
سلام اینم از قسمت 2 و یه نکته اینکه از قسمت بعد سعی میکنم با عکس بزارم قسمت ها رو و تا جایی که الان به ذهنم رسیده این داستان رو تا فصل 4 ادامه میدم لایک و کامنت فراموش نشه 😉 اسم این قسمت فراموشیه خب بریم برای داستان
از زبون علی : اون هانیه بود ( خب بچه ها هانیه ادرین : چقدر حرف میزنی 😐1 لحظه ساکت شو خودشون میفهمن کیه 😒 من : باشه راستی از این به بعد اینا تو داستان کمکم میکنن متاسفانه 😑 ) از زبون هانیه : با خواهرم تا رسیدیم در کلاس رو زدیم خیلی دیر کرده بودیم رفتیم داخل و سلام کردیم استاد هم سلام کرد و بعدش یه نگاه انداختم که کجا بشینم و بعدش علی رو دیدم 😬 این اینجا چیکار میکرد. از حس علی راجب خودم خبر داشتم پس رفتم دور ازش نشستم
تو کل کلاس حواسم له ول کلاس بود ولی ندیدم علی بهم توجهی بکنه ( دماغت سوخت 😐✌ ) بعد از کلاس دیدم با یه پسره اومد سمتم / از زبون علی : بعد از کلاس یاسین گفتش که : اون هانیه نیست ؟ برای اینکه دست به سرش کنم گفتم نه شبیهشه گفت مسخره بازی در نیار با من بیا گفتم تو میدونی هیجان برام بده یاسین بخاطر من ول کن نمیخوام باهاش صحبت کنم ( مثل حس مرینت به ادرینه که میخواد فراموشش کنه 😐 ادرین : وات 😳 )
گفت بیخیال پسر 😐 تو ازش خوشت میاد نمیتونی که خودت رو گول بزنی بعد دستم و گرفت و بردتم سمت هانیه گاهی اوقات از خودم سوال میکردم چرا به یاسین گفتم وقتی که رسیدیم هانیه و مهسا ( اسم خواهرشه ) متوجه ما شدن
تا رسیدیم یاسین گفت سلام هانیه گفت ببخشید شما ؟ 😕 گفت من یاسینم دوست علی بعد هانیه منو نگاه کرد و گفت ا علی تو هم اینجایی اصلا حواسم بهت نبود یدفعه قلبم تیر کشید و تو ذهنم گفتم بعنی اون اصلا منو نمیبینه 😢😟 بعد با دستم قلبم رو چنگ زدم و فشارش دادم ( ادرین : عین ادم بگو گرفتم قلبمو 😐😑 ) هانیه گفت علی چی شد یاسین سریع دستمو گرفت و دورم کرد و گفت بیا بریم پسر
یاسین بردم پیش مدیر و گفت ببخشید اقا دوستم خیلی حالش بده و مشکل اخ ! سریع با پام محکم زدم رو پاش و یاسین ادامه داد مشکلی داره میشه بره خونه مدیر هم اجازشو داد و یاسین ( دوستان تو پارت قبل اشتباه گفتم علی وضع مالیش خوبه و تونسته یه خونه جور کنه برای خودش و پدرش هم براش ماشین خریده ) سوار ماشینم کرد و رفتیم سمت خونه
ادرس رو به یاسین نشون دادم و گفت اوکیه و رانندگی کرد تا وسط راه ساکت بود بعد گفت چرا اونجوری شدی منظورم وفتیه حالت بد شد گفتم هیچی مهم نیست گفت علی من رفیقتم اگه نتونم تو مشکلاتت کمکت کنم دیگه لقب رفیق هم به دردم نمیخوره باید بگی چی شده گفتم مهم نیست گفت اخه داد زدم به تو ربطی نداره راهتو برو فهمیدی 😠
یاسین سرشو تکون داد و ادامه داد و وقتی رسیدیم کمکم کرد برم بالا و بعد کلید و بهم پس داد گفت خداحافظ فردا میبینمت گفتم یاسین وایسا ، برگشت و نگاهم کرد بهش گفتم متاسفم داداش اگه بخوای میتونی اینجا پیش من بمونی من تنهام اینجا گفت حله 😆 فقط کلید رو بده تا برم وسایلمو از دانشگاه بیارم کلیدم و بهش دادم و بعد رفتنشو تماشا کردم
بعد از تموم شدن دانشگاه رفتم سمت اون دختره و گفتم اهای وقتی برگشت هلش دادم و گفتم با علی چیکار کردی که قلبش درد گرفت 😢 گفت ببخشید شما کی هستید گفتم من یه نفریم که اون کمکم کرده و من نگرانشم اسمم هلنه گفت منم هانیم فامیلشم و میخوای حقیقت رو بدونی ؟😡 اون ع*ا*ش*ق منه وقتی هانیه این رو گفت .....
انچه در قسمت بعد خواهید دید : : علی : یدفعه در زدند ....... تا این رو گفت حالم بد شد ......... هانیه : بچه ها یه لحظه میاید ..... هلن : علی مشکل قلبی داره 😰
خب دوستان اینم از این قسمت لایک و نظر و فالو فراموش نشه و اینکه از این به بعد قسمت ها اسم دارن و همون طور که گفتم از این به بعد دنبال عکس میگردم راستی میخواستم بگم که از موضوعی رو دوست دارید بگید من درموردش تست میسازم ( تست درخواستی 😐 )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داداش علی نمیخوای پارت بعد بزاری فردا عصر اخر میایی بریم و*ب؟
اها راستی من دایانام این اکانت مخفیم هست 😄
به کسی نگی این دارم خب بگی شب میام تو خوابت😑😐
عالی بود 😄😄😄
پارت بعد رو چرا نمیزاری 😥😥
عالی بود مثل همیشه 💕💕💕💕💕
چالش: باب اسفنجی(هنور روحیه بچگی قشنگم نگه داشتم خسته نباشم😐😂)
فقط زود بزار چون اگه دیر بزاری کلا عادت همیشگی منه جای خودت داستان توی ذهنم ادامه میدم میخوای به داستانت گند نزنم تند بزار😉😂