
سلام اینم قسمت10
(سلام دوستان در جریان باشید که اکانتمو از دست دادم برایه همین قسمت هایه قبلی رو باید توی تستچی سرچ کنید و اگه قسمت هایه قبلی رو اگه نخوندید همین الان تستو ببندید و برید قسمت هایه قبل رو بخونید)(از زبان ادرین):خوبه حمله هام داره سریع تر میشه اما اونم هنوز داره پابه پام میاد یهو کت وایتار وایمیسه و میگه:فکر میکنی این قدرت هایی که داره حد اخر قدرت هاته تو و اون دختره میراکلس هاتون رو از کی گرفتید؟چوبشو میگیره بالا ... نور سفید از دستش وارد چوب دستیش شد و چوب دستی به رنگ سفید در اومد و چشماش کمی به رنگ ابی درخشید:قدرت رده سوم درخشش خورشید یخی دهنم باز میمونه اولین باره همچین چیزی میبینم یادم نمیاد تاحالا همچین چیزی دیده باشم چوب دستیش رو روبم گرفت و یهو چند تا خنجر یخی به سمتم شلیک کرد یکیش یکم دستمو زخمی کرد یهو سمتم خیز برداشتو یه ضربه با چوبش زد سعی کردم دفعش کنم اما فایده نداشت پریدم عقب قدرت سرعتش بیشتر شده توی همین فکر بودم که چوبش رو برد بالا و کوبید زمین از نقطه برخورد چوب با زمین یه موج یخ بیرون اومد داشت مستقیم میومد سمتم از کاتاکلیزام هم قبلا استفاده کرده بودم دستم رو گرفت جلوی خودم ولی (از زبان مرینت):یه صدا توی ذهنم گفت:شبکه وایر یو یوم رو انداختم بالا و داد زدم:شبکه وایر یویوم خودکار رفت سمت دست کرونایت بعد تغیر مسیر داد و رفت سمت پاهاش این کارو اونقدر تکرار کرد تا کرونایت کاملا توی نخاش گیر بیفته و بعدش هم سر یویو برگشت پیشم همون صدا توی ذهنم گفت:نخو بش وقتی نخو کشیدم کرونایت جیغ شید نگاه کردمو دیدم نخ داره بدنش رو میبره پس این حمله میتونه حریفم رو تیکه تیکه کنه وقتی توی این فکر بودم یهو یه صدایه بلند شنیدم اون سمتو نگاه کردمو دیدم یه دیوار یخی درست شده و توی مرکز دیوار هم کت نار درحالی که دستو پاهاش توی یخ گیر رده اویزونه و از بدنش هم بدجوری خون میاد صدایه کرونایت باعث شد حواسم از کت نوار پرت شه گفت:چیه نمیخوای کارو تموم کنی چند ثانیه گذشت کرونایت گفت:ازت متنفرم توی ترسویی که لباس یه قرمان رو پوشیده کرونایت داسشو بالا میگیره و میگه :حمله موج مه سیاهی از داس خارج میشه و داره مستقیم میاد سمتم یو یوم رو میگیرم جلوی خودم و میچرخونمش وقتی مه بهش میرسه پراکنده میشه موفق شدم وقتی اخرین زره مه رو پراکنده میکنم یهو کرونایت از تویه مها میاد بیرون و یه ضربه میزنه سعی میکنم از سر راهش برم کنار ولی داس برخورد میکنه به شکمم و پرتاب میشم عقب به محض اینکه داس بهم مخوره احساس میکنم بدنم دچار ضعف شده مثل جوهر سیاهی که توی لیوان اب بریزی یه چیزی داشت داخل بدنم رو پر میکرد کرونایت میگه:دچار نفرین شدی فقط افرادی که پیونده محکمی با حیات دارن ازش جون سالم به در میبرن و از گردن بلندم میکنه تیغه داسو میذاره روی گردنم و تیغه داسو میذاره روی گردنمو میگه اهای گربه کت نوار سرشو بلند میکنه کرونایت تیغه داسو روی گردنم فشار میده و میگه برای اخرین بار ببینش و پرتم میکنه روی زمین و یه لگد میزنه توی شکمم پرت میشم عقب گربه سعی میکنه خودشو ازاد کنه اما نمیتونه کت وایتار رو میبینم که با چشمایه بی روحش داره نگاهم میکنه و یه چیزی به گربه سیاه میگه گربه سیاه داد میزنه:نهههههههههههههههههههههههههههه کرونایت بادسته داس یه ضربه دیگه میزنه بهم و پرتم میکنه جلویه گربه سیاه خودشم قدم زنان میاد سمتم به گربه سیاه نگاه میکنم روی کل بدنش زخمه و دست و پاهاش توی یخ ها گیر کرده داره با تمام توانش تقلا میکنه اما فایده نداره
کرونایت رسید بهم داسو برد بالا گربه سیاه داد میزنه:نمییییییذارمممممممممممممممممممم اطرافش صاعقه هایه کوچیکی درست میشن و گرد خاک بلند کت نوار داد میزنه:نننننننننننننننننننههههههههههههههههههههه باید خیلی بیشتر شدو بلندم کردو چند متر عقب تر انداختم زمین کرونایت گفت:اوه مثل اینکه هنوز میتونی بجنگی و چند متر پرید عقب کت وایتار هم بلند شدو کنار کرونایت فرود اومد از داخل گردو خاک صدایه کت وایتار رو شنیدم:شاهزاده تاریکی وقتی از توی گردو خاک اومد چوبش سیاه سیاه بود سفیده چشماش هم سیاه شده بود و قرنیه چشمش قرمز بود از چوبش داشت شعله هایه سیاهی بیرون میزد یه نگاه به اون طرف انداختم چشم هایه کت وایتار مثل همیشه بیروح بود کرونایت هم دیگه نمیخندیدو داسشو گرفته بود پشتش و اماده حمله بود کت نوار چوبشو برد بالا و گفت:کالکرزیوم و چوبو افقی از چپ به راست برد از مسیری که چوب ابور کرده بود اتش سیاهه براقی شعله کشید و رفت سمت کرونایتو کت وایتار پرید و از پشت بوم حرکت کرد سمت کت نوار ولی کرونایت وایسادو داسشو جلوی خودش گرفتو چرخوند..چشمام سیاهی رفتو بی هوش شدم (از زبان ادرین):..(احساس میکنم خیلی سبک شدم صدایه پلگ کلماتی که باید بگم رو توی ذهنم میگه و بعدش قدرتم رو ازاد میکنه ) کت وایتار داره از روی پشت بوم میاد سمتم چوب رو میگیرم سمت خونه ای که روشه و یه شلیک میکنم سمتش صاعقه از نوک چوبم در میاد و می خوره به خونه کل خونه منفجر میشه کت وایتار هم پرت میشه پشت سرم اما تعادلش رو حفظ میکنه و روی پنچه پاش فرود میاد کرونایت هم از روبه روم میگه:اوه قوی شدی(برعکس کت وایتار کرونایت وقتی داریم میجنگیم یک سره ور میزنه)هردوشون هم زمان از هردو سمتم میان سمتم (صدایه پلگ کلمات رو میگه)چوب رو میزنم زمین و داد میزنم:اکستروجاااااااااااااااااااا کت وایتار میپره عقب و میگه :ل..کرونایت وایسا (دیگه دیره)صاعقه ها فوران میکنن دئرم رو یه موج سیاه یگیره صاعقه مدام با بدن کرنایت برخورد میکنن از بیرون گردباد سیاهی که درست کردم صدایه ک وایتار رو میشنوم:کرونایت..لطفا دووم بیار کرونااااااااااااااااایت یه پوزخند میزنم و قدرت بیشتری رو ازاد میکنم کرونایت بلند تر جیغ میزنه از بدنش داره خون میاد یهو از دیواره گردبادی که ساختم کت وایتار میاد توی از بدنش داره خون میاد احتمالا گردباد بهش اسیب زده صاعقه هارو روش متمرکز میکنم سعی میکنه همرو دفع کنه ولی چند تاش بهش برخورد میکنه وقتی اخرین ضربه رو دفع میکنه هردو مون هم زمان میدویم سمت هم چوبمون رو بلند میکنیم میزنیم به هم کت وایتار میگه فکرکردی از اخرین حد قدرتم استفاده کردم؟ منم جواب میدم:نکنه تو این طور فکر کردی؟ چوب کت وایتار دوباره سفید میشه تمام قدرتم رو میریزم توی دستام هردو مون فریاد میزنیم....انفجار پرتم میکنه عقب کت وایتار رو هم پرتاب کرد عقب بغل خودم کرونایت رو میبینم از گردن بلندش میکنم وقتی گردو خاک نشست می بینم که کت وایتار هم کفشدوزک رو گرفته با از لایه دندان هایه به هم قفل شدم میگم:ولش کن کت وایتار میگه اول تو جواب میدم باهم کرونایت رو پرت میکنم توی هوا سمت کت وایتار کت وایتار هم همین کارو میکنه میپرم کفشدوزک رو میگیرم و روی پشت بوم فرود میام کت وایتار در حالی که پشتش به منه گفت :دوباره همو میبینیم و راستی بابت دختر بچه شرمنده همکارم یکم افرات کاره جواب مبدم:البته ولی دفعه بعد اینطوری رو تموم نمیشه ما با تموم افراد میایم بهتره شما هام هم همین کارو کنید و میپرم رو پشت بعدی و میدم سمت جایی که نمیدونم کجاست
(کی.. کی ..کی ..کی هست که اشکال نداره هویت کفشدوزک رو بدونه..لوکا اون هویتش رو میدونه وقتی ازش پرسیدم سعی کرد بپچونه مستقیم رفتم سمت خونه لوکا شخصا مشکلی ندارم که هویت کفشدوزک رو بدونم ولی میدونم که نباید این کارو کنم به علاوه اینکه اگه هویتمون لو بره همه چی تمومه مای لیدی دووم بیار اوضاع جسمیش هم زیاد خوب نیست بدنش داره سرد میشه و سه تا خال هم بیشتر نداره سرعتم رو بیشتر میکنم میتونم خونه لوکا رو ببینم کشتیشون رو (خونه لوکا تو کشتیه)لوکا روی عرشه وایساد میپرم و خودمو پرت میکنم روی عرشه لوکا میدوه سمتمون و یگه چی شده میگم الان وقت سوال کردن نیست!!لوکا متوجه میشه و میگه بیا همراهش میرم طبقه پایین میریم توی یه اتاق میگه بذارش اینجا بعدش هم بهم میگه دنبالم بیا و منو میذاره توی یه اتاقه دیگه به محض اینکه بر میگردم به حالت عادی درد تمام بدنم رو میگیره و بی هوش میشم (از زبان لوکا):ادرین افتاد زمین خواستم برم کمکش که پلگ از توی بدنش اومد بیرون و گفت:برو کمک لیدی باگ و بیهوش روی زمین افتاد گفتم :خیلی خب و رفتم توی اتاق بغلی کوشواره هایه مرینت رو برداشتم و برگشت به حالت عادی تیکی از توی بدنش اومد بیرون و گفت:لطفا کمکش کن و افتاد روی زمین باید زخمایه مرینت رو میبستم دست چپش هم شکسته بود و باید اتل میبستمش......نیم ساعت بعد زخم هایه مرینت رو باند پیچی کردمو دستش رو هم اتل بستم و سریع رفتم اتاق بغلی پیش ادرین دست چپش از دوجا شکسته بود و پای راستش هم همین طور بگذریم از زخم هایه بزرگی که روی سینه اش بود دوتا از دنده هاش هم شکسته بود (دوباره به خاطر کفشدوزک به خودش فشار اورده)یک ساعت بعد توی اشپز خونه بودم و داشتم براشون استیک درست میکردم برایه پلگ هم با دوچرخه رفتم بیرون و پنیر کامبر خریدم با یکم کوکی برایه تیکی وقتی برگشتم خونه غذا اماده بود رفتم طبقه پایین تا ببینم به هوش امومدن یا نه ولی هنوز بی هوش بودن حتی تیکی و پلگ هم هنوز خواب بودن ....چهار ساعت بعد تیک و پلگ هردوشون اومدن توی اشپر خونه یه تیکه پنیر و یه دونه کوکی گذاشتم رویه میز بعد از اینکه حسابی خوردن پرسیدم:خب حالا بگید چی شده؟ پلگ گفت:دشمن جدید گفتم:انقدر کلی حرف نزن تیکی گفت:اونا افرادی هستن که از میراکلس استفاده میکنن مثل اینکه جعبه هایه کوامی دیگه ای هم هست و اینکه اونا هیچ مشکلی با کشتن ادما ندارن(کل ماجرا رو برام تعریف کرد)
گفتم:پس مرینت دچار نوعی نفرین شده سرم رو خاروندم و گفتم پس چطوری برش داریم؟ تیکی گفت:نمیدونم اون کوامی ها کملا رایحه متفاوتی از رایحه کوامی هایه جعبه ما دارن پلگ هم حرفشو تایید کردو ادامه داد:به علاوه ادرین از قدرت هایی استفاده کرد که تاحالا مثلش رو ندیه بودی هرچند که اون کلمات اون وردا اشنا بودن ولی چیزه دقیقی یادم نمیاد تیک هم گفت منم همین طور چیزه خاص دیگه ای یادم نمیاد یهو احساس کردم یکی پشت سرمه برگشتمو دیدم ادرین توی چارچوب در وایساده و عصایی هم که گذاشته بودم بغل تختش تا اگه بیدار شد بتونه راه بره رو زده زیر بغلش فقط یه جمله گفت:کفشدوزک کجاست؟ جواب داد:حالش خوبه بیا بشین ادرین لنگون لنگون امد و نشست بهش گفتم که پاهاش شکسته و کله صدماتی که بهش وارد شده رو براش توضیح دادم و بهش گفتم توی چه مقعیتی هستیم ادرین پرسید:لوکا خانواده هامونو چکار کنیم؟ممکنه خطر ناک باشه و باعث شه هویتمون لو بره لوکا جواب داد:اون طوری فقط پدر تو و پدر و مادر م..کفشدوزک متوجه هویتتون میشن اما اگه رحالی که دارید میرید خونه اون دوتا دنبالتون کنن و خانواده تون رو گروگان بگیرن اون وقت هویتتون برایه کل دنیا فاش میشه به علاوه الان با این اوضاع خنی پونید نمیتونی بری بیرون و بعدش هم درباره نفرین کفشدوزک باهاش صحبت کردم و گفتم الائم حیاتیش خوبه ولی به هوش نمیاد ادرین یکم فکر کردو و بعدش گفت:راستی خواهر و مادر..حرفشو قطع کردمو گفتم:مادرم تا اخر تابستون خونه خالم توی تگزاس هست خواهرمم رفته خونه دختر عموم توی به بهون گروهه گیتار موندم خونه ادرین یه لبخند زدو گفت:لوکا واسه همه چی ممنون جواب دادم:فایده دوست همین....یه صدا از طبقه بالا اومد بلند شدمو رفتم طبقه بالا ادرین گفت:مواظب باش وقتی اومدم روی عرشه کسی نبود ولی یه نامه روی پادری بود و روش نوشته بود برایه گربه بد عنق دور و برم رو نگاه کردم اونا تعقیبمون کرده بودن سریع دیدم و همه درو پنجره هاو بستم ادرین پرسید چکار میکنی؟ جواب دادم اونا تعقیبمون کردن رنگ ادرین پرید نامه رو نشونش دادم و گفتم بیا ببینیم چی نوشته نامه رو باز کردم و خوندم:سلام گربه راستش اولش یکم ار دستت ناراحت بودم اخه موهام رو خراب کردی?ولی خب الان دیگه ناراحت نیستم چون کت وایتار موهام رو مرتب کرد(مجبورش کردم)و اها راستی خب راستش من کفشدوزک رو نفرین کردم که یعنی برایه اینکه زنده بمونه دو شرط نیاز داره درحالت عادی این کارو نمیکردم ولی ب جنگیدنت خیلی چشم گیر بود و حتی تونستی منو بیهوش کنی پس منم راه نجات دادن کفشدوزک رو بهت میگم شرط اول:اون باید ارده قوی ای داشته باشه و پیوندش خیلی با حیات قوی باشه اگه شرط اول رو داشته باشه نمیمیره ولی تا ابد توی خواب میمونه شرط دوم:یه نفر سر نجات دادن کفشدوزک با من سوگند یاد میکنه اگه تونست و اگه تونست منو شکست بده میتونه نفرین رو باطل راستی یه هفته دیگه ساعت 8شب روی برج ایفل میبینمت..گفتم:تموم شد ادرین گفت:حالا چکار کنم؟ جواب دادم}الان مشکل اصلی اینه که ممکنه هاک ماث یه اکوما ازاد کنه اون وقت چکار کنیم؟ یکم فکر کردمو گفتم:فکر نکنم اون این کارو کنه در حال حاضر ان داره یه دشمن جدید رو میبینه که ممکنه خطر ناک باشهپس فکر نمیکنم فعلا حرکت خاصی کنه ادرین سر تکون داد که یعنی متوجه شده
از زبان ادرین:یک هفته مثل برقو باد گذشت حالم کمی بهتر بود ولی هنوز قدرت قبلنمو به دست نیورده بودم ساعت شیش بود لوکا گفت:مطمئنی میخوای بری با این اوضاعی که توی داری این کار عین دیونه گیه جواب دادم:تو راه حله دیگه ای بلدی؟ لوکا جواب نداد دو ساعت باقی موند هم به سرعت گذشت تبدیل شدم میخواستم برم که لوکا گفت:مراقب باش سر تکون دادم و پریدم روی پشت بوم پام هنوز درد میکرد ولی چره ای نبود سعی کردم نیرویه وارد شده رو به سیله یه چوبم کم کنم بالاخره به هر سختی ای بود خودمو به برج ایفل رسوندم کرونایت اونجا بودش و کت وایتار هم روی نرده کنار کرونایت نشسته بود کرونایت گفت:اوه فکر نمی کردم بیای در حالی که وزنمو انداخته بودم روی یه پام گفت:ببین باعث شدی که یکی از دستام بشکنه وداد زد:خیلی رو اعصابمی گربه عوضی و خیز براداشت سمتم سعی کردم جاخالی بدم اما پام بهم اجازه نمیداد با زانو کوبید توی شکمم پرتاب شدم عقب با ته داس کوبید توی سرم افتادم رو زمین یه لگد دیگه بهم زد پرتاب شدم تو دیوار داسشو بلند کردو کارم تموم بود شرمنده لوکا نتونستم به حرفم عمل کنم :کافیه کرونایت برگشتو به کت وایتار گفت:ها؟ کت وایتار گفت:دیگه کافیا بعدش اومد جلو و گفت :من برمیگردم بهتره اماده باشی بعد روبه کرونایت کردو گفت:نفرینو باطل کن کرونایت گفت:ها؟! مثل دختر بچه ها دستشو برد پشتش و گفت:اون موهامو خراب کرد وقتی دید کت وایتار واکنشی نشون نمیده گفت:باشه بابا یه مه سیاه از ناکجا اباد اومد و تو داسش رفت کت وایتار روبه کرونات کردو گفت:بریم..خیلی خوشحال بودم تونستم!تونستم مای لیدیو نجات دادم وقتی رسیدم به کشتی لوکا گفت:هی ادرین کفشدو..حرفشو قطع کردمو گفتم:میدونم.. به حالت عادی برگشتم لوکا کمکم کرد برم توی اتاق کل ماجرا رو براش تعریف کردم خیلی خوشحال بودیم مثل اینکه کفشدوزک چند دقیقه به هوش اومده و بعد دوباره بیهوش شده
صبح لوکا بیدارم کردو گفت:بیا کفشدوزکو ببین تبدیل شدمو از اتاق اومدم بیرون کفشدوزک جلوم وایساده بود خیلی خوشحال شدمو گفتم:مای لیدی حالت خوبه جاییت درد نمیکنه؟ خیلی سرد جواب داد:نه تعجب کردم چرا وقتی جلویه لوکا بودیم انقدر سر سنگین باها برخورد میکرد یهو دیدم لوکا یه دستشو گذاشت پشتم اون یک دست دستش رو هم گذاشت پشت کمر مای لیدی و هم زمان هردو مونو هل داد پرت شدیم بغل هم کفشدوزک سرخ شدو گفت:لوکا!!!لوکا گفت:باهم دوست باشید کفش دوزک چند دقیقه هنگ بود برگشت سمتم و گفت:خیلی ممنونم متاسفم دوباره بار ضعیف بودنم رو تو به دوش کشیدی جواب دادم:نوکریم. وبعدش هر سه تامون خندیدیم کل ماجرا رو برایه مای لیدی تعریف کردیم و بعدش لوکا گفت:دو ساعت دیگه هردومون رو طبقه بالا میبینه برگشتیم توی اتاقامون ومنم یکم خوابید پلگ بیدارم کرد تبدیل شدم و رفتم طبقه بالا و وارده اتاق شدم لوکا و کفشدوزک اونجا بودن نشستم و گفتم:خیلی خب شروع کنیم لوکا گفت:خیلی خب خیلی رکو پوست کنده بگم که طبق چبزی که وامی هاتون گفتن کرونایتو کت وایتار بهتون گفتن که دفعه یه بعدی با چند نفر دیگه برمیگردن پس ماهم یه گروه میخوایم کفشدوزک دستشو بلند کردو گفت:اون با من بعد لوکا ادامه:دفعه قبلی قافل گیرمون کردن ولی ایندفه نباید اشتباه دفعه قبل رو بکنیم یه نفر باید مسئول دیدبانی شه دستمو بلند کردمو گفتم:اونم با من لوکا هم گفت:خیلی خب منم میمیونم و از مقرمون مراقبت میکنم و بعدش بلند شدو گفت:خیلی خب تقسیم کارو کردیم حالا هرکی بره سر کار خودش بلند شدم و همراه با کفشدوزک رفتیم روی عرشه خواستم بپرمو برم که کفشدوزک گفت:کت نوار به خاطر همه چی ممنون برگشتم زبونمو شل کردمو گفتم :قابلو ندوشت هردومون خندیدیم و بعدش پریدم روی ساختمون جلویی و رفتم (از زبان مرینت)گربه سیاه که رفت منم پریدم روی ساختمون جلویی و رفتم سمت خونمون وقتی رسیدم از پنجره پریدم داخل و جعبه میراکلس هارو برداشتم خواستم برم که ف کردم اینجا جاش امن تره پس از توش میراکلس هایه:لاک پشت/روباه/اژدها/پلنگ/مار/زنبور/سیاه گوش/اسب رو برداشتم و از پنجره پریدم بیرون دلم میخواست که یادداشت بذارم تا مامان و بابا رو از نگرانی در بیارم اما ممکن بود فقط اوضاع رو بدتر بکنه توی راه بودم که گربه زنگم زد جواب دادمو گفتم چی شده گربه پشت گوشی گفت:میراکلس اژدها رو هم برداشتی؟ جواب دادم:اره چطور؟ گفت:همین الان کاگامی رو دیدم میتونه کمک بزرگی باشه میخوام میراکلسش رو بهش بدم اگه اجازه بدی گفتم:خیلی خب کجایی؟
جواب داد:روی اسمان خراش مرکز تجاری نوا هستم چند دقیقه بعد پیش گربه سیاه میراکلس اژدها رو بهش دادم و به علاوه اون میراکلس سیاه گوش روهم بهش دادمو گفتم:برایه اینم یه صاحب پیدا کن اگه وقت این همه میراکلس دستمه دشمن بهم حمله کنه خیل بدم میشه جواب داد:روی چشم مای لیدی و از روی ساختمون پرید پایین خیلی خب حالا باید میراکلس لاک پشتو روباه رو میدادم به صاحباشون نینو و الیا توی پارک جنگلی پیدا کردم مثل اینکه اومده بودن پیک نیک بهشون میراکلس هاشون رو دادم و ازشون خواستم ساعت 1:00نصفه شب بیان روی برج ایفل وسط راه وایسادم و از لوکا ادرس خونه دختر عموش رو پرسیدم وقتی رسیدم اونجا جولیکا روی تاب نشسته بود و داشت کتاب میخوند میراکلس پلنگ رو بهش دادمو مثل بقیه ازش خواستم بیاد روی برج ایفل مکس روهم توی اتاقش پیدا کردمو میراگلسه اسب رو بهش دادم فقط منده بود کلویی روی بالکن خونشون نشسته بود وقتی منو دید سلام کرد منم جوابشو دادم اوضاع رو توضیح دادمو گفتم:کلویی چون تو هویتت لو رفته توی طول این مائموریت باید همه چی رو فدا کنی و ازش خواستم ساعت توی همون ساعتی که به بقیه گفته بودم بیاد روی برج ایفل و رفتم سمت مقر توی راه بودم که گربه گفت اونم کارش تموم کرده و داره میاد سمت مقر وقتی رسیدم به مقر گربه هم اونجا بود خیلی خسته بودم و بعد از اینکه نهاری که لوکا درست کرده بود(خیلی خوشمزه بود)رو خوردم میراکلس مار رو بهش دادمو رفتم توی اتاقم و خوابیدم ساعت 12:30تیکی بیدارم کرد و گفت زود باش باید بریم برج ایفل تبدیل شدمو از اتاق اومدم بیرون کسی توی کشتی نبود که یعنی لوکا و گربه رفته بودن نیم ساعت بعد رسیدم به برج همه انجا بودن (((((دوستان توی داستان من کلویی و کاگامی هویستشون لو نرفته جرمی یه ادم احمقه این کارو کرد که گندایی که زده بودو جبران کنه))))) فرود اومدمو گفتم:شرمنده من دعوتتون کردم ولی خودم دیر تر از همه اومدم وایپیریون (لوکا) بلند شدو گفت:خیلی خب از همه ممنونم که اومدید دلیل اینکه یهو از این همه نفرات استفاده کردیم اینه یه جعبه میراکلس دیگه هم هست هم هست که ظاهرا دست افراد نا اهل افتاده و بعد به منو گربه اشاره کردو گفت:کت نوار و لیدی باگ یه بار باهاشون درگیر شدن گربه سیاه بلند شدو گفت:کسایی که ازتون میخوایم باهاشون درگیر شید هیچ رحمی ندارن خیلی راحت یه دختر بچه رو میکشن و بعد یه جوری میخندن که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده متوجه شدم که در حال حرف زدن داره گریه میکنه ادامه داد:قدرت هاشون طوریه که تا حالا ندید اگه شکست بخورید بدون تردید میکشنتون و حتی اگه زنده بمونید براتون بدون هزینه تموم نمیشه فقط توی یه مبارزه ای که باهاشون داشتیم پام از دوجا و همین طور دستمو دوتا از دنده هام شکست بگذریم از زخمام
لوکا حرف کت نوار رو ادامه دادو گفت:درسته وقتی این مسئولیت رو قبول میکنید به این معنیه که تا وقتی حریف رو شکست ندادیم نه خانواده دارید نه خونه دارید نه هیچ دوستو اشنایی.. کلویی حرف لوکا رو قطع کردو پرسید:چرا لوکا دهنش رو باز کرد تا جواب بده که یکی گلوش رو صاف کرد همه به سمت پسری که میراکلس سیاه گوشو داشت نگاه کردن ان پسر سرشو بلند کردمو گفت:واضحه اگه حریف هیچ مشکلی با کشتن نداره در صورتی که متوجه بشن والدینتون کیان اونا ر گروگان میگیرن لوکا حرف اون پسرو تاید کردو گفت:درسته هرکی که نمی تونه همین الان بگه اصلا نمیتونیم این جنگو ببازیم کسی چیزی نگفت یهو متوجه شدم که لکا و کت نوار یه نگاه معنا دار بهم کردن لوکا بلند شد گفت:هرچند لازمه این ماموریت اینکه که هویت همو بدونیم قبل از اینکه بتونم کاری کنم لوکا به حالت عادی برگشت گفت:لوکا کوفائین هستم و اسم ابر قهرمانیم هم وایپیریونه همه تعجب کردن گربه سیاه هم بلند شدو به حالت عادی برگشت و گفت:ادرین اگراست هستم اسم ابر قهرمانیم هم کت نوار هست خیلی خوشحالم از اشنایی باهاتون ریناروژ هم بلند شدو به حالت عادی برگشت و گفت:الیا سزاراسم ابر قهرمانیم هم ریناروژهست هستم کریپس هم بلند شدو به حالت عادی برگشت گفت:نینو لحیف هستم و اسم ابر قهرمانیم هم کریپس هست کاگامی هم بلند شدو به حالت عادی برگشت و گفت:کاگامی تسوروگی هستم و اسم قهرمانیم هم دراگایت هست دارنده میراکلس سیاه گوش هم بلند شدو به حالت عادی برگشتو گفت:نائوفومی کاکاری فودا هستم میتونید نائو صدام کنید اسم ابر قهرمانیم هم لارگنسه جولیکه هم بلند شدو به حالت عادی برگشتو گفت:من جو .جولی.جولیکا کوفائین هستمو اسم قهرمانی هم ندارم لوکا حرفشو قطع کردو گفت:لاپرت خوبه جولیکه هم گفت:اره همون خوبه لوکا ادامه داد:الان توی یه گروهی جولیکا خجالتتو بذار کنار جولیکا گفت:با..باشه پس اسم قهرمانیم لاپرته مکس بلند شدو به حالت عادی برگشت و گفت:مکس کانته هستم و اسم قهرمانیم هم پگاسوس هست همه با تعجب به هم نگاه میکردن غیر از من من فقط به یه نفر زل زده بودم....کت نوار..همون ادر...اد..ادرین بود؟پ یعنی تمام این مدت من داشتم ادرینو رد میکردم چقدر اخه احمقم من!!!اینطوری فکر میکنه که من ازش خوشم نمیاد و همه چی بهم میریزه ااااااااااااه مرینت گند زدی تیکی از توی جیبم بیرون میاد و میگه چیزی شده مرینت؟ جواب میدم:نه من خوبم تیکی سر تکون میده و میرپیش بقیه کوامی (وقتی-میذارم یعنی ادرین حرف میزنه وقتی دوباره –زدم یعنی لوکا داره حرف میزنه (این قانون فقط تا اخر این سوال اعتبار داره یعنی توی سوال بعدییه معنی دیگه میده)ادرین و لوکا از همه میخوان دوباره بشینن ادرین میگه:از الان به بعد ما ها باهم می جنگیم-باهم گریه میکنیمو باهم پروز میشیم-اگرم ببازیم همه میبازیم- خیله خب حالا بریم درباره دشمن جدیدمون بحث کنیم-ما تا الان فقط دونفر از اونا رو میشناسیم یکشون شبیه منه ولی لباسش سفیده و یقه و سر استین هایه لباسش پشمالویی (نخند نمیدونم چی اسمشه )داره چشماش ابیه و فوق العاده قویه و اسمش هم کت وایتاره-قدرتش هم مثل کاتاکلیزامه به علاوه یه سری قدرت هایه جدید که برایه ما ناشناخته هستند
اون یکی یه دختره و اسمش هم کرونایته از یه داس استفاده میکنه تنها قدرتی که ما ازش خبر داریم قدرت نفرنشه-که بهش حمله موج میگه اگه بهتون برخورد کنه دچار نفرین میشید برایه جون سالم بدر بردن از نفرین دو شزط لازمه1(اراده زیادی برایه زنده موندن داشته باشید)2(یه نفر باید با کرونایت سر شما شرط ببنده)اگه بتونید شرط اول رو تحمل کنید نمیمیرید اما تا ابد بیهوش میمونید و شرط دومه که شمارو از حالت خواب ابدیتون ازاد میکنه برایه همین باید خیلی مراقب باشید تا بقیه به خطر نیفتن..لوکا حرف ادرینو ادامه میده:خیلی خب از همون اول گفتم که اجازه دیدن دوستان خانواده و اشنیانتون ر ندارید حالا نکته دوم به گروه هایه دوتایی تقسیم میشیم و دوتا دوتا توی نقطه ساکن بعد از چند دقیقه جر و بحث لوکا گروه بندی هارو اعلام کرد: (گروه1:مرینت/ادرین)—(گروه 2:الیا/نینو) ----(گروه3کاگامی/نائو)----(گروه4کلویی/جولیکا)---(گروه5من/مکس) کسی سوالی نداره؟ کلویی دستشو برد بالا و پرسید:تو چکار میکنی لوکا توضح داد:وقتی حمله گروه مقاببل که بهشون میگیم ادم ش ها تایید شد شماها هرچه سریع تر به من اطلاع میدید و من قدرت شانس دوبارم رو روی اون زمان قفل میکنم و بعدش بقیه رو خبر میکنم یه جورایی بخش فرماندی با منه سوالی نیست؟ کسی چیزی نپرسید ادرین حرف لوکا رو ادامه داد:خیله خب میرسیم به تیم نبرد در کل به سه گروهید نیرو هایی که مستقیم وارد درگیری میشن که بهشون میگم حمله کننده نیرو هایی که طبق فرمان هایه لوکا حمله یا دفاعو پشتیبانی میکنن که البته وظیفه اصلیشون دفاع کردن از افرادیه که دفاع میکنن ولی اگه لازم شد حمله هم میکنن پشتیبانی و گروه سوم هم کسایی هستن که دفاع میکنن لوکا یه کاغذ از توی جیبش در اورد و گروه بندی هارو اعلام کرد: (گروه حمبه کننده:کت نوار..لارگنس ..دراگایت..لاپرت)(گروه پشتیبانی:لیدی باگ..کویین بی)(گروه دفاعی:ریناروژ..کریپس)(رهبر:وایپیریون)(جابه جا کننده-دفاعی :پگاسوس) ادرین گفت:این برنامه برایه وقتیه که درگیری منظم ورو دررو داشته باشیم اگه چندتا چندتا بهمون حمله کنن یا به عبارت دیگه درگیری چریکی پیش بیاد تمام افراد ازادی عمل کامل دارن به علاوه به محض اینکه بهتون گفته شد گروه ادم کش ها در کجا مستقر شده با تمام سرعت به سمت اون محل میریم بهتره که مکس رو حالا حالا نمایش ندیم چون یه جور مهره مخفیه با این حساب در کل میشیم9خب مکان استقرار گروه ها:گروه یک روی برج ایفل مستقر میشه گروه2روی پشت بوم خونه ها حرکت خودشون رو توی بخش جنوبی شهر انجام میدن و گروه3هم توی بخش شمالی گروه 4 هم از زیر زمین خودشونو به محل درگیری میرسوننو در اخرم گروه5 توی کشتی مستقر میشه سوالی نیست؟ جولیکا پرسید:زیرزمین؟ لوکا گفت:فاضلاب بعد از دوساعت کل کل با کلویی بالاخره راضیش کردیم ادرین گفت:خیلی خب همه راه بیفتید همه تبدیل شدیمو دستامونا روی دست هم گذاشتیم کت نوار گفت:برایه پاریس همه دستامونو بلند کردیمو گفتیم:هههههییییی و بعدش دوبه دو باهم حرکت کردیم گربه سیاه گفت:خب مثل اینکه ما قرار نیست جایی بریم لبخند زدمو گفتم:اره
خب چطور بود؟ نظر یادتون نره تو تستچی که نمیشه لایک داد لاقل نظر بدید دل ادم خنک شه فعلا تا تست بعدی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چ زیاده 😨😨😨😨😨😨😨
کم آوردم تو خوندنش اما خیلی جذابه وقت کردم حتما میخونم ❤❤❤😍
خیلییییییی باحال بود. خیلی منتظر پارت بعدیم.
داستانات خیلی جالبه اگه کسی طرفدار ماکان بند هیت بره تست من که ایمش چقد ماکانی هستی رو بخونه و اگه خواست داستانمم بخونه
عالیییییی بود من از گربه سیاه خوشم میاد بقیشون خوب نیستن راستی پارت ۶ نیش عقرب رو هم گذاشتم