
پارت سوم امیدوارم خوشتون بیاد 😉 لایک و کامنت یادت نره 🙃😉
آخرین مشتری هم رفت شیشه پاکن و دستمال و برداشتم و شروع کردم به تمیز کردن آخرین میز که با صدای سانیا دست از کار کشیدم : جیو من دارم میرم تو هنوز کار داری _نه منم کارم تموم شد + پس برو لباسات و عوض کن میخوام درو ببندم _ باشه سریع لباسام رو عوض کردم و بیرون رفتم سانیا : بیا این کلیدا رو بگیر منم یدونه از اینا دارم شاید من وقت نکنم هرروز بیام اینجا ولی تو هرروز رأس ساعت ۱۰ صبح اینجا رو باز کن _باشه کلیدا رو ازش گرفتم بعد از خداحافظی از کافه خارج شدم خب امروزم تموم شد حالا یه مشکل جدید امشب و کجا بخوابم 🙄 یه حسی بهم میگه همینجا تو کافه بخوابم و کسی هم نمیفهمه 🤫 ولی هنوز سانیا اونجاست باید حداقل یه ساعت صبر کنم
تصمیم گرفتم تو این یه ساعت برای خودم قدم بزنم همینجوری بی هدف شروع کردم راه رفتن به مقصدی نامشخص دیگه واقعا حوصلم داشت سر میرفت به خاطر همین موبایلم و دستم گرفتم و برای اولین بار تو این مدت رفتم سراغ گالریم ولی یه چیز برام خیلی جالب بود اینکه ۱۵۷۳ عکس از هفت تا پسر داشتم که اصلا نمیدونم کین یا با من چه نسبتی دارن من چرا باید عکس پسرا تو موبایلم باشه اونم اینقد زیاد 😐 (عزیزم چون آرمی هستی 😊😎) عکس پسرا رو ول کردم و شروع کردم به دیدن عکسهایی که شخصیت اصلیشون خودم بودم بعد از گذشت چند تا عکس دیگه نتونستم طاقت بیارم و همونجایی که بودم نشستم زمین .... هیی چقد خوشبخت بودم یعنی واقعا این دختری که تو این عکسا بود من بودم یعنی من افسرده قبلا اون شکلی بودم 🙂💔 فکر کنم این دوستام باشن چون هر عکسی که باهم داریم توش پر از دیوونه بازی و شادی و شیطنت کاش الان تو گذشته بودم و تو اون موقع زندگی میکردم 🥺 بارون لعنتی شروع کرد به باریدن انگار واقعا قصد داشت امشب اشک منو در بیاره 😔 بعد از عکس دوستام چند نفرِ خیلی خیلی آشنا رو دیدم که کلی باهاشون عکس داشتم فکر کنم خانوادهام باشن یعنی مامانم، بابام یه بچه کوچولو خیلی کیوتم بود که فکر کنم خواهر کوچولوم باشه ولی تا میدیدمش چشام قلب قلبی میشد 😍 روی یه مبل نشسته بودیم و همشون من و بغل کرده بودن و من داشتم شمع و فوت میکردم فکر کنم تولد ۱۷ سالگیم بوده باشه چون شمع عدد ۱۷بود
عکس بعد همشون منو بوس کرده بودن و من داشتم زیرشون له میشدم ولی هنوز خنده رو لبام بود و شاد بودم انگار همهی این صحنه ها داشت تو ذهنم تکرار میشد دلم خیلی گرفته بود دلم خیلی تنگ بود حتی با اینکه نمیشناختمشون دلم براشون تنگ شده بود 🥀 بارون شدت گرفت و رعد و برق آسمون رو روشن میکرد دیگه واقعا نتونستم دووم بیارم و اشکام صورتم و خیس کردن و صدای هق هقم بین صدای رعد و برق شنیده نمیشد 😭 با صدای کسی به خودم اومدم کلاه هودی رو صورتم بود و موهای بلندم ازش زده بود بیرون و صورتم خیس از اشک و لباسام خیس از بارون توی یه کوچه خلوت و تاریک که پرنده هم پر نمیزد بودم و فقط صدای وحشتناک رعد و برق و بارون شدید شنیده میشد من کی به اینجا رسیدم اصلا اینجا کجاست وای خدایا من اینجا چه غلطی میکنم با صدای یه مرد به خودم اومدم
ولی بهش محل ندادم و از جام تکون نخوردم مرد :هی خانم خوشگله گریه نکن جوابش و ندادم و گفتم ولش کن خودش میره ولی انگار پروتر از این حرفا بود مرد : نمیخواد به خاطر اون پسره گریه کنی وات این چی کشیده کدوم پسر😐 بازم بهش محل ندادم که بازم ادامه داد مرد :بیا من خودم ازون خیلی بهترم ای بابا این چی داره میگه که نزدیک تر شد و به کلاه هودیم دست زد و چهرم رو دید ولی خیلی منگول بود 😐🤦🏻♀️ مرد : وای عزیزم چقده تو خوشگلی بیا بریم عروسک من شو ببیی گرل 😍🤩🤤 دیگه خونم به جوش اومد ولی بازم بهش محل ندادم (مگه تو شهرداری کار میکنی یکم بهش محل بده گناه داره 😐🙄) _برو گمشو حوصلتو ندارم اسکول بیشعور ادامه داد : چرا عزیزم بریم خونهی من حوصلتم میاد سرجاش دیگه داشت خیلی ور میزد و رو اعصابم بود ولی این یه مرده نه من نمیتونم بزنمش ولی دخترا باهوش ترن آها فهمیدم جوری که مثلا قبول کردم آروم و مثل دخترا ( مگه تو پسری آخه 😑🤦🏻♀️) گفتم : باشه
بعد دستش و دراز کرد سمتم تا بلند شم منم از فرصت استفاده کردم و سریع دستش و پیچوندم و با لگد به شکمش زدم و همراه کتک زدن با حرص و داد گفتم : وقتی میگم حوصلتو ندارم یعنی گمشو منگول جوری میزدمش که خودمم باورم نمیشد من چه جوری این همه زور دارم فکر کنم ورزشکارم بعد دوباره همراه کتک ادامه دادم و دهنشو کج کردم (لطفا با حس بخونید 😐😑) بیا بریم عروسک من شو ببیی گرل نمیخواد به خاطر اون پسره گریه کنی بعد عادی ادامه دادم : بابا آخه اسکول پسر کیلو چنده من حالم از همه ی پسرا بهم میخوره شما پسرا فکر کردید چی هستید آخه بعد واسه من ورمیدارن اخم میکنن عکس میگیرن فکر میکنن واو چقده اینا جذابن مونگولا لطفا از زندگی لفت بدین کره ی زمین اکسیژن اضافی نداره که برای شما هدر بده بدبخت پسره افتاده بود زمین و دهنش کج شده بود 😂فکر کنم زیادهروی کردم 🤦🏻♀️ ولی حقش بود پام و آماده کردم تا یدونه بزنم تو دهنش که با دهن خونی لب باز کرد :بخدا غلط کردم گ.و.ه خوردم ببخشید توروخدا ببخشید 😱😨 خندم گرفته بود به زور خودم و کنترل کردم و با جدیت گفتم : یه بار دیگه بگی بیبی گرل دهنتو جررررررر میدم 😡 بعد داد زدم : فهمیدی یا نه 😤 بدبخت پسره با لرز دست و دندونای شکسته و صدای ترسیده 😂😂😂🤦🏻♀️😊 گفت : ب...با..باشه 😱 ( زدی پسر مردم و ناکار کردی چقد وحشیی 😐) داد زدم : گمشوووو هنوز حرفم تموم نشده بود که دیدم گمشده 😐 ولی خودمونیما من چقد وحشیم 😐😂🤦🏻♀️😑 فکر کنم پسره از این به بعد شبا کابوس ببینه 😊😂

خیلی ممنون که داستانمو خوندی ❤️ لایک و کامنت یادت نره 🙃😉 من پارت ها رو زود میزارم ولی تستچی دیر منتشر میکنه 😢 الانم ۲۸ خرداد دارم این است رو میزارم ببخشید اگه دیر منتشر میشه 🥺
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدو کی میزاری؟
داستانک عالیهههه عالیییی😍😍😍😍😍
ممنون 🥺😘😍