سلام دوستای خوبم واقعا ببخشید میدونم خیلی دیر شد راستش اعتماد بنفسم اومد پایین چون تعداد بازدید کنندگان کم شد? ولی بازم به عشق شما می ذارم حتما نظر بدید ممنون?
از زبان مرینت اون .... داشت با .... پلگ حرف میزد?? چطور ممکنه ینی ...تمام این مدت آدرین .....کت نوار... از زبان آدرین داشتم با پلک حرف میزدم که حس کردم صدای نفس های یکی رو پشت سرم حس میکنم پلک رو قایم کردم و به سرعت برگشتم اما کسی اونجا نبود شاید خیلاتی شده بودم پلک گقت چیشده ؟ گفتم هیچی حس کردم یکی تورو دیده ? و سرعتم رو بیشتر کردم و از اونجا رفتم از زبان مرینت
پشت دیوار مخفی شده بودم قلبم مثل طبل میزد دستم رو رو چشمام گذاشتم با خودم زمزمه کردمو گفتم من هیچی ندیدم این فقط توهم بوده این غیر ممکنه حتما اشتباه دیدم تیکی گفت مرینت.... گفتم هیچی نگو تیکی من اشتباهی دیدم تیکی هیچی نگفت فقط با ناراحتی بهم نگاه کرد من به سرعت دوییدم و رفتم خونه و روی تختم افتادم چیکار باید میکردم اصلا مغزم کار نمیکرد تیکی گفت مرینت تو که کار اشتباهی نکردی آروم باش من گفتم نباید این اتفاق می فتاد من نباید هویت اونو میفهمیدم حالا اگه کت نوار رو دیدم چیکار باید بکنم ؟???
صبح شد وقت مدرسم بود اما من به مدرسه نرفتم راستش اصلا نمیتونستم برم نمیتونستم تو چشمای آدرین نگاه کنم مامانم به اتاقم اومد و گفت مرینت حالت خوبه عزیزم ؟ مریض شدی گفتم آره فکنم گفت پس استراحت کن و رفت بعد الیا زنگ زد و گفت مرینت چرا دیروز نیومدی کتابخونه اصلا چرا امروز نیومدی گفتم چیزی نیست یکم مریض شدم همین گفت باشه پس تا خوب نشدی نیای مدرسه ها گفتم باشه گفت پس بعدا میبینمت و بعد یه ساعت گذشت و من هوز تو رخت خواب بودم تا یه سر و صدایی از پایین شنیدم و رفتم پایین
وقتی رفتم پایین دیدم که پدر و مادرم با نگرانی به تلوزیون نگاه میکنن دیدم که اخبار داشت میگفت که یه شرور توی مدرسه به بچه ها حمله کرده کت نوار داره تلاش خودش رو میکنه اما لیدی باگ هنوز نیومده ?
دوییدم به اتاقم تیکی گفت مرینت باید تبدیل شی گفتم میدونم ولی کت نوار... تیکی گفت الان این موضوع زیاد مهم نیست گفتم باشه و گفتم تیکی خال ها روشن و به لیدی باگ تبدیل شدم یویو رو انداختم و رفتم توی مدرسه دیدم کت تو دردسر افتاده بود من یویوم رو انداختم و نجاتش دادم گفت بانوی من کجا بودی؟! چرا انقدر دیر کردی من چیزی نگفتم فقط بهش نگاه کردم کت گفت حالت خوبه گفتم؟ آ...آره ?و گفتم افسون گر خوشانسییی بعد یه آینه تو دستم افتاد بعد با کمک کت نوار شکستش دادم و گفتم معجزه ی لیدی بااااگگ و همه چیز به حالت اول برگشت کسی که شرور شده بود رو نمیشناختم اما توی مدرسه دیده بودمش
کت دستشو جلو آورد و گفت بزن قدش من گفتم م.. من.....دیرم شده باید برم و یویو رو انداختم و رفتم
من نباید این کارو میکردم باید بهش میگفتم همه چیزو تا کی میخواستم ازش فرار کنم ? از اولین روزی که دیدمش ازش فرار میکردم همیشه و همیشه اما دیگه ساکت نمی مونم بالاخره همه چیز رو بهش میگم ❤
از زبان آدرین تو راه برگشت خونه بودم امروز یه اتفاقی افتاده بود لیدی باگ عجیب رفتار میکرد مثل همیشه نبود کاش حداقل ازش می پرسیدم چرا هیچ وقت نفهمیدم چرا انقدر ازم دوری میکنه?
از زبان مرینت رسیدم خونه بعد صدای پایی رو شنیدم که به طرف اتاقم میومد سریع توی رخت خوابم پریدم و گفتم خال ها خاموش و به مرینت تبدیل شدم نانسی بود گفت سلام مرینت شنیدم مریض شدی یواشکی برات ماکارون دزدیدم گفتم ممنون نانسی? و رفت تیکی بیرون اومد و گفت مرینت میخوای چیکار کنی میخوای بهش بگی گفتم نمیدونم کار درستی هست یا نه ولی میخوام بهش بگم ?
تیکی گفت پس موفق باشی ?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پس در میان وویچورد چی شد ؟؟؟؟
میزارم عزیزم❤❤❤?
خوشگلم بازدید کننده هات خدا رو شکر از بیست بیشتره??
ازت خواهش میکنم تست منم بخون از همگی خواهش میکنم تستم اسمش ??star ??
مرسی
عالی بود.
پارت بعدی رو هم بزار.
عالی بود داستان منم بخون البته اگه خواستی (نسل جدید)
وای?? مرسی که گذاشتی خیلی خوشحالم عالی بود من اولین نفرم . عزیزم تعداد بازدیدکنندگان مهم نیست مهم این هست که چند نفر نظر دادن منظوری بدی ندارم ? امیدوارم موفق باشی ??