یه داستان متفاوت از لیدی باگ ۱۰

کل داستان از زبان راوی

کت نوار ناراحت شد و رفت یه گوشه نشست ولف کویین رفت تا دلداریش بده ولف گفت کت خواهش میکنم الان وقت ناامید شدن نیست کت گفت ولف کویین اون جارو مردم همه شرور شدن بعد ولف فت ما کمک نیاز داریم

سه تایی رفتنو معجزه گر های روباه لاکپشت روباه و زنبور رو برداشتند و به کلویی نینو والیا دادند بعد از مدتی جنگیدن سه تا قهرمان ناامید شدند و ولف کویین لیدی باگ وکت نوار تنها شدن ولف گفت زود باشین باید خودمونو عقب بکشیم زو باشین زود زود اونا عقب نشینی کردند

ولف کویین گفت باید از تمام قدرتمون استفاده کنیم وبعد تبدیل به گرگ شد لیدی باگ گفت کت بزن بریم و با هم شروع به جنگیدن کردند ولف کویین وقتش داشت تموم میشد رفت پشت یه دیوار خودشو شارژ کرد وقتی برگشت لیدی باگ به شدت زخمی شده بود ولف کویین حواس شرور هارو پرت کرد و کت نوار لیدی باگ رو به مخفیگاه برد ولف کویین هم بعد از اون ها عقب نشینی کرد وقتی رسید تبدیل به ادرینا شد کت نوار گفت

ممنونم یهو صدای گوشواره لیدی باگ بلند شد و به حالت عادی برگشت کت نگاهی به آدرینا کردو گفت تو میدوستی چرا بهم نگفتی ادرینا یه معجزه گر از جیبش در اورد و گفت درمانش کن وبعد کاری کن متوجه نشه تو هویتش رو میدونی کت سری تکون داد و گفت باشه ممنونم و اول به ادرین تبدیل شد و بعد به بوی گرین

اون لیدی باگ رو درمان کرد و به نیکی گفت تیکی میتونی تبدیل بشی نیکی سر تکون دادو گفت نه اون خودش باید بگه ادرینا گفت با صدای ضبط شده و بعد ثدای مرینت رو پخش کرد که میگفت تیکی اسپوس ان وتیکی رفت داخل گوشواره ها ادرین هم به حالت عادی برگشتو بهد دوباره تبدیل به کت نوار شد

لیدی باگ بهوش اومد و گفت وای الان شرور ها شهرو میگیرن حالا چیکار کنیم ولف گفت باید ببینیم کیا شرور نشدن بعد من کوآمی میسازمو یهو حرفشو خورد لیدی باگ گفت آدرینا ولف گفت خیلی خب باشه حالا میشه نقشم رو بگم لیدی با گفت باشه بگو گفت وقتی فهمیدیم کیا شرور نشدن من براشون کوامی میسازم و بعد با کمک اونا پیروز میشیم کت گفت انو به من بسپار شی شد ولف ولیوی باگ داشتن حرف میزدن که یهو

کت اومدو گفت گابریل اگراست همسرش خانم و آقای دوپنچنگ خانم بوسیه مدیر داماکلیس همینا هستن که تا الان شرور نشدن ولف گفت وایت زوزه خاموش وگفت یه کوامی برای خنثی کردن شرارت یه کوامی انرژی مثبت یه کوامی با نیروی نامرئی یه کوآمی با نیروی کنترل هوا یه کوامی با نیروی زمان یه کوامی با نیروی طبیعت

هر سه رفتن و کوامی هارو دادن صبح روز بعد برای مبارزه بیرون رفتن نصف مردم رو به حالت عادی بر گردوندند ارباب شرارت جدید که ترسیده بود شرارت بقیه رو هم خودش خنثی کرد و فرار کرد

حتما نظر بدین که چطور بسازم دوستون دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه