سلام دوستان سلطان sssr هستم ،امیدوارم خوشتون بیاد ببخشید اگه دیر نوشتم.
از چشم مرینت . من و داچ از خونه زدیم بیرون و رفتیم شهر بازی . بعد دستمو گرفت و رفتیم سوار چرخ و فلک شدیم و از بالا به کل پاریس نگاه میکردیم . خیلی زیبا بود . من داچ همینجور حرف میزدیم و درباره ی خودمون میگفتیم. من به داچ گفتم تو به جز تجارت چی کار میکنی اونم گفت من قبلا افسر بودم و لقب ندای وضیفه هم دارم . دازه بهم یک کادو هم دادن . من گفتم چی .ولی داچ نگفت بعد خیلی اسرار کردم اونم گفت باشه و دست کرد پشت کمرش و یک کلت در اورد. من دهنم باز مونده بود . گفتم باهاش ادمم کشتی. از چشم داچ. مرینت دهنش باز مونده بود و گفت ادمم کشتی . منم گفتم نه بابا این برای محافظته از خودم ولی الان شد برای محافظت از خاهرم . اونم سرخ شد منم یکم خندیدم. بعدم ادامه دادم که هر تاجر یک رقیب داره . رقیب های منم خواستن من رو ب.ک. ش. ن . که من از خودم محافظت کردم . مرینت پرسید چیزیت نشد . منم گفتم تا حالا نه. پرسید دیگه چی کار میکنی. منم گفتم من یک باند محافظتی هم دارم که کارش محافظت ار من و خانوادم بود الان هم دنبال یک بادیگارد برای تو میگردم . اونم سرخ شد ولی منم بروش نیاوردم.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عاللیییییییی محشرههههههه عاشق داستاناتم
ترو خدا بزار?
بچه ها شرمنده همش عدم تایید میده و من دارم از فشار امتحان میمیرم
شرمنده دوستان این روزا گرفتارم فردا میگذارم
پارت 4 امروز میاد دوستان
زودتر بعدی رو بزار