سلام ممنون که منتظر می مونید . آنچه گذشت:آدرین:بعد از ملاقات بابانیکس مرینت رو در حالت معمولی بردم دکتر دکتر گفت فقط بعضی از خاطراتش رو از یاد برده اما خیلی چیزا یادشه . رفتم پیشش و گفتم حالت خوبه گفت من شما رو میشناسم گفتم من دوست پ س ر ت م بعد گفتم چی یادته میاد (خلاصه بود)
مرینت:اگه اینکه من دختر کفشدوزکی هستم و یه کوامی به اسم تیکی دارم و اینکه دوستم آلیا وبلاگ طرفداری از من رو درست کرده و هیچ کس جز استاد فو و بانیکس هویت من رو نمیدونم و اینکه به گربه سیاه علاقه مندم رو در نظر نگیری چیز دیگه ای یادم نیست . آدرین:تا گفت به گربه سیاه علاقه مندم قلبم وایساد آخه چرا زود تر نگفت یعنی باید این همه مدت من رو زجر میداد آخه من چه گناهی کرده بودم که این همه شکنجه شدم اهههه اههه(از نظر من حقت بود ) گفتم خب من همون گربه سیاه هستم .
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
عالی بوددد
عالی بود 💖💖💖💖💖