به یاد پارت 10 باشید و فالو کنید
پارت 3 رمان Love or Pride ◇~◇
چند قدم رفتم عقب ولی بازم داشت میومد سمتم اون قدماشو بزرگتر میکرد منم داشتم عقب عقب میرفتم که خوردم به دیوار گفتم تهیونگ میخوای چیکار کنی؟ یه پوزخند زد ولی جوابمو نداد داشتم از ترس سکته میکرم دیدم هی داره بهم نزدیکتر میشه داشتم خودمو به زور به دیوار فشار میدادم که آروم آروم سرمو کج کردمو آوردم پایین خیلی اومده بود نزدیکم خیلی ترسیدم خواستم از اون طرفش فرار کنم که دوتا دستاشو محکم کوبید توی دیوار داشتم با التماس نگاش میکردم که خودشو چسبوند بهم سرمو کج کردم که نتونه کاری کنه که یهو دستشو برد بالا و موهامو باز کرد همه ی موهام ریخت روی شونه هام اون لحظه داشت باد میومدو موهای منم توی هوا داشت حرکت میکرد هوا ابری شد رعدو برق زد منم از اونجایی که از رعد و برق خاطره ی بدی داشتم
( فلش بک : تویه شب زمستون که هوا ابری بود و بارون خیلی خیلی شدیدی میومد توی ماشین با پدر مادرم داشتیم به سمت خونه حرکت میکردیم بخاطر گرمایی که داخل ماشین بود و سرمایی که اون بیرون بود شیشه های ماشین بخار کرد توی همون لحظه همزمان با یه رعد و برق شدید بایه ماشین تصادف کردیم و برای چند ماه پدر و مادرم توی کما بودن { این اتفاق برای چند سال پیشه } پایان فلش بک ) همون موقع یاد این اتفاق افتادم چشمام پر اشک شد آروم آروم روی دو زانو نشستمو زدم زیر گریه تهیونگم روی دو زانو هاش نشست و از من پرسید چت شد نکنه ترسی.... نزاشتم جملش تموم بشه و محکم بغلش کردمو شدت گریمو بیشتر کردم
تهیونگ حسابی تعجب کرد که من دارم اینجوری گریه میکنم ( تهیونگ : ) اول خیلی تعجب کردمو فکر کردم میخواد از دستم فرار کنه که بهش گفتم چیه نکنه ترسی... نزاشت جملمو تموم کنمو محکم بغلم کرد وقتی دیدم داره اینطوری گریه میکنه اشکاشو پاک کردمو گفتم برای کاری که من کردم داری اینطوری گریه میکنی؟ ( ا/ت : ) با لحن گریه کنان گفتم نه و حادثه ی چند ساله پیشو براش تعریف کردمو بهش گفتم از بارونو رعد و برق خوشم نمیاد و گفتم هر وقت بارون میاد این حسو پیدا میکنم ( تهیونگ : ) دستامو دور کمرش حلقه کردمو بغلش کردم که ببرمش تو هر لحظه شدت گریش بیشتر میشد قلبم داشت تند تند میزد نمیدونم چرا صدامو صاف کردمو گفتم بسه دیگه گریه نکن الان که خانوادتو داری پس دیگه نباید بخاطر اون حادثه ناراحت باشی
( ا/ت : ) گفتم باشه باشه دیگه گریه نمیکنم بعد چند دقیقه دیگه هیچی نفهمیدم ( تهیونگ : ) بعد چند دقیقه توی بغلم خوابش توی دلم گفتم الان چکار کنم منکه آدرس خونشو بلد نیستم مجبورم ببرمش خونه ی خودم از مدرسه اومدم بیرون رفتم به سمت ماشینم ا/ت خوابوندم صندلی عقب رفتم جلو نشستم کمر بندمو بستم
حرکت کردم به سمت خونه وقتی رسیدم ا/ت رو بغل کردم مثل بچه خوابیده بود برمش توی اتاق خودم چند دقیقه خودم بغلش خوابیدمو وقتی خواب بود نگاش میکردم که خودم پیش ا/ت خوابم برد ♡فردا♡ ( ا/ت : ) از خواب پاشدم دیدم روی تخت توی بغل تهیونگ خواب بودم یه جیغ بنفش کشیدم که تهیونگ بیدارشد😂 من اینجا چیکار میکنم؟! ( تهیونگ : ) دیروز توی بغلم خوابت برد منم آدرس خونتو بلد نبودم آوردمت اینجا ( ا/ت : ) خوب حالا چرا توی بغل تو خواب بودم؟! ( تهیونگ : )سکوت مطلق....... اصلا چرا من باید به تو جواب پس بدم؟! ( ا/ت : ) یه نگاه به گوشیم کردم دیدم از بک هوارانگ یه عالمه تماس از دست رفته دارم براش پیام فرستادم که من خوبم نگران نباش بعد در جواب تهیونگ گفتم مثل اینکه تو منو آوردی خونت بنظرت یه پسر تنها با یه دختر میخواد چکار کنه؟! همون لحظه تهیونگ سرخ شد فهمیدم که گند زدم پاشدو با عصبانیت اومد سمتم که یاد حرف که یاد حرف بک هوارانگ افتادم که گفت وقتی عصبیش کنی کارایی که نباید رو انجام میده توی دلم گفتم وای بدبخت شدم تهیونگ داشتم همینجوری میومد سمتم با عصبانیت که آروم خوردم به قفسه ی کتاباش تهیونگ اومد جلو دوتا دستاشو این طرفو اون طرف گذاشت سرشو آورد جلو عصبانیت داشت از چشماش میبارید
خوب اینم از پارت 3 همونطور که گفتم به یاد پارت 10باشید شید شید ید ید د د... مثلا اکو ی صدا بود🤣
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام میشه آجیم بشی؟
😐😐
کپیه نه ؟
از 🕸🍷소피아
سلام پارت بعد نمیزاری؟🥺💖
سیلام
اجی اینو من منتشر کردم😜🌈❤
کی پارت بعد رو میزاری؟؟؟؟🥺🥺❤❤❤❤❤
خیلی عالیه داستانت💖💖💖💖💖💖💖