشد😨 دوست من رو آوردن بیمارستان چون حالش بد شده😵 کجا میتونم پیداش کنم😨؟ اسمش رزه!》 خانم گفت:《 مستقیم برید میبینید!》 نینو که تازه اومد تو فورا دستش رو گرفتم و رفتم مستقیم ، رسیدم کنار لایلا ، لایلا تا ما رو دید از صندلی بلند شد و من بهش گفتم :《 رز خوبه؟ چطوره؟😨》 اون آروم گفت :《 آروم باش😕 اون خوبه🙂 جولیکا رفته پیش دکتر 》 یکم آروم شدم😪 همینطور نینو😪 نینو نشست و منم خواستم بشینم که متوجه ی یک پسر خیلی جذاب کنار لایلا شدم موهامو پشت گوشم انداختم و گفتم:《 سلام😌》 اون بهم با تعجب نگاه کرد و گفت :《 سلام 😐😬 .... من نامزد لایلام😑》 مو هام رو ول کردم و با صورت اخمو نشستم کنار نینو و گفتم :《 شانس هم نداریم😑》 بعد نینو بهم نگاه کرد و گفت:《 من چیم اینجا😦》
از زبان مرینت : آدرین من رو برد به یک رستوران ولی متوجه شدم یکی هی داره بهش زنگ میزنه🤔 و هی اون قطع میکنه😐 یکم مشکوک شدم ولی از اونجایی که به آدرین اعتماد دارم😊 ازش پرسیدم :《 اون کیه؟》 اون که داشت غذا سفارش میداد پرسید :《 چی؟ کی؟》 جواب دادم :《 اونی که هی بهت زنگ میزنه🤔》 بهم نگاه کرد و گفت:《 قضیش مفصله ، کسی نیست ، من بلاکش کردم😊》
از زبان نیکی : بلاکم کرد😑 خوبه تونستم با هزار بدبختی اسمم رو سیو کنم 😑 که گوشیم زنگ خورد ، از شماره ی ناشناس بود ، جواب دادم :《 الو؟》 -《 سلام نیکی!》 تعجب کردم که اسمم رو از کجا میدونه ، گفتم:《 شما؟》 -《 امیلی 😐🙂》 بلند شدم و گفتم:《 خاله امیلی 😨؟》 -《 آره خودمم 😊.... زنگ زدم حرف بزنم و بگم تو هیچ وقت دستت به اون طلا ها نمیرسه😑》 یک پوز خند زدم ، قابل پیش بینی بود !گفتم :《 کسی چه میدونه؟》 -《 آره واقعا کسی چه میدونه که ارث واقعی آدرین بعد از مرگ من تقریبا ۳۰۰ شمش به ارزش بالای ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ بهش میرسه🤔؟ تو فقط🙂 پس قرار نیست فامیل شیم قاتل😑 بای!》
از زبان لوییز : وایسا ببینم چی😨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیییلییی عععاااللیی بود بعدی کی میرسه اگه تونستی ب تستای من هم سر بزن
عااااااااااااااالییییی بود بعدی کی میرسه
عالی بود پارت بعدو بذار تا خودم بررسیش کنم قول میدم تایید میزنم و اولین کامنتت میشممم شرمنده برای2پارت قبل کامنت ندادم ولی خودت میددنی در کل عاشق داستانتیم و عالیهههه
سلام
عالی بود✌🏻
لطفا به داستان من و تک پارتم سر بزن😻✨
متشکرم😁✨
عالییی بود😍😍😍😍😍
وای عالییییی بود.... اولین نفر شدم چون خودم بررسیش کردم😂😂اگه پارت بعدو بزاری دیدم قول میدم زود زوددددد بررسیش کنم آخه خیلی داستانتو دوس دارم عالیههه
وای خیلی ممنون❤