🙂🙂🙂🙂💕💕💕💕💕💕
فصل دو /🔮
ی نور کم رنگی میبینم داره میاد به طرف من ی دفعه چشام باز شد چیزی به جز در و دیوار و بیمار و پرستار نمی دیدم که یکی از پرستارها گفت به هوش امد خانم دکتر به هوش امد
(من اتاناز هستم در خانواده ی اشرافی در کنار عمه ام زندگی میکن پدر و مادرم برای چند ماهی مرا به خانه ی عمه ام فرستاده اند
اول فکر می کردم که سرنوشت من مثل داستانی که خوانده ام است چون اسم هامون هم خوانی داشت)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
من پارت ۳ رو گذاشتم ولی چون زیاد طرفدار نداره پارتای بعد رو نمیزارم🤐
بزار من هستممممممم
من هستممممم😂🗿
باش باش😂
عالی
خیلی عالی بود 💛