
داستان جدید😀

سلام من ماکینوهارا امیلیا هستم و امسال اولین سالیه که میرم دبیرستان یعنی 15 سالمه من عاشق گربه هام و یه گربه هم به اسم موچی دارم. از زبان امیلیا)امروز روز اول مدرسه بود ولی هیچ فرقی با روز های دیگه نداشت رفتم خونه تکالیفمو نوشتم یه دوش گرفتم لباس پوشیدم منتظر شدم مامان بابام بیان خونه چون کارمند بودن ساعت نزدیک 12 بود ولی اونا هنوز نیومده بودن تصمیم گرفتم برم دنبالشون حاضر شدم همین که پامو گذاشتم بیرون دیدم یه موجود عجیب و ترسناک داره میاد سمتم منم یه جیغ کشیدم داشت میومد سمتم دستمو گرفتم جلوش احساس کردم یه چیزی ازش بیرون اومد وقتی هم که چشمام رو باز کردم دیدم موجوده مرده همون موقع....

یه پسر (عکس پسره بالا هست)رو دیدم که بغلم وایساده بود و گفت: خوب از پس آکمه بر اومدی. منم تا اومدم چیزی بگم یهو دیدم پسره نیست نمی دونستم چیکار کنم چون حتی جنازه هم گم شده بود. رفتم توی خونه در رو قفل کردم پنجره ها رو هم بستم رفتم توی گوگل سرچ کردم آکمه اما هیچی نیاورد منم بیخیال شدم فردا رفتم مدرسه و دوباره برگشتم ولی دم در همون پسره رو دیدم یه کاغذ دستم داد و فت دوست داشتی آزمون بده بعدم رفت رفتم توی خونه تکالیفمو انجام دادم همه کارام رو کردم بعد رفتم سراغ کاغذ بعد دیدم روش نوشته آزمون ورودی دبیرستان نوراوارتا آغاز شد زمان آزمون هم فرداعه نمی دونم ولی اگه میتونم باهاش اطلاعاتی راجب آکمه ها کسب کنم چاره ای ندارم باید شرکت کنم

فردا رفتم آزمون دادم و قبول شدم بردنم به کلاسمون وقتی رفتم تو دو تا دختر تو کلاس بودن یکیشون گفت :سلام من زوکی هستم امیدوارم دوستای خوبی بشیم بعد زوکی گفت هی دوکا چان تو نمی خوای سلام کنی؟ اونم گفت: سلام من نودوکا هستم ولی زودی بهم میگه دوکا .منم گفتم: از آشناییتون خوشبختم منم ماکینوهارا امیلیا هستم.بعد از نیم ساعت حرف زدن با اونها زوکی گفت: ببین امی چان آکمه ها یجور موجودات ترسناک هستن که فقط عده کمی از انسان ها میتونن ببینمشون و اونها رو بکشن که مثل اینکه تو تو جفتش استعداد داری حالا بگو ببینم قدرتت چیه مال من زمینه ماله دوکا چان هم آب . من گفتم:ها قدرت دیگه چیه؟ دوکا گفت : پس با چی یه آکمع رو کشتی اون قدرتت حالا یه بار امتحان کن فکر کن میز جلویی یه آکمه هست و سعی کن بکشیش. منم هم هر کاری دوکا چان گفت کردم و یه دفعه از دستم صاعقه زد بیرون😳( عکس پارت زوکی سمت چپ دوکا سمت راست)

همون موقع صدای چند تا پسر اومد که همون پسره که پریروز دیدم هم توشون بود .یکیشون گفت: اه گفتن شاگرد جدید داریم ولی نگفتن دختره اینجوری که تعداد پسر ها و دختر ها برابر میشه🤯. زوکی گفت : خیلی هم دلت بخواد توشی خان. بعد پسره گفت : به هر حال من توشی هستم این هم آرمینه اون هم میوکی .( عکس پارت توشی سمت راست آرمین سمت چپ) آرمین گفت : خب این ا.س.ک.ل همه رو معرفی کرد دیگه چیزی نمی مونه ما بگیم ولی من قدرتم باده .توشی گفت راست میگی یادم رفت و گرنه می گفتم حالا من قدرتم جاذبه هست. میوکی هم گفت: منم قدرتم آتشه. بعدم گفت:دنبال معلم نباش اینجا خودمون شش تا باید با هم آکمه بکشیم...
خوب چطور بود؟
پارت بعد ترسناک تره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییییییییی بببببببببییییییددددد💜💜💜💜💜💜💜💜
عرررررر عالی بود داستان مورد علاقم شد خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوبه نمیتونم توصیفش کنم که چقدر خوبه 😍😍😍🥰😍🥰😍🥰😍😘😍🥰😍😘😍🥰
مرسیییییی😻❤❤❤❤❤