my war 4

از زبان ادرین : از پنچره رفتم تو بعد به خودم تبدیل شدم رفتم روی صندیم نشستم گفتم یعنی اون عشق من بعد از روی صندیم بلند شدم (با داد )گفتم اییییسسسس آیس آیس آیس آیس آیس آیس آیس آیس آیس😆 رفتم روی تختم دراز کشیدم گفتم پلگ به نظر تو اون کیه پلگ گفت منظورت لیدی باگ گفتم اره پلگ گفت ممکنه یکی از دوستات یا یکی از طرفدارات باشه اخه خودت می دونی هرجا می ری طرفدارات مثل لشکر یزید می یان برات وازت امضا یا سلفی نگیرن ولت نمی کن به هرحال بگیر بخواب فردا مدرسه داری گفتم راست میگی شب بخیر

از زبان مرینت : از بالکن وارد خونه شدم و به خودم تبدیل شدم رفتم روی صندلی نشستم دستم مشت کردم دستمو کوبوندم به میز (با عصبانیت) گفتم اخه چرا من گفتم به کت گفتم من به ادرین علاقه دارم تیکی گفت اروم باش مرینت کاره شد این قدر عصبانی نشو گفتم تیکی به نظر تو بالیی سر ادرین نمی یاره تیکی نه بابا به هر حال کاری شد بگیر بخواب فردا کلی کار داری گفتم باش تیکی رفتم روی تختم دراز کشیدم به زور خوابم برد فردا مرینت پاشو پاشو زود باش گفتم چی شده تیکی گفت پاشو ساعت 8:40 مدرسه دیر شد گفتم واییی نه سری از جام بلند شدم لباسام پوشدم راه فتادم سمت مدرسه وقتی رسید رفتم تو کلاس از پشت در دیدم همه امدن دیدم معلم روبه تختس و داره درس می نویسه رو تخته من هم جوری که خودش متوجه نشه یواشکی رفتم سر جام نشستم

وقتی نشستم الیا در گوشی گفت باز دیر کردی من هم در گوشی گفتم الیا یه گنده بزرگ زدم بیا امروز بیا خونمون الیا گفت باش امروز می یام بعد از مدرسه رفتم جولوی مدرسه وایسادم تا الیا بیاد دیدم الیا داره با نینو می یاد رفتیم سمت خونه من که تو راه نینو خدافظی کردیم وقتی رسیدم خونه رفتیم تو اتاق الیا نشست رو صندلی و گفت خب بنال ببینم چه گندی زدی گفتم الیا من به یکی گفتم که به ادرین علاقه دارم گفت خب این که مشکلی نیست حالا به کی گفتی گفتم به کت. الیا گفت این مشکلی نیست ................................. صبر کن ببینم نگو به شکل لیدی باگ گفتی گفتم اره گفت وایییییییییییی یعنی یعنی تو به کت گفتی عاشق ادرینی اصلاً چرا گفتی . تمام ماجرای دیشب براش تعریف کردم گفتم الیا حالا باید چیکار کنم می ترسم بلایی سر ادرین بیاره دستامو جولی صورتم گرفتم که الیا از صندلی بلند شد امد سمتم دستشو گذاشت رو شونم گفت هی اروم باش دختر مطمئنم بلایی سرش نمیاره

باش الیا ممنون که امدی گفت قابلی نداشت من دیگه باید برم خدافظ گفتم خدافظ. رفت بعد از رفتنش مامان که تو اشپز خونه بود (صدای بلند) گفت مرینت بیا ناهار گفتم الان می یام بعد از ناهار رفتم تو اتاقم نشستم روی صندلی گفتم شما کوامی ها نظری ندارین تا می خواستن حرف بزن یهو یک صدای مثل انفجار امد من گفتم تیکی وقت تبدیل خال ها روشن تبدیل شدم رفتم سراغ شرور از زبان ادرین : تو خونه بودم صدای انفجار امد تبدیل شدم رفتم سمت شرور تو راه لیدی باگ دیدم گفتم سلام بانوی من وقت شکست شرور جدید شده لیدی باگ گفت ببینم گربه بعد از رد کردن علاقت به من بازم به من میگی بانوی من چرا گفتم بعدن خودت متوجه میشی فعلا بیا بیرم شرور شکست بیدیم . بعد از شکست دادن شرور از هم خدافظی کردیم رفتم خونه به خودم تبدیل شدم دیدم ساعت 4:20 بود رفتم رو صندلیم نشستم که یهو ناتالی امد گفت ادرین کلاس کیک بوکسینگ چند دقیقه دیگه شروع میشه اماده باش گفتم باشههههه

رفتم ساکم برداشتم رفتم سوار ماشین بعد از کلاس رفتم خونه بعد از دوش گرفت موی سرم خوشک کردم که ناتالی امد تو اتاقم گفت ادرین یه خبر برات دارم قرار چند روز دیگه پسر خالت فیلیکس و خاله ملی می یان اینجا قرار یه چند هفته اینجا مهمون گفتم باشه اههههه لعنتی ناتالی هر کاری می کنی اتاق فیلیکس نزدیک اتاقه من نباشه و ممنون بابت خبرت ناتالی گفت شام حاضر گفتم الان می یام ناتالی رفت بیرون من پلگ امد سمتم گفت همین کم داشتیم شاه دزد گفتم نظری براش نداری پلگ پلگ گفت هر کاری می کنی نزار نزدیک تو باشه یهو می ببینی دار نادرت می بره گفت باش پلگ ولی بنظرت عوض شد یا نه پلگ گفت نمی دونم ولی احتیاط شرط عقله

باشه پلگ هر چی تو بگی به هر حال من برم تکالیفم بنویسم بعد از تمام شدن تکالیفم به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت 10 رفتم روی تخته گفتم پلگ به نظرم وقتش نیست به لیدی باگ هویتم بگم پلک گفت چی ببند در جهنم گفتم هیچی بابا شوخی کردم بگیر بخواب شب به خیر دفعه آخرت باش شب به خیر . پلگ رفت خوابید من روی تخت با خودم گفتم باید یه روزی بهش بگم که من کیه شاید نگم چون مطمئن نیستم که لیدی باگ راست گفته. همینجوری تو فکر بودم که خوایم برد

خب دوستان اینم از پارت 4 اگه لذت بردن لایک کنید و کامنت بزارید و مثل همیشه قربان شما خدافظ