پارت سوم امیدوارم خوشتون بیاد 😉 لایک و کامنت یادت نره 🙃😉
آخرین مشتری هم رفت شیشه پاکن و دستمال و برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن آخرین میز که با صدای سانیا دست از کار کشیدم : جیو من دارم میرم تو هنوز کار داری _نه منم کارم تموم شد + پس برو لباسات و عوض کن میخوام درو ببندم _ باشه سریع لباسام رو عوض کردم و بیرون رفتم سانیا : بیا این کلیدا رو بگیر منم یدونه از اینا دارم شاید من وقت نکنم هرروز بیام اینجا ولی تو هرروز رأس ساعت ۱۰ صبح اینجا رو باز کن _باشه کلیدا رو ازش گرفتم بعد از خداحافظی از کافه خارج شدم
خب امروزم تموم شد حالا یه مشکل جدید امشب و کجا بخوابم 🙄
یه حسی بهم میگه همینجا تو کافه بخوابم و کسی هم نمیفهمه 🤫 ولی هنوز سانیا اونجاست باید حداقل یه ساعت صبر کنم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
پارت بعدو کی میزاری؟
داستانک عالیهههه عالیییی😍😍😍😍😍
ممنون 🥺😘😍