
..... بریم
به جز سلام و خدا حافظی و شب بخیر و صبح بخیر چیزی نمی گفتین و زیاد همو نمی دیدن ازدواجتون اجاره نبود ولی علاقه توی رابطتون نبود دوهفته ای میشد دیر می امد خونه همش به این فکر می کردی که شاید داره بهت خیانت میکنه. فکرای بدت رو دور ریختی و بلاخره به سرت رو اوردی بالا ماه درخشش خودش رو به نمایان گذاشته بود ساعت ۹ بود و هنوز تیهونگ نیامده بود خونه فقط دو هفته دیر می امد و بهش عادت کرده بودی دوست داشتی بری پیشش ولی می دونستی اگه تو رو ببنه عصبانی میشه . صدای درو شنید و به خودت امدی سلام کردی و رفته طبقه بالا مشغول دیدن کیدراما طولی نکشید که تیهونگ رو پیش خودت دیدی +/ت اتفاقی افتاده ؟ روبه راه نیستی _ من خوبم :) از اینکه احساساتتو ازش قایم کنی منتفر بود ولی نمی خواستی چیزی درباره فکرایی که دربارش کردی بدونه مشغول دیدن شدی ولی تیهونگ تو رو نگاه میکرد و سعی میکرد چیزی که ناراحتت کرده بدونه
/ت!؟ _ بله هیچ وقت اسمش رو نمی بردی و اینجور بیشتر عصبانیش می کرد خیلی بهت زده زبون باز کرد : ببخشید اگه این چند وقت دیر امد خواستی حرف بزنی که خودتو بغل تیهونگ دیدی شاید اولین بغلتون بود ولی تونستی امنیت خواستی رو حس کنی کنار گوشه ناله ای کرد :می دونم به خواطر این دوهفته اینجوری شدی از اینکه ذهنت رو بخونه متنفر بودی وای همیشه میگفت : میخواد حتی بهتر از مادت بشناست (حتما بفرما 🤣) همنجور که کیدراما میدین چشمات گرم شد و توی اغوش تیهونگ به خواب رفتی تیهونگ سنگینی رو دستم احساس کردم و دیدم /ت خوابیده تلويزيون رو خاموش کردم و سرمو روی سر /ت گذاشتم
/ت صبح با حالت تهوع بدی بیدار شدم رفتم دست شویی و ....( دیگه نمیگم) به صوتم اب زدم و امد بیرون و رفتم صبحونه اماده کردم سر گیجه بدی گرفتم چم شده بود اخرین صحنه ای که دیدم تیهونگ بود که داشت می امد پیشم (/ت بار داره 🤣) بلند که شدی خودتو توی بیمارستان دیدی پرستاری کنارت بود و داشت با دکتر صحبت می کرد درباره بار داری از حرفاشون چیزی سر درنیاورده بودی و ترجیح دادی دیگه به مکالمشون گوش نکنی دکتر امد جلو و چند تا سوال ازت پرسید دکتر : تبریک میگم بهتون شما بار دار هستید نتیجه های ازمایش رو بهت نشون داد هنوز باور نمیکردی خوشحال بودی ولی زندگی که داشتی چطور اون خوشحال بود اگه بهش بگی دارین بچه دار میشین ری اکشنش چیه از دکتر تشکر کردی سرم ها که تموم شد به دکتر گفتی که یه آزمایش دیگه انجام بده و رفتی پیش تیهونگ + خب حالا چت بود ؟ _چیز خواستی نبود فقط حالم بد شده بود تا راه خونه هیچ حرفی باهاش نزدی و رفتی یکم
استراحت کردی تیهونگ ساعت ۸ بود و داشتم سر پرونده های جدید کار میکردم گوشی /ت زنگ خورد شماره نشناس بود جواب دادم +الو &سلام خانم کیم /ت + ایشون فعلا نیستن اگه چیزی هست به خودم بگید & ایشون از من خواستن یه ازمایش دیگه بنویسم و نتیجه ازمایش رو بگم + منظورتون چه آزمایشی ؟ & اوه فک کنم بهتون نگفتن ولی داید صاحب بچه میشین ناخداگاه لبخندی زدم تشکری کردم و قطع کردم . + /ت روزای جدید در راهن ( با لخند گفت )و رفت بیرون /ت بیدار شدی رفتی پایین اب بخوری تیهونگ رو ندیی اخه کی این وقت شب میره بیرون داشتی آب میخوردی که صدای درو شنیدی و
برگشتی سمت تیهونگ + سلام /ت خوبی ؟ اولین باز بود حالت رو می پرسید و بهت زده بهش نگاه کردی _ اره من خوبم خرید ها رو گذاشت سر میز و امد سمتت نمی دونستی میخواد چیکار کنه وقت فقط یه جا ایستاده بودی وقتی امد سمتت بغل کرد و روی گونه یه بوس جا انداخت لباساشو عوض کرد و رفت سمت اشپزخونه +/ت شام چی دوست داری بخوری اولین باز این سوال ها رو می پرسید برات کمی عجیب بود _ جاجانگمیون رفتی اونجا تا اشپزی رو شروع کنی رفتار سردش الان گدم شده بود رفتی کنارش رو کاهو ای بهت داد _ من نمی خورم بدمزست + بخور واسه بچه خوبه حواست به کلمه اخرش نبود وقتی کاهو رو خوردی متوجه شدی +/ت تو نمی خوای چیزی بگی
_درباره چی مگه چیزی بینمون هست که باید بگم حرف آخرت کاری کرد که برگرده +چرا چیزی بهم نگفتی خیلی ملایم داشت باهات صحبت می کرد دلیل این رفتارو نمی دونستی از نگاهش معلوم بود یع چیزی میدونه فهمیدی که فهمیده دارین بچه دار میشین _امروز که رفتیم بیمارستان دکتر گفت که داریم + اینارو میدونم حالا چرا چیزی یهم نگفتی و لبخندی زد _ اخه ما رابطه خوبی نداریم که میخوام بچه دار شیم لبخندی زد و تو رو کشید تو بغلش +فهمیدم ولی حق نداری اون کارو کنی باش ( منظورش سقط بچه ست) توی بغلش فرو رفتی + میخوام با تو خانواده تشکیل بدم داریم خانواده جدید میشم :)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد داره؟
خشنگ بود 😂😂😂❤🧡🧡( ترکیبی از خوشگل و قشنگ 😐) بازم بزار 😀
حتما 😊