10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Sabrina انتشار: 4 سال پیش 95 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان ممنون برای اینکه وقت زیبا تونو گذاشتیم تا این داستانو بخونید?
از زبون تام(گربه ی نابود گر):من داشتم با پلگ صخبت میکردم پلگ میگفت:چرا الکی ازش تعریف میکنی زمانی که ازش متنفری؟من بهش پوز خند زدم و گفتم که متنفر نیستم عاشقشم نیستم اونم گفت خیلی لوسی و رفت کمد من تا پنیر بخوره همون موقع مادر بزرگم لایلا اومد داخل و گفت که دوست داری امشب بریم رستوران و من گفتم اره اون بغض کرد و گفت مادرت قبل مرگش اونجا رو دوست داشت بعدش هم بدون معطلی پاشد و رفت منم با دقت نگاهش کردم ولی پاشدم و رفتم لباس شبمو اماده کردم
از زبان میا:خیلی زود صبح بجای شب رو گرفت و منیک پیراهن قرمز با جوراب شلواری سیاه پوشیدم و تیکی رو توی کیف گذاشتم و بهش گفتم:اگه کسی شرور شد ما سریع تغییر شکل میدیم اونم قبوال کرد بلا خره رفتیم اونجا همه جا پر از دختر و پسر هایی بود که با هم نششتن و مشغول گفت و گوی هستن من و مامانم در نزدیکی خانواده ایی که خانمی پیر و پسری با مو های قهوه ایی و چشم های سبز نششته بودند مادرم با دیدن انها ذوق زده شد و کمتر از یک دقیقه در جای اون پسر نششته بود و گرم گفت و گو شد اون پسر اومد سمت من و گفت:سلام من تامم و مادبزرگم لایلا منم گفتم منم میا و مامانم هلنه اونم گفت فعلا اینا مشغول صحبت اند بریم جا پیدا کنیم
از زبون تام:من دوستش نداشتم بلکه عاشقش شدم و دستشو گرفتم اون ساکت موند چشمای سبز رنگش منو یاد کسی مینداخت ولی نمیدونم کی بود با هم چند قدمی از اونجا دور شدیم و و در میزی دو نفره نششتیم (هردومون ابمیوه و شیرینی خواستیم و من پولشو دادم)نمیدونم چرا اون موقع گفتم شاید خیلی خنگ بودم ولی اونموقع بدون خجالت سرمو بلند کردم و گفتم که من عاشقتم اون آبمیوه رو کنار گذاشت و به من نگاه کرد(خیلی خوشگل بود)بعد سرخ شد و گفت:شرمنده تام من یک ماهه که عاشق یکی دیگه شدم و پاشد که برود من یکهو گفتم کی؟ اون اینبار بیشتر سرخ شد و اروم گفت:گربه ی نابود گر و رفت. من برای اولین بار از خودم متنفر بودم پلگ از جیبم اومد بیرون و گفت که کممبر بخوری خوب میشی من با عصبانیت نگاهش کردم و پاشدم ورفتم پیش مادربزرگ ولی او هنوز با هلن حرف میزد میا بدون نگاه به من داشت تو گوشی با کسی حرف میزد دلم گرفته بود چرا کسی رو انتخاب کرده بود که تا حالا از نزدیک ندیده بودش
از زبون میا:اونشب شب افتضاحی بود بدون این که حرفی بزنم رفتم خوابیدم .... فردا صبح خیلی زود به مدرسه رفتم نگاه کردم جای سه نفر خالی بود(اولیش خودم بودم که در ردیف دوم سمت راست کنار لیزا میششتم دومی ردیف اول سمت راست بود و اخری هم ردیف چهارم سمت چپ بود)من سر جام نششتم به لیزا سلام کردم اونم سلام کرد بعدش درباره ی ماجرا ی دیشب گفتش که واقعا تو عاشق گربه ایی منم گفتم اره اونم خندید و منم بدای اینکه نشون ندم خجالت میکشم کتابو تا صورتم بالا اوردم (ردیف اخر پر شد این همون دختر با هوشی بود که همیشه مو های بورش را از بالا میبست اسمش هم سم بود)بعد لیزا گفت:ا این همون پسره نبود که دیروز بهت گفت دوست داره من کتابو اوردم پایین و گفتم اره خودشه بعد بیشتر سرخ شدم لیزا بدون توجه به من گفت سلام تام تام برگشت و به لیزا و من نگاه کرد من فقط لبخند زدم و دوباره رفتم توی کتاب مطمئن بودم اون هم با من احساس مشابهی دارد تا اینکه خانم بوستیه مدیر مدرسه بعد از سلام گرم به ما گفت:خب دوستان به اول سال تحصیلی خوش اومدید هدف امسال ما بهتر یادگیری علوم و ریاضیات و مهمترین چیزی که از هر درسی واجب تره ادبه ما امسال به یک مبصر نیاز مندیم که بتونه این ۳ ویژگی رو داشته(نمرات بالا در درس های پارسال،همکاری در کار های گروهی و ادب و احترام به تمامی دوستان و معلمان)حالا کسانی که داوطلب هستند دستاشون رو ببرن بالا و ما فعالیت های سال پیششونو بررسی میکنیم و کسانی که موفق شدند اجازه رو از ما بگیرن توسط کلاس خودش رای میاره ،خب کسی داوطلب میشه. منو و لیزا و سم و المیرا دستمونو بالا بردیم اونم لبخند زد و گفت:عالیه زنگ بعد جواب رو به شما میدیم و از کلاس خارج شد و بجاش خانم ایوان وارد کلاس شد و شروع کردند به درس خوندن
زنگ که خورد همه رفتن بیرون من مستقیم رفتم دستشویی و تیکی از کیفم اومد بیرون و گفت:میا،تو واقعا دلت میخواد مبصر شی بذار لیزا مبصر بشه ممکنه هویتت لو بره من با اندوه گفتم تیکی لیزا همیشه از من بهتره و بیشتر وقتشو توی کتابخونه صرف میکنه و از ده تا سوال همشو درست جواب میده ولی من از ۱۰ تا سوال تک و توک ۹ یا ۱۰ تا رو درست جواب میدم تیکی گفت:باشه مرینت ولی حواستو جمع کن اگه غفلت کنی ممکنه هویتت لو بره منم خندیدم و اومدم بیرون تام با ناراحتی سرش تو کتاب بود رفتم پیشش نششتم و گفتم از دست من ناراحتی؟اون گفت:نه. من لبخند زدم و دستم رو شونه اش گذاشتم و گفتم بیا دیشبو فراموش کنیم ما می تونیم دوست های خوبی باشیم اونم لبخند زد و گفت:باشه من پاشدم برم که تام از پشت سرم گفت:امیدوارم مبصر بشی منم لبخند زدم و رفتم کتاب خونه تا شرایط مبصر بودن رو بفهمم زمانی که رفتم لیزا رو دیدم که اومد سمتم و گفت:ا تو هم اینجایی میای با هم... ولی من گفتم:شرمنده باید درس بخونم میخوام مبصر بشم اونم با ناراحتی گفت اره باید درس بخونی و یکهو شروع کرد به گریه کردن ورفت بیرون من سریع رفتم بیرون تا ارومش کنم ولی دیر شده بود چون یک پروانه بالای سرش بود من داد زدم گفتم لیزا ولی دیگه خیلی دیر شده بود چون اکوما رفت توی کتابش و شرور شد من دیگه رفتم توی دستشویی و قبل از اینکه تیکی حرفی بزنه گفتم:تیکی خالها روشن و از دستشویی اومدم بیرون خوشبختانه گربه اونجا بود به هم سلام کردیم و مشغول جنگیدن با (سکته دهنده منظور من از این اسم این بود که با گفتن جملاتی ناراحت کننده باعث اندوه شخص شود و نتواند دیگر کاری کند) اون گفت:از سر راهم برین کنار میخوام کاری کنم که میا با من اونطوری رفتار نکنه یکهو گربه گفت:باید میا رو قایم کنیم من ترسیدم ولی گفتم جاش امنه و یو یو رو سعی کردم به کتاب پرتاب کنم ولی اون سریع جا خالی داد
مبارزه با او سخت بود برای همین رفتم قایم شدم و گفتم گردونه ی خوش شانشی و یک قیچی در اومد گربه ی نابود گر هم به من ملحق شد و گفت نقشه داری؟من گفتم اره اول تو باید مثل همیشه حواسشو پرت کنی بعد من مستقیم میرم کتابخونه و کتاب مورد علاقشو میارم و بهش اخطار میدم که اون کتابو بده وگر نه کتابو پاره میکنم اونم حتما میده.گربه خندید و گفت چقدر مسخره بنظرت اونم قبول میکنه من گفتم اگه قبول نکرد باید من حواسشو پرت کنم و تو هم از پشت پنجه ی برندتو روش کار میکنی فهمیدی؟اونم گفت:باشه و رفتیم انجام دادیم متاسفانه نقشه ی اول جواب نداد ولی قبل از اینکه من به گربه علامت بدم اون زحمت کشید و یکهویی گفت پنجه ی برنده و زد به کتاب و همه ی ما حتی سکته دهنده دهنش باز موند من اکوما شو ازاد کردم و و قیچی رو به بالا پرتاب کردم و همه چی به حالت عادی برگشت،من به گربه گفتم سرعت عملت حرف نداره اونم خندید و خدا حافظی کرد و رفت منم رفتم سمت لیزا و گفتم حالت خوبه؟اون گفت بدک نیستم و پاشد و رفت کتابخونه من بهش نگاه کردم یکهو گوشوارم جیرینگی صدا داد و من سریع پریدم تو کلاس خالی و به حالت عادی برگشتم
تیکی برگشت و رو دست من نششت من از تو کیفم ماکارون در اوردمو بهش دادم اون گاز کوتاهی زد و گفت:باید از لیزا عذر خواهی کنی منم قبول کردم و رفتم سمت کتابخونه و رفتم جایی که لیزا نششته بود و از پشت بغلش کردم اون ترسید ولی بعد لبخند خشکی زد من رفتم کنارش نششتم و گفتم لیزا من واقعا عذر میخوام من همیشه به تو حسودی میکردم چون تو از من بهتر بودی و من میخواستم مبصر باشم تا بتونم بهت ثابت کنم که من هم قوی هستم ولی الان متوجه اشتباهم شدم لیزا خندید و بغلم کرد تام جلوی ما نششته بود و چپ چپ نگاهمون کرد من تازه متوجه حضورش شدم و گفتم تو اینجا چی کار میکنی ترسیدم اون لبخندی به من زد و گفت همین الان خانم بوستیه به من گفت که هر دوتون میتونین مبصر شین چون سم و المیرا انصراف دادن لیزا گفت چرا؟ تام گفت:زمانی که شرور شدی به اون ۲ تا جمله ی های سکته دهنده گفتی و اون دو تا اونقدر افسرده شدن که به سختی رفتن دفتر خانم بوستیه انصراف دادن و چون نمره های هردوتون خوب بود قبول شدین و خبر خوب اینکه هردوتون رای مساوی رو اوردید برای همین شما دو تا نه تنها مبصر کلاس خودتونین بلکه مبصر کل مدرسه اید و خندید و رفت. لیزا گفت چه حسی داری؟منم در جواب گفتم حس خوبی دارم چون تو دفیقمی و همو سفت بغل کردیم
از زبون مرینت:ادرین کجایی؟ ادرین گفت من اینجام و از اشپز خونه اومد بیرون و گفت چی شده بانوی من؟ من گفتم بنظرم میا دختر کفشدوزکی خوبی نیست ادرین گفت:چرا اون تا حالا ۳ تا شرورو شکشت داده من نفس عمیقی کشیدم و گفتم تیکی دیشب اومد پیش من و گفت که اون به تام گفته که گربه ی نابودگرو دوست داره ادرین گفت: خب؟من دوباره گفتم خب دیروز هم قلب دوستشو لیزا رو شکونده اگه بخواد همینطوری پیش بره باید تیکی رو ازش بگیریم ادرین گفت:باشه ولی اون واقعا گربه ی نابودگرو دوست داره منم گفتم اره یادش بخیر یادته چطوری عاشق هم شدیم اونم گفت اره
خب دوستان این قسمت هم تموم شد و من سعی دارم در قسمت بعدی چگونگی عاشق شدن مرینت و ادرین بگم اگه دوست دارین بگم لطفا نظر فراموش نشه?
دوستون دارم خدا نگهدار❣????
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
سلام به نظر من میا دختر کفشدوزکی بمونه و تام و میا باهم باشند
خیلی دل گیره یه حسغریبی دارم اخه من مرینت و ادرین رو خیلی دوست دارم و تصور این که اونا گربه و کفشدوزک نباشن خیلی سخت و عجیبه ??
ولی داستانات حرف نداره بازم بنویس عالیهههههه?????❤❤??
قسمت ۴ برای آشنایی مرینت و ادرینه منتظر باش?
عالی
بیایید و تست منو بخونید اسمش (( بیشتر شدن لحظه به لحظه عشق من به کت نوار)) هست
سلام عزیزم خوندم و خیلی ناراحت شده بودم که قسمت اولش رد شد ولی با این حال محشره