دوستان مرسی که حمایتم کردین اینم پارت 4 ?
از زبان املی: بیدار شدم.... کاملا هوا روشن شده بود. نمیدونستم که کجام! توی یه اتاق پر زرق و برق !!! و سلطنتی !❤ املی بلند میشه و میره سمت در. درو باز میکنه که یهو یه مرد هیکل دار جلوشو می گیره و می گه : صبح بخیر پرنسس! شب راحت خوابیدین ؟ املی گیج شد. نگاهی به پشتش کرد و گفت : منو میگی؟ ! مرد: بله. لطفا بیاین پایین. املی میاد از پله ها پایین. یهو جاستین رو مقابل خودش میبینه. به سرعت میاد پایین و میپره تو بغلش. کلیییی گریه میکنه. جاستین : چی شده املی؟ ! املی : جک منو نمیخواد ? ? ? جاستین : مهم نیست که جک میخوادت یا نه. مهم اینکه تو الان تو قصر منی ❤❤ املی هم لبخند می زنه. جاستین : یه چیزی نشونت بدم ، میترسی؟ املی: بستگی داره که چی باشه. جاستین: پس بیا ....
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نوشتم در حال بررسیه
ممنون از نظرهاتون ❤❤❤❤❤
پارت 5 رو هم میسازم
عالللیییی
خیلی خوبه
مال منم می بینی؟؟
مرینت و آدرین : لوکا به کمک می شتابد
مرینت و آدرین: یک روز با هم
مرینت و آدرین: آیا او شکست خورد؟؟
جالب بود