10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Saba انتشار: 3 سال پیش 25 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اینم از پارت هفت امیدوارم خوشتون بیاد
از زبان مرینت : یهو همه جا روشن شد و همه حتی پدرو مادرامون اومده بودن بعد من فهمیدم قضیه از چه قراره که دی جی نینو لیست آهنگ های عاشقانه رو پلی کرد و یه آهنگ رمانتیک پخش شد بعد همه شروع کردن به رقصیدن بعد یک ساعت رقصیدن دیگه خسته شدیم که دیدیم امیلی داره . از زبان آدرین : دیدم مادرم داره از نوک برج ایفل میپره که پرید بعد به پرواز در اومد ( نکته : قدرت هایی که تو پارت های قبل اضافه شد تو حالت عادی کار میکنه ) و نور ماه رو به سمت ما چهارتا ( مرینت آدرین مارسل جولیکا ) انداخت با جادوش بعد من فهمیدم وقتشه و جعبه رو از جیبم در آوردم بازش کردم و گفتم ( نکته : تو اون لحظات احساسی و خواستگاری مارسل هم از جولیکا خواستگاری میکنه و جوابش هم خودتون میدونین ) مرینت تو بهترین و زیبا ترین و باهوش ترین دختری هستی که تا حالا دیدم و با تمام وجود عاشقتم با من ازدواج میکنی همه از خوشحالی گریشون گرفته بود حتی مادرم از بالا ( راوی : آقا یه لحظه صحنه احساسی شد داره گریم میگیره یکی بیاد منو بگیره ) که مرینت گفت بله منم حلقه رو دست مرینتکردم و همو 💏 بعد چند ثانیه که جدا شدیم همه تبریک گفتن نادیاذهم داست فیلم میگرفت 😑😐😶 بعد مارسل گفت زرشک این از کجا در اومد که پدرم گفت راستش من که گفتیم چیییی که پدرم گفت اهههه بزارین بگم من بهش گفتم بیاد چون میخواستم وقتی بعدا پخش میشه براتون بد نشه مرینت گفت منطقیه بعد نادیا اومد چند سوال پرسید و رفت ماهم هممون رفتیم خونه هامون و خوابیدیم.
از زبان مرینت : وقتی رفتیم خونه گفتم داداش چرا بهم نگفتی که میخواین سوپرایزمون کنین مارسل گفت خب اگه میگفتم که سوپرایز نمیشد و آدرین هم پخش زمینم میکرد منم نگفتم گفتم باشه بابا فهمیدم بعد رفتم اتاقم لباس عوض کردم و رفتم تو تختم داشتمذبه آدرین فکر میکردم که تیکی زد تو پرم و گفت مرینت کجایی ؟ اینجایی ؟ تو فضایی 🤣؟ گفتم اتفاقا همین چند لحظه پیش تو فضا پیش آدرین بودم که زدی خرابش کردی تیکی هم یه دونه از اون خنده های کیوتش کرد و گفت مثل اینکه خیلی دوستش داری گفتم خودتم دست کمی از من نداری اونجا با پلگ داشتین چیکار میکردین گفت خب مگه چیه عشق که جرم نیست گفتم باشه خانم عاشق و خوابیدیم. صبح از زبان مرینت : بیدار شدم تیکی هم بیدار کردم بعد رفتیم صبحانه خوردیم بعد صبحانه نشستیم یکم با مارسل حرف زدیم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم آدرین بود گفتم سلام آدرین آدرین گفت سلام مرینت خوبی گفتم ممنون خوبم تو خوبی گفت خوبم ممنون گفتم کاری داشتی آدرین گفت راستش پدرم گفته تو پدرو مادرت و مارسل به همراه جولیکا و مادرش بیاین اینجا البته اگه لوکا هم بیا برامون فرق نداره گفتم باشه میایم بعد قطع کردم و به پدرومادرم و مارسل گفتم اوناهم گفتن اگه مهمه میریم بعد مادرم به مادر جولیکا زنگ زد و اوناهم گفتن با لوکا میان ماهم گفتیم باشه . ساعت ۹ شب از زبان مرینت : آماده شده بودیم بعد رفتیم دنبال جولیکا اینا بعد رفتیم عمارت آگرست وقتی رسیدیم زنگ زدیم و ناتالی باز کرد رفتیم تو بعد نشستیم سلام احوال پرسی کردیم که
ناتالی اومد و گفت قربان و خانم ( منظورش گابریل و امیلیه ) شام حاضره لطفا تشریف بیارید امیلی گفت باشه ناتالی الان میایم ناتالی گفت بله خانم و فت ماهم رفتیم شام خوردیم و برگشتیم سرجامون که آقای آگرست گفت از اینکه دعوت مارو قبول کردید ممنون ماهم تشکر کردیم که آقای آگرست گفت راستش من و امیلی چون دیگه سنمون برای قهرمان بودن مناسب نیست میخوایم میراکلس های پروانه و طاووس رو به مرینت پس بدیم و اگه بخواین جادو هامون رو بگیرین مشکلی نداریم گفتم آقای آگرست من درک میکنم که دیگه سنتون برای این کار مناسب نیست و به تصمیمتون احترام میزارم اما هر کسی که من و بقیه نگهبان ها بهشون اعتماد میکنیم و میراکلس میدیم اون شخص برای همیشه تا آخر عمرش عضوی از خانواده دنیای جادو هست اما اگه کار شیطانی بکنه دیگه دشمن دنیای جادو هست اما این خلاف قوانین دنیای جادو هست که کسی که میاکلس نداره جادو داشته باشه قدرت پرواز و زور زیاد مشکلی نداره ولی اون یکی نمیشه اما این رو از من نخواین که بزارم بی دفاع بمونین چون هنوز دشمن های زیادی اون بیرون هست گفتن ممنون مرینت گفتم خواهش میکنم من اول جادو هاتون رو باطل میکنم و اون دوتا رو میزارم بمونه بعد گلوله های درخشان رو جایگزین میکنم بعد تبدیل شدم و کتاب رو از تو یویوم در آوردم بعد جادوهای امیلی و گابریل رو باطل کردم و به جاش گلوله های درخشان رو جایگزین کردم بعد کتاب رو گذاشتم تو یویوم و تبدیل به خودم شدم بعد میراکلس طاووس و پروانه گذاشتم تو کیفم تا فردا بزارمش تو جعبه که مادر جولیکا گفت مسئله دوم چیه آقای آگرست که آقای آگرست گفت امیلی خودت بهشون بگو امیلی گفت باشه و گفت مسئله دوم اینه که
من و گابریل یه دانشگاه مخصوص مدل و طراحی تو نیویورک پیدا کردیم بای مدل هامون آدرین مارسل و جولیکا و طراحمون مرینت و میخوایم که اونجا تو عمارت به صورت جهشی بخونن تا زودتر تموم بشه ولی برای اینکار اجازه شما پدرومادر ها نیاز هست بعد پدرومادرامون مشورت کردن باهم که پدرم گفت من و سابین مشکلی با رفتن بچه هامون مرینت و مارسل نداریم میتونن برن مادر جولیکا گفت من هم با رفتن دخترم جولیکا مشکلی ندارم میتونه بره خیلی هم خوبه که میتونن باهم بخونن میتونن اشکال های هم رو برطرف کنن که آقای آگرشت گفت حله که امیل گفت ناتالی اونم گفت بله خانم که امیلی گفت میشه لپ تاپ رو بیاری میخوایم بچه هارو ثبت نام کنیم ناتالی هم گفت چشم و رفت لپ تاپ رو آورد و خلاصه ه چهار تامون اینترنتی ثبت نام شدیم که آدرین گفت کی قراره بریم آقای آگرست گفت قراره چها ماه دیگه برین و دوهفته قبل میرین که من گفتم چییی
( ببخشید سوال قبل کوتاه شد کار داشتم ) اگه اینطوریه پس چقدر میمونیم امیلی گفت دوسال و نیم من گفتم وات ؟ اون وقت که دلمون واستون تنگ میشه 🤧🥺🥺 امیلی گفت نگران نباش میایم بهتون سر میزنیم گفتم خیالم راحت شد بعد یکم دیگه حرف زدیم و رفتیم خونه مون خوابیدیم . فردا صبح از زبان آدرین : بیدار شدم پلگ هم بیدار کردم رفتیم صبحانه خوردیم بعد نشستیم اما پلگ داشت عمارت رو دور میکرد بعد پنج دقیقه گفتم پلگ تو چت شده تو این پنج دقیقه پنج بار کل عمارت رو چرخ زدی گفت آدرین راستش دلم برای نورو و دوسو تنگ شده گفتم نورو و دوسو که یه روز هم نشده رفتن و اینکه تو کی انقدر احساساتی شدی گفت خب اولا ما سه تا باهم دوست بودیم و دوما من که احساساتم از آهن درست نشده منم احساس دارم منم دهنم سه متر باز مونده بود گفتم بابا احساساتی گفت اصلا برو بابا گفتم شوخی کردم بابا گفت لیدی جونت برات پیغام گذاشته گفتم پلگ چرا اونطوری جلوی پدرو مادرم میگی گفت به من چه اصلا برو بابا پدرم گفت اشکال نداره حتما کارت داره گفتم باشه بعد تبدیل شدم و به پیغام لیدی گوش دادم میگفت بیا خونه استاد فو منم به بقیه ( قهرمانا ) خبر دادم با قابلیت نورانی شدن میراکلس میخوام به بچه ها بگم به خاطر دانشگاه نیستیم گفتم حتما بعد از پدرومادرم خداحافظی کردم و پرواز کردم به سمت خونه استاد فو . از زبان لیدی باگ : وقتی رسیدیم خونه استاد فو نشستیم کاگامی هم نشست من و مارسل هم به خودمون تبدیل شدیم که در باز شد و کت اومد تو گفت سلام گفتم سلام بعد نشست بعد جریان رو به کاگامی گفتیم که کاگامی گفت میشه منم باهاتون بیام آخه اینجا بیکارم و تنهام گفتم باشه متونی بیای کاگامی و وقتی که همه اومدن جریان رو به اونا هم گفتیم آلیا گفت چرا اینجا نمیخونین گفتم چون ما میخوایم سریع تر درسمون رو تموم کنیم تا بتونیم بیشتر درباره دنیای جادو بفهمیم گفت باشه قانع شدم بعد گفتم بچه ها ناراحت نشین ما هنوز اینجاییم همه گفتن باشه راست میگی بعد گفتم راستی بچه ها شما چی میخونین همه گفتن قراره چی بخونن منم گفتم خیلی هم خوب بعد یکم حرف زدیم و همه رفتن جز ما و مارسل و جولیکا منم میراکلس طاووس و پروانه رو گذاشتم تو جعبه خودم هم رفتم دستشویی . از زبان آدرین : بعد اینکه مرینت رفت من یواشکی کیراکلس های پروانه و طاووس رو برداشتم تا با مرینت شوخی کنم ( بوی دردسر میاد ) وقتی مرینت اومد هممون رفتیم بیرون با کاگامی تا یکم دور بزنیم بعد
یکم راه رفتیم بعد آبمیوه گرفتیم و نشستیم خوردیم منم به
مرینت گفتم مرینت میراکلس های پروانه و طاووس رو گذاشتی تو جعبه گفت آره گذاشتم گفتم نزاشتی که بعد دستم رو کردم تو جیبم ولی هر چقدر گشتم فقط میراکلس طاووس رو پیدا کردم گفتم پس کجاست این مرینت گفت چی گفتم من میراکلس های پروانه و طاووس رو برداشتم تا باهات شوخی کنم ولی الان فقط میراکلس طاووس رو پیدا میکنم مرینت گفت وات ؟ مارسل گفت بدبخت.....شدیم مرینت گفت خب بیاین بریم بگردیم احتمالا پیداش میکنیم کاگامی گفت باشه بعد رفتیم ولی هر چی گشتیم پیداش نکردیم مرینت گفت میراکلس طاووس رو بده من و از طریق یویوم برش برگردونم به جعبه تا اونم گم نشه گفتم باهش و دادمش مرینت تبدیل شد و میراکلس طاووس رو به جعبه برگردوند بعد رفتیم به پدرو مادرامون بگیم جریان رو و وقتی جریان رو گفتم پدرم گفت ای بابا این چه کاری بود آدرین پلگ گفت بیچاره نورو فقط دست آدم های بد میوفته پدرم گفت آره منو ببخش پلگ گفت منظورم شما نبود گفت باشه بازم ببخشید . چند لحظه پیش از زبان لایلا: داشتم تو بیرون میچرخیدم مادرم هم رفته بود سفر کاری بیکار بودم که
یه چیزی به پام خورد برش داشتم دیدم یه سنجاق سینه هست شبیه پروانه ( میراکلس پروانه ) گفتم حتما چیز با ارزشی هست رفتم خونه زدم به لباسم که یهو یه نور بنفش ازش بیرون اومد ( نورو ) که یهو اون نور خاموش شد و یه موجود شبیه پروانه که بنفش بود و پرواز میکرد گفت سلام بر هولدر جدید میراکلس پروانه من نورو کوامی شما هستم برای تبدیل باید بگید نورو بالها باز ( نکته : فقط آدمهایی که شیطانی هستن میگن نورو بالهای تاریکی باز ) گفتم به به میتونم با تو از قهرمانان عدالت ( اسم گروه قهرمان ها ) انتقام بگیرم گفت ولی میراکلس ها برای هدف های شیطانی ساخته نشده گفتم ساکت شو تو نمیتونی هیچکاری بکنی بعد گفتم نورو بالهای تاریکی باز و احساسات منفی دونفر احساس کردم و یه آکوما آزاد کردم رفتم دنبالش وقتی رسیدم دو تا خواهر دوقلو رو دیدم که دارن سر یه کلاه دعوا میکنن شرورشون کردم و باهاشون رفتم تا شهر رو به هم بریزم . ( مشخصات شرور ها : دوتا خواهر دوقلو که یکیشون صورتی و یکیشون سبز هستن اسماشون هم پرنسس های شرور هست سبزه میتونه وزن اشیا رو زیاد کنه و اون صورتی میتونه وزن اشیا رو کم میکنه) از زبان مرینت : نشسته بودیم داشتیم به بقیه خبر میدادیم که یهو دیدیم نادیا میگفت خبر فوری دو شرور با یک نفر که به خودش میگه کویین ماث ( کویین ماث = ملکه شرور یا ملکه شرارت ) دارن شهر رو بهم میریزن و
از قهرمانان عدالت خواهش میکنم بیاین به محل حادثه مارسل گفت پس فهمیدیم میراکلس پروانه دست کیه گفتم آره بعد تبدیل شدیم و به بقیه خبر دادیم وقتی هممون رفتیم یه جا مخفی شدیم اما هر چقدر منتظر موندیم کت نیومد منم دکمه ی روی گوشوارم رو فشار دادم و به کت خبر دادم که کت گفت اینجام بابا گفتم باشه بعد گفتم بچه ها شما برین با اون دوتا بجنگین من و کت میریم سراغ اون کویین ماث همه گفتن چشم بعد رفتیم سراغ اون کویین ماث گفتیم تصمیم شو کویین ماث و میراکلس پروانه که به جعبه تعلق داره رو پس بده گفت هرگز من از شما انتقام میگیرم مرینت و آدرین گفتیم لایلا ؟ اونم گفت ها ها ها من شما رو شکست میدم منم گفتم هرگز و گفتم لاکی چارم یه آینه اومد دستم گفتم آخه این دیگه چیه بعد دیدم میخواد حمله کنه ماهم جاخالی دادیم بعد دو ساعت جنگیدن نتونستیم شکستش بدیم من گفتم خب وقتشه ببینیم این آینه چه کمکی بهمون میکنه بعد داشتم به آینه نگاه میکردم که از توی آینه دیدم بچه ها اون عقبن و اومدن پیشمون گفتم خیلی خوب ریناروژ تو یه توهم درست کن که من و کت داریم بهش حمله میکنیم اونم اینکارو کرد و خلاصه میزاکلس پروانه رو پس گرفتیم و من گفتم میراکلس لیدی باگ و همه چیز درست شد بعد همه رفتیم خونه و خوابیدیم . ( نکته : لیدی آکوما رو گرفت بعد گفت میراکلس لیدی باگ )
چهار ماه بعد روز رفتن صبح از زبان مرینت: بیدار شدم لباس عوض کردم و با مارسل چمدون هامون رو بردیم پایین و صبحانه خوردیم بعد گفتم مارسل من میرم با کاگامی بیام تا جعبه میراکلس هارو هم بردارم گفت باشه منم تبدیل شدم و پرواز کردم به سمت خونه کاگامی وقتی رسیدم گفتم آماده ای گفت آره منم جعبه رو برداشتم کاگامی هم گفت لانگ طوفان رو به ارمغان بیار بعد پرواز کردیم به سمت خونه ما وقتی رسیدیم چون کاگامی صبحانه نخورده بود مادرم بهش صبحانه داد که دیدیم زنگ در به صدا در اومد منم رفتم باز کردم گفتم سلام آدرین گفت سلام مرینت آماده این گفتم آره بعد پدرومادرمون رو بغل کردیم و ازشون خداحافظی کردیم سوار ماشین شدیم بعد رفتیم دنبال جولیکا اونم نشست که دیدم کاگامی داره گریه میکنه گفتم چرا گریه میکنی ؟ گفت کاش منم میتونستم مادرم رو بغل کنم گفتم اشکال نداره تقصیر تو نبود که الان من مطمئنم مادرت داره تورو میبینه که یه قهرمان هستی و میتونی همه رو نجات بدی بعد یکم دلداریش دادم اونم آروم شد که رسیدیم اما نگو چی دیدیم 😑😐🤧 دیدیم نادیا با اینکه ساعت ۷ بود تو فرودگاه وایستاده بود گفتم این نادیا علم قیب داره هر جا هستیم انجاست آدرین گفت چه کنیم نادیاست دیگه گفتم راست میگی بعد نادیا اومد ازمون چند تا سوال پرسید و رفت ماهم سوار جت شخصی شدیم و چون خوابمون میومد و زود بیدار شده بودیم گفتیم چند تا پتو بیارن با بالش بعد صندلی رو گذاشتیم تو حالت خوابیده و خوابیدیم . هشت ساعت بعد از زبان آدرین : بیدار شدم که دیدم
مرینت تو خواب بغلم کرده که شنیدم خلبان میگه تا ۱۰ دقیقه دیگه فرود میایم لطفا سر جای خوتان بشنید و کمر بند هاتون رو ببندید منم مرینت رو بیدار کردم اونم گفت چند ساعت خواب بودیم گفتم ۸ ساعت گفت هشت ساعت چقدر خوابیدیم که بقیه هم بیدار شدن بعد که جت فرود اومد چمدون هامون رو تحویل گرفتیم بعد با ماشینی که پدرم خریده بود رفتیم عمارتی که پدرم خریده بود و وقتی رسیدیم دیدیم یه عمارت خوشگل و بزرگه که مرینت گفت اینجا عمارته یا قصر گفتم پدرم همیشه بهترین هارو میخره بعد رفتیم تو تا عمارت رو ببینیم دیدیم همه چی داره و جیزی نیاز نداره ماهم فقط وسایل و لباس آورده بودیم بعد رفتیم اتاق هارو ببینیم و ۴ تا اتاق که دوتاشون دونفره و دوتاشون یک نفره بود اتاق مهمان بود و ۳ تا اتاق یک نفره و دوتا اتاق دو نفره داشت مرینت و من رفتیم تو یکی از اتاق های دونفره مارسل و جولیکا هم رفتن تو اتاق دونفره ( همه اتاق ها طبقه بالا هستن ) کاگامی هم رفت تو اتاق یک نفره و هممون وسایل هامون رو گذاشتیم تو کمد ها و چون گشنمون بود غذا سفارش دادیم و تا بیاد نشستیم یکم حرف زدیم بعد که غذا اومد نشستیم خوردیم و یکم تلوزیون روشن کردیم که دیدیم ...... دوستان بزنید صفحه بعدی
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)