سلام بچه ها امید وارم همه از مقدمه خوشتون اومده باشه اینم از اولین پارت ازش حمایت کنید لایک کنید کامت بزارید و بگید ادامه بدم یا نه
(ملاقات با جادوگر)
از زبان یونا: داشتم از دانشگاه بر میگشتم که صدایی شنیدم دیدم چند تا پسر دبیرستانی دارن یه پیرزن گل فروش رو مسخره میکنن یکی شون محکم کوبید به سبد گل ها و همۀ گل ها روی زمین ریخت منم که توی راه برگشت پارکبان را دیده بودم دویدم سمت جایی که دیدمش کمی جلو تر پیداش کردم و بهش قضیه رو گفتم اونم با من اومد پسر ها تا دیدنش سریع فرار کردن و پارک بان هم رفت دنبال آنها منم هم رفتم تا به پیرزن کمک کنم بعد از جمع کردن گل ها پیرزن ازم تشکر و برای جبران کارم به من یکی از گل هایش رو داد و بهم گفت: (خوب فکر کن و وقتی که واقعا نیاز داشتی آرزوت رو به این گل بگو و منتظر بمون تا اون آرزوت را برآورده کنه)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
به نظرمن ادامه بده. و نا امید نشووو
فایتینگ 💕✊🏻
این داستانتو من منتشر کردم الان دیدمش اینجا خودم ذوق کردم 😂🤦🏽♀️اولین انتشارم بود 😊
خیلی ممنون ولی من داستانش فرق داره.
ممنون کامنت گذاشتی.
بگو ادامه بدم یا نه؟