کسی صدای من را میشنود؟

سلام این پارت ۲ این داستان هست ولی چون زیاد شرکت نکردید و دیدم کامنت نمیزارید پارت بعد پارت آخر هست ولی بعد از این داستان هری پاتر با یه کوچولو تغییر میزارم اگر دوست دارید هری پاتر را بزارم کامنت کنید

ساعتی بعد.... _حمید رضا تلفن را بردار _ چشم ...الو؟! _ سلام _ اِ ساغر تویی؟! _ بله زنگ زدم بگم فردا برمی‌گردم _ آخ جون کی میرسی؟ _ فردا ظهر

_ مامان ساغر بود گفت فردا ظهر میرسه _چه خوب .... بله خیلی خوب بود چون ساغر به حرف حمید رضا گوش می‌دهد و اینجوری حمید رضا میتونست راحت تر به مامان و باباش ثابت کنه که اون دستگاه را او اختراع کرده

شب حمید رضا به زیر زمین می‌ره و یکم دستگاهش را امتحان میکنه

دستگاه حمیدرضا به این صورته که هرچی را بهش بگیم روی یه کاغذ مینویسه. حمید رضا دستگاه را روشن می‌کنه و شروع می‌کنه به حرف زدن...

_ خب اینا برای مامان مینویسم ام...مامان باورت میشه اینو ...خب اینا دستگاه من داره می‌نویسه نه خوب نگفتم

_ دستگاه نازنینم ام بزار یه اسم برای دستگاهم انتخاب کنم ...خب اختراع خوبه؟!

_ نه خوب نیست اسمشا میزارم «تولد»چون روز تولدم این ایده به ذهنم رسید آره خوبه

_ میگفتم ... مامان اینها تمام چیز هوایی هست که من برای دستگاهم یعنی «تولد» گفتم و اون نوشت حالا باور کردی من مخترع هستم؟

_نه! این جواب مادر حمید رضا به او بعد از اینکه حمید رضا نوشته را به مادرش نشان داد _ چرا؟! _ از کجا بفهمم خودت تایپ نکردی و با دستگاه چاپت چاپ نکردی؟

_ به من اعتماد نداری؟_ دارم خب اون دستگاه را بیار ببینم

حمید رضا «تولد»را از زیر زمین آورد ولی کار نکرد

_ دیدی حمیدرضا _ نه یک لحظه صبر کن الان درست میشه مامان لطفاً _ پسرم امروز خسته ام بزار برای فردا _ باشه چشم