
سلام بچه ها امید وارم همه از مقدمه خوشتون اومده باشه اینم از اولین پارت ازش حمایت کنید لایک کنید کامت بزارید و بگید ادامه بدم یا نه
(ملاقات با جادوگر) از زبان یونا: داشتم از دانشگاه بر میگشتم که صدایی شنیدم دیدم چند تا پسر دبیرستانی دارن یه پیرزن گل فروش رو مسخره میکنن یکی شون محکم کوبید به سبد گل ها و همۀ گل ها روی زمین ریخت منم که توی راه برگشت پارکبان را دیده بودم دویدم سمت جایی که دیدمش کمی جلو تر پیداش کردم و بهش قضیه رو گفتم اونم با من اومد پسر ها تا دیدنش سریع فرار کردن و پارک بان هم رفت دنبال آنها منم هم رفتم تا به پیرزن کمک کنم بعد از جمع کردن گل ها پیرزن ازم تشکر و برای جبران کارم به من یکی از گل هایش رو داد و بهم گفت: (خوب فکر کن و وقتی که واقعا نیاز داشتی آرزوت رو به این گل بگو و منتظر بمون تا اون آرزوت را برآورده کنه)

از حرفش تعجب کردم ولی با خنده ای زیبا خم شدم و ازش تشکر کردم و به خانه روانه شدم توی راه داشتم به گل نگاه میکردم خیلی خوشگل و خوش رنگ بود همین طور اون گل مینا خیلی بوی خوبی داشت من خیلی گل مینا دوست دارم چون مثل اسمم می مونه و بوی بهشت رو میداد.

از حرفش تعجب کردم ولی با خنده ای زیبا خم شدم و ازش تشکر کردم و به خانه روانه شدم توی راه داشتم به گل نگاه میکردم خیلی خوشگل و خوش رنگ بود همین طور اون گل مینا خیلی بوی خوبی داشت من خیلی گل مینا دوست دارم چون مثل اسمم می مونه و بوی بهشت رو میداد.(عکس گلی که جادگر به یونا داد)
تا رسیدم خونه برادرم پرید بغلم و محکم فشارم داد گفت: (چرا امروز دیر کردی؟) گفتم : (یه مشکلی برام پیش اومد ولی قول میدم دیگه دیر نکم) سرش رو بوس کردم و رفتم تا شام بخورم بعد از شام با یه لیوان آب رفتم سمت اتاقم تا گل رو توش بزارم بعد از اینکه گل رو توی آب گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم و به حرف های پیرزن فکر کردم توی همین فکر ها بودم که خوابم برد و یک رویای زیبا دیدم.

خوابم یا بیدار نمیدونم خواب بودم یا بیدار اخه آنجا آنقدر زیبا و رویایی بود که که بنظر خواب می آمد ولی از آن طرف آنجا حس و هوایی بسیار واقعی داشت نمی دانستم چشمانم را باور کنم یه احساساتم را همان طور که داشتم داخل باغ قدم میزدم به شیشه ای رسیدم که همون گل مینایی را که پیرزن گل فروش بهم داده بود توش بود تعجب کردم و بهش نگاه کردم دیدم شیشه روی چیز چوبی بزرگ بود که روی یه قسمت از بدنش یه لوح طلایی بود روش نوشته : (Just one choice) پ.ن(عکس گل ولی گل مینا بود نتونستم پیدا کنم)
یعنی فقط یک انتخاب اولش نفهمیدم چی گفت و بدون اینکه درباره اش فکر کنم دستم را بردم که گل را از توی شیشه در بیارم ولی تا دستم به شیشه خورد یک مرتبه زیر پاهام خالی شد و درحال افتادن توی یک پرتو نور بودم چون خیلی بهش نزدیک بودم چشمام رو بستم و یکدفعه از جام پریدم و دیدم توی تختم هستم و نور خورشید داره مدام می زنه توی چشمم به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت هفت است بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم که صبحانه درست کنم صبحانه که تقریبا اماده شد داداشم رو بیدار کردم که بره دست و صورتش رو بشوره بیدار شد و رفت سمت دستشویی مامان بابام هم که سر کار بودن و مثل هر روز خودم با داداشم فقط سر میز بودیم صبحانه مون رو که خوردیم آماده شدیم و حرکت کردیم مدرسه داداشم خیلی به خونه نزدیک بود ولی مال من از خونه خیلی فاصله داشت پس اول اون رو می رسونم بعد خودم میرفتم دانشگاه .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
به نظرمن ادامه بده. و نا امید نشووو
فایتینگ 💕✊🏻
این داستانتو من منتشر کردم الان دیدمش اینجا خودم ذوق کردم 😂🤦🏽♀️اولین انتشارم بود 😊
خیلی ممنون ولی من داستانش فرق داره.
ممنون کامنت گذاشتی.
بگو ادامه بدم یا نه؟