
اینم از پارت چهار . یع اتفاق خیلیییی بدی تو این پارت میفته. پر پستی و بلندیه . بزن بریم
صبح شد و جونگ کوک هنوز خواب بود . تو مونده بودی که تهیونگو انتخاب کنی یا جونگ کوک رو . هر دوتاشونم دوست داری . تو فکر و خیال بودی که یهو صدای زنگ درو شنیدی . درو باز کردی و کسی نبود جز سارا 😐😕.سارا بلافاصله ازت پرسید : جونگ کوک کجاستتتتتتتتتت؟؟؟؟ تو گفتی : جونگ کوک خوابه . بدون اجازه وارد خونت شد و رفت به سمت اتاقت و درو باز کرد و گفت : جونگگگگ کوکککک ! جونگ کوک بیدار شد و سارا بغلش کرد و بوسیدش ! تو تعجب کردی و اصلا ازین وضعیت خوشت نیومد و از اتاق رفتی بیرون .جونگ کوک فهمید تو ناراحت شدی و سارا رو ول کرد و اومد دنبالت و دستاتو گرفت و گفت کجا میری ؟؟؟ تو: به تو ربطی نداره کجا میرم .من عروسکت نیستم که هر موقع دلت خواست باهام بازی کنیو بعدشم بندازیم دور . جونگ کوک : من..مننن.. ممنن عاشقتم و اصلا اینطور که فکر میکنی نیست . یهو سارا اومد و گفت : عشقم یادت نیست دیشب به منم گفتی که باهام باش . سارا داشت دروغ میگفت . اون میدونست جونگ کوک از دیشب چیزی جز اریانا یادش نیست ، برای همین سروع کرد به دروغ گفتن . جونگ کوک گیج شده بود و تو با شنیدن این حرفا دیگه نتونستی خودتو کنترل کنیو زدی زیر گریه و رفتی بیرون . داشتی میدوییدی و جونگ کوک سر سارا داد زد : چرا اینکارو کردی و اومد دنبالت . تو. : اقای جونگ کوک ازتتت متنفرممممم ، دنبالم نیا که من هیچوقت پیشنهادتو قبول نمیکنم ! جونگ کوک نمیدونست چیکار کنه و سارا اومد و گفت : اون نمیخوادت . بیا بریم .

بیرون داشت سخت بارون میبارید و تو داشتی گریه میکردی و قدم میزدی که یهو تهیونگ با یه ماشین خیلی گرون قیمت جلوت سبز شد و گفت : آریاناااااا !!! با دیدن تهیونگ سمتش دوییدی و گفتی تهیونگگگگ و بغلش کردیو تو بغلش گریه کردی . تهیونگ آرومت کرد و گفت : هیسسسس 🥺😥🤫 چیشده آریانا ؟؟؟ بیا بریم تو ماشین . داره بارون میباره. مریض میشی . تو : نه من دوست دارم زیر بارون گریه کنم چون کسی اشکامو نمیبینع . تهیونگ : ولی من دارم اشکاتو میبینم و ناراحت میشم . دستای تهیونگو محکم تو دستات گرفتیو بهش گفتی باید بهم قول بدی هیچموقع تنهام نزاری . باید بهم قول بدی همیشه باهام باشی . تهیونگ : من از وقتی باهات اشنا شدم به خودم قول دادم جز تو نزارم هیچ دختری وارد قلبم شه. لبخند اومد رو لبات و تهیونگ گفت : همیشه اینجوری بخند تا منم نگات کنم 🙂🥺 . تهیونگ : پس قبول کردی که باهام باشی و یهو کوک از پشت صدات زد و حرفای تهیونگ نصف و نیمه موند ! کوک : آریاناااااااااااا . میدونم دوسم داری . چون اگه دوسم نداشتی گریه نمیکردی . من از همون اول عاشقت شدم . انصاف نیست . تو تنها دختری هستی که عاشقت شدم و بی تو نمیتونم زندگی کنم . تهیونگ شوکه شده بود . یهو سرت گیج رفت و تو بغل تهیونگ از حال رفتی . دیگه نفهمیدی چی شد و تو رو بردن بیمارستان . تهیونگ تو راه فقط به تو و کوک فکر میکرد . تو فکرش به خودش گفت : کوک بهترین دوستمه و آریانا عشقمه . نمیدونم کدومو انتخاب کنم . بعد گفت کوک از هممون کوچیکترع و تازه مامانشو از دست داده . اگع به آریانا نرسه ممکنه بمیره . پس من باید بهش کمک کنم تا به آریانا برسه . تهیونگ خیلی ناراحت بود . دکترا بهت آرامشبخش زدن . کوک داشت گریه میکرد و گفت : همش تقصیر منع . من باعث شدم اون به این حال بیفته . بعد تهیونگ بهش گفت : اصلا این حرفو نزن . اون خیلی دوستت داره و نمیتونه دوریتو تحمل کنه . اون عاشقته ولی خودش نمیدونه . تو به هوش اومدی و دکتر گفت فقط یه نفر حق داره بره تو اتاق . دکتر گفتش : تهیونگ کیه ؟ خانم اریانا میخواد تهیونگ بره تو اتاق . کوک ناراحت شد و گفت : دیدی دوسم نداره . تهیونگ بغض کرده بود چون تو اونو خواسته بودی و گفت : برو و همه چیزو براش تعریف کن

کوک وارد اتاقت شد . تو : کوک لطفا برو بیرون . کوک نزدیک شد و دستاتو گرفت . گفت : لطفا بهم گوش کن . آریانا تو شدی نفسم .شدی همه وجودم . آریانا تو زندگیمی . تو : به سارا هم این جملات قشنگو میگی ؟ کوک : اریانا باور کن من تابحال بهت دروغ نگفتم و چیزی رو ازت قایم نکردم . اصلا یادم نمیاد به سارا همچین حرفیو زده باشم . یهو یادت اومد که تو دنیا هیچ ادمی شرور تر و دروغ گو تر از سارا وجود نداره . اون با ظاهر زیباش ادما رو گول میزنه . تو : یعنی واقعا بهش نگفتی . کوک : باور کن نه ! بعد کوکو بغل کردی و بهش گفتی : لطفا دیگه تنهام نزار . کوک منم عاشقتم . راستش نمیدونستم معنی دقیق عشق چیه ولی الان میدونم عشق چه چیز زیبا و قشنگیه و بعد لبا*اتو گذاشتی رو لبا*ش و چشاتو بستی و همدیگه رو بوسیدین . یهو دکتر اومد و خندید و گفت : خب دو تا مرغ عشق بسه 😅 اقای کوک بزارین مریض استراحت کنه . تو دستای کوکو تو دستات فشردی و گفتی اقای دکتر بزارین کوک پیشم بمونه . لطفا . کوک یه لبخندی زد و گفت : دکتر لطفا اجازه بدین . دکتر گفت : باشه . فقط نزارین مریض زیاد خسته بشه . کوک رو صندلی بغلت نشست و دوتاتونم خوابتون برد . یهو از خواب بیدار شدی . نگاه کردن به جونگ کوک خیلی لذت بخش بود . صورتش مثل خورشید بود و از نگاه کردن بهش خسته نمیشدی .

تهیونگ تو حیاط نشسته بودو گریه میکرد و به جیمین زنگ زد و بهش گفت حالش خوب نیست . اون از پشت در دیده بود که کوکو بوسیده بودی و بخاطر کوک فداکاری کرد . جیمین سریع خودشو رسوند . تهیونگ : میدونستی منو کوک همزمان عاشق آریانا شدیم ؟! ولی من کنار کشیدم . اریانا اونو عاشق اون بود و برای فراموشی اون میومد سمتم . اون عاشق کوک بود ولی منو فقط دوست داشت ! در حد یه دوست و بعد گریه کرد . حالش اصلا خوب نبود و جیمین گفت که بهتره دیگه به این بازی ادامه ندیم و خودمونو به اریانا معرفی کنیم . تهیونگ : نه ! هر موقع کوک گفت اونموقع به اریانا میگیم .

چند روز گذشت و تو از بیمارستان مرخص شده بودی و خودتو خوشبخت ترین ادم دنیا میدونستی . یه لحظه از کوک جدا نمیشدی و هر لحظه بیشتر عاشقش میشدی . طورییکه دیگه پیش هم میخوابیدین و تهیونگ پیش بقیه اعضا میخوابید . تهیونگ هر روز ضعیف تر و لاغرتر و گوشه گیر تر میشد ولی تو و کوک نمیدونستین . رفتی پیشش و بغلش کردی و گفتی : تهیونگ دیگه غذا های منو دوس نداری ؟ تهیونگ : نههه ، غذا های تو عین غذاهای مامانم خوشمزن . تو : پس چرا هیچی نمیخوری ؟ تهیونگ : راستش این روزا چاق شدم و نمیخوام بیشتر ازین چاق شم . از لپش بوسیدی و گفتی مواظب خودت باش چون تو بهترین دوستمی و نمیخوام از دستت بدم 🥺☺️. تهیونگ در حالی که بغض کرده بود سرشو به نشونه تایید تکون داد . چند روز گذشت و کوک تورو به صرف شام تو یه رستوران بزرگ دعوت کرد . خیلی خوشحال بودی و درخواستشو قبول کردی . تو خودتو آماده کردی . وایییی نمیتونم بگم در چه حد زیبا شده بودی . حتی از سیندرلا هم زیباتر شده بودی . کوک هم حسابی به خودش رسیده بود و با یه لیموزین اومد دنبالت . درو باز کردی . کوک زبونش بند اومده بود و فقط تونست بگه سس..لل..ام . تو یه لبخند زدی و با دستات موهاتو مرتب کردی و لپات از خجالت قرمز شدن . دستاتو گرفت و سوار ماشین شدین . تو: کوک این ماشینو از کجا اوردی ؟ جدیدا خیلی مشکوک میزنین و چند روز پیشم تهیونگ رو با یه ماشین گرون قیمت دیدم . کوک : آممممم خبببب خبببب ما کرایه کردیم . تو : تا جایی که میدونم کرایشونم گرونه . کوک : نههه تو کاریت نباشه از یه دوست قرض گرفتم . فقط امشب میخوام از بودن باهات لذت ببرم . رفتین رستوران . رستوران خالی بود و همه جاش با گلبرگای رز و شمع تزیین شده بود . تو تعجب کردی و پرسیدی : همه اینارو برا من اماده کردییی؟؟؟؟ 🥺🥺🥺 کوک : اینا که هیچی نیست . تو لایق بهترینایی . بعد کوک رو بغل کردی و اروم دم گوشش گفتی i love you jung kook . اونم بغلت کرد و چرخوندت و تکرار کرد من بیشترررر من بیشترررر من بیشتررررر . تو زندگیمی اریانا . صدای خنده هاتون تو همه جای رستوران میپیچید و شما نشستین تا شام بخورین . تهیونگ یکی از دستاتو گرفت و گفت : اولین بار وقتی داشتیم میرفتیم موسسه من حس عجیبی نسبت بهت داشتم ولی فکرشو نمیکردم عاشقتم چون تا حالا عاشق هیچ دختری نشدم و کوک هی برات تعریف میکرد و تو لبخند میزدی . بعد گفت : خب خانوم اریانا افتخار میدین با من برقصین ؟ تو : با کمال میل . شما داشتین میرقصیدین . وایییییی بغل جونگ کوک ارومت میکرد و بهش گفتی : جونگ کوک چه جادویی داری که اینجوری تو بغلت اروم میشم . کوک : جادوی عشق ! لبخند رو لباش محو شد و جدی شد . تو رو به خودش نزدیک تر کرد و لب*اتو بوسید . چشاتو بسته بودی و حس خیلی خوبی داشتی . یهو سارا وارد رستوران شد .
تو : تو اینجا چیکار میکنی ؟ سارا : اومدم یه سری حقیقتو بهت بگم . تو : حقیقت؟! سارا : آریانا میدونی جونگ کوک عضو کدوم گروهه و دوستاش کین ؟ تو : خب معلومه اونا یه گروه اهل کره ان و دوستای منن. سارا : میدونی کدوم گروه ؟! ایا عشقت اونروز بهت نگفت که تا بحال اصلا بهت دروغ نگفته ؟ تو : اره ولی سارا منظورت چیه . کوک این داره راجب چی حرف میزنه ؟ کوک : سارا لطفا ، الان وقتش نیست . سارا : خببب اریانا خانوم ، این پسرا ... کوک وسط حرفش پرید : سارااااااا چرا اینکارو میکنی ؟!!!! تو : سارا لطفا بگو . کوک حرف نزن وگرنه همه چی بینمون تموم میشهههه . سارا : این جونگ کوک مشهوره و لقبش نیست . این هفتا پسر اعضای بی تی اسن . تو : خندیدی و گفتی یعنی چیییی ؟؟؟؟ داری شوخی میکنی . سارا : از کوک بپرس . تو : کوک این داره چی میگه ؟؟؟ کوککک؟؟؟ کوک مگه قرار نبود همه چیو بهم بگی ؟؟؟ چرا بهم دروغ گفتین ؟؟؟ چرا گولم زدیننن ؟؟؟؟🥺🥺🥺🥺چرا از سادگیم سوءاستفاده کردین و زدی زیرگریه و گفتی : همه چی تموم شد . سارا : اونا تو یه برنامه تلویزیونی شرکت کرده بودن و تغییر قیافه میدادن ( خودشونو شبیه ولگردا میکردن ) و به کسایی که باهاشون خوب رفتار میکردن یک میلیون دلار جایزه میدادن ولی اونا چندین هفته تو خونت موندن و میخواستن زندگیتو با مردم به اشتراک بزارن در حالی که میدونستن از رسانه ای شدن بیزاری و متنفری . یهوو روزنامه نگارا ریختن وسط رستوران . سارا اونا رو دعوت کرده بود و تو درحال گریه داشتی میرفتی بیرون و کوک با گریه اومد دنبالت و گفتی : هیچییی نگووو و لطفااا دنبالم نکن . کوککک امشب من ازت و دوستات متنفرررر شدمممم . همه چی بین منو تو تموم شد . از زندگیم بریننن بیرون دروغ گوهاااا . خبرنگارا دور جونگ کوک گرفتن و کوک نتونست بیاد دنبالت و فقط صدات میزد .

تا خونه پیاده رفتی و داشتی گریه میکردی . نای صحبت کردم نداشتی و رسیدی خونه . همه شبکه ها راجب تو و کوک حرف میزدن و اعضای بی تی اس فهمیده بودن که تو از کل ماجرا با خبر شدی. وارد خونه شدی و همشون به نشانه پشیمونیت هیچی نگفتن . رو به تهیونگ کردی و گفتی : توووو نههه شمااا ها به خوتون میگینن دوستتت؟؟؟؟ دوستا اینجور میشن ؟؟؟ زندگیمو نابود کردین . مثل یه عروسک با من بازی کردین . 😭😭😭😭😭😭 حالام لطفا وسایلتونو جمع کنین و از خونم برین بیرون . اعضای بی تی اس رفتن

تو رفتی پیش ماریا ( دوست صمیمیت ) چون تو تک تک نقاط اون خونه با جونگ کوک خاطرع داشتی . اونا نمیدونستن که تو پیش ماریایی و کوک هر روز دنبالت میگشت . هر روز اخبار راجبت میگفت . روزها گذشت و بالاخره ماریا رفت سر کار ولی تو خونه مونده بودی و این فکر به ذهنت رسید . بعد از ظهر شد و ماریا اومد خونه . وایییی صدای جیغ ماریا اومد . داشت گریه میکرد که آریانا چیکار کردی و بلافاصله به کوک زنگ زد ....
خب این پارتم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه . لایک و کامنتو فالو یادتون نره عشقا 🌺🏵️💐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه
مرسی قشنگم 🥺🌺💜
عالییییییییی بود لطفا پارت بعد رو زود بزار🤗💜ولی قشنگگگگ میخوام سارا رو بکشم😑
😂😂😂ایشالا دستت بهش برسه ، عوض منم بزنش .
متاسفانه تا چهارشنبه کسی نمیتونه تست ثبت کنه 😥
سلام
واقعااا ؟
من ناظر شدم
و اگر داستانتو چهارشنبه توی صف تست ها دیدم حتما تائید میکنم داستانتو
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود👌
لطفا پارت بعد رو هم زودتر بذار💖
خیلیییییییی ممنونم عزیییززز دلممم 💜💚
تا چهارشنبه هیچکس نمیتونه تست ثبت کنه ☹️