زندگی ابر قهرمانان ۶

ببخشید یکم دیر شد امیدوارم خوشتون بیاد

از زبان میلا : بعد از مدرسه رفتم خونه و با خودم گفتم روز خوبی بود فقط یه چیزی برام عجیب بود اون دختر واقعا خیلی شبیه من بود فقط موهای من بلندتره داشتم همین جوری فکر می کردم که میا امد بیرون گفت چی ذهنت رو مشغول کرده گفتم چیزی خاصی نیست که یهو

که یهو زنک اکومای گوشیم روشن شد یه یه هیولای خیلی عجیب بود میا گفت نمی خای بری کمک گفتم نه چرا باید برم گربه سیاه و دختر کفشدوزکی درستش میکنن امیدوارم و بعد رفتم روی تختم دراز کشیدم با خودم گفتم چرا اون دختر انقدر شبیه منه

از زبان مرینت: بعد از مدرسه رفتم خونه و زود نهار خوردم بعد رفتم توی اتاقم و به تیکی گفتم تو هم اون چیزی که من دیدم رو دیدی تیکی گفت اگر منظورت از اون دخترس اره دیدم شاید فقط یکی از فامیل های دورت باشه گفتم شاید داشتم با تیکی صحبت می کردم که یهو زنگ خطر اکومای گوشیم روشن شد نادیا شاماک بود میگفت یه موجود خیلی عجیببه ما حمله کرده و هنوز خبری از دختر کفشدوزکی و گربه سیاه نیست معلوم بود که شرور شده سریع تبدیل شدم و رفتم مبارزه

از زبان دختر کفشدوزکی رفتمدمبارزه کربه سیاه زود تر از من رسیده بود اون کلویی بود که می خواست معجزه گر زنبور رو پس بگیره خیلی جنگیدیم ولی اون خیلی قوی بود من به گربه گفتم به کمک نیاز داریم و رفتم هنوز کسای دیگه ای رو برای قهرمان بودن پیدا نکردم بالاخره تصمیم گرفتم به کیا معجزه گر بدم

معجزه گر ببر رو به جولیکا دادم و معجزه گر خوک رو به رز دادم ورفتیم کمک گربه سیاه گربه سیاه خیلی خسته شده بود ولی هنوز اون از ما خیلی قوی تر بود رفتم جند تا معجزه گر جدید برداشتن

معجزه گر پاندا رو دادم به ناتانایی و معجزه گر سک رو به سابرینا و معجزه گر گاو رو به ایوان دادم

وقتی بچه هاتبدیل شدن رفتیم نبارزه معلوم بود بچه ها خیلی خسته شدن گربه ی سیاه گفت باید از مرینت استفاده کنیم گفتم نه اون خیلی دست وچلفتی هستش و تازه ارباب شرارت هویتش رو فیمیده گربه ی سیاه گفت اما ارباب شرارت هویتش رو نفهمید گفته اره ولی که یهو ...

ببخشید این قسمت کم بود

نظرات فراموش نشه

قسمت بعد بیشتره