
عشقام امیدوارم خوشتون بیاد😍😍💗
... ( خوب اونجا بودیم که جیمین رفت تا هیه و دوستاش به همون کار واجبه برسن )... نگوت گفت = راستی هیه ، تصمیمت چیشد بالاخره ؟ هیه با پته پته گفت = اممم ... خو...ب من ...نمیدونم 😕😩 کنیا بهش گفت = ببین جیمین پسر که نه ، مرد خوبیه 😻 اون میتونه تو رو خوشبخت کنه ❤ اما چو گفت = ببین با کنیا موافقم اما...ما تو دانشگاه باهم قرار گذاشتیم که بعد از فوق لیسانسمون بورسیه بگیریم و الان هم همه کاراش جور شده ، حتی الان هم داریم میریم تا مدرک زبانمون رو تحویل بگیریم ...
... چو ادامه داد = پولش رو هم که قرار شد کنیا جور کنه که البته نوبت وامش عقب افتاد . به هر حال شرایطمون جوره اما از وقتی که جیمین وارد زندگیت شد تو همه چیزو فراموش کردی . کنیا حرفشو قطع کردو با تندی گفت = چو بس کن ! تو فقط قول و قرار برات مهمه یا خوشبختی بهترین دوستت ؟ نگوت گیج شده بود و از یه طرف هم به چو حق میداد . هیه داد زد بسه . اما چو هم فریادی کشید و گفت = تو اصلا دوسش داری ؟! ...
هیه ناگهان از اخم در اومد و چشاش پر از اشک شد و با بغضش خیلی اروم گفت = اره ! دوسش دارم . عاشقشم . بعضی وقتا لحظات بدون اون رو حتی نمیتونم تصور کنم . چو گفت= پس تو اونو بیشتر از ما دوست داری که ... . حرفش رو تموم نکرد و رفت . نگوت خواست بره دنبالش اما کنیا جلوش گرفت و نشستن پیش هیه تا باهاش همدردی کنن . اون خیلی حالش بد بود . ...
جیمین ، خوشحال رفته بود پیش یکی از رفقاش . داشت به اون ماجرا رو میگفت 😍 تهیونگ هم پیششون بود . داشتن باهم در مورد عروسی حرف میزدن غافل از اینکه احتمال مهاجرت هیه هم وجود داره😞 یکدفعه هیه زنگ زد . تهیونگ با شوق گفت زود بردار ، یادت باشه از کلماتی که در شأن اون هست استفاده کنی 😉 جیمین تا خواست سلام کنه ،،،، .... هیه گفت = جیمین همه چیز بین ما تمومه . من دیگه نمیتونم به این رابطه ادامه بدم . تو لیاقتت بیشتر از ایناست . بیشتر از منه . 😢😢😢 به گریه هام اهمیت نده . هیچ وقت هم دنبالم رو نگیر . برای همیشه خدافظ تنها عشق من 😞😞😟😖😔🙇😫 بعد هیه گوشی رو قطع کرد . جیمین شل شده بود ...
تهیونگ سریع بغلش کرد تا نیفته . جی هوپ ( همون یکی رفیقش که اول گفتم ) ازش ماجرا رو پرسید که یکدفعه چیشد ؟!! اما جیمین فقط چشاش ، اونم برای اشک ریختن کار میکرد . تهیونگ نگرانش بود و مدام سعی میکرد با هیه تماس بگیره اما گوشیش خاموش بود . حتی با دوستاش هم تماس گرفت اما اونا هم جواب نمیدان و در دسترس نبودن . جیمین انقدر اشک ریخته بود که دوستاش مجبور شدن ببرنش بیمارستان .😨 ....
... هیه هم حال بهتری از جیمین نداشت . اون هم همین وضعیتو داشت فقط با فرق اینکه خودشو تو اتاق حبس کرده بود . دوستاش در میزدن تا کمکش کنن اما اون فقط فریاد میکشید و گریه میکرد . اون به خاطر دوستایی که از بچگی باهاشون بود و اونا براش مثل خواهر بودن ، مجبور بود عشقش رو ترک کنه .هیه از وقتی که برای تحصیل با دوستاش که همسن بودن از پرورشگاه بیرون اومدن و زندگی مستقلشون رو شروع کرده بودن ، خیلی روحیه درهمی داشت و در کل با ضربات کوچیک روحی حالش خیلی بد میشد .اون از نوزادیش مادر و پدرشو ندیده بود . دوستاش هم همینطور بودن و شاید فقط اونا بودن که میتونستن کمک و درکش کنن و همین دلیل اصلی شکستن قلب خودش و جیمین بود تا با اونا مهاجرت کنه . ... اون تقریبا دیوونه شده بود اما چو در یک آن در اتاق رو شکست و ازش معذرت خواهی کرد اما هیه سر تصمیمش بود و میخواست با اونا بره آمریکا چون قول داده بود 😧😭 اما بعد از اینکه جیمین حالش بهتر شد یه کاری کرد ... خوشگلا اینم از این پارت 😍💗 امیدوارم خوشتون اومده باشه . من خودمم بخوام راستشو بگم موقع زنگ زدن هیه به جیمین گریه ام گرفت . نمیدونم چرا 😭 اما به هر حال امیدوارم خوشتون اومده باشه خوشگلا 💋💋💋💙 دوستون دارم بای 💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی پارت تا پارت داره خفن تر میشه😍😍😍😍😍
قربانت خواهر 🌷🌷🌷
عالی😍❤️
پارت بعدی هم بذار لطفاً🙏🏻
چالش : نمیدونم ولی وقتی با هیه آشنا شدم یه تصویر اومد توی ذهنم بنظرم موهاش خرمایی هست چشم های خیلی خوشگلی داره رنگ پوستش هم سفیده خلاصه در کل دختر خوشگلیه❤️
چه دختر خوشگلی 🌹🌼🌼🌼