Dramione💖 p2💚

اگر یادتون بیاد دراکو داشت از پله های هاگوارتز پایین میومد که هرماینی رو دید و از هرماینی خواست به حرفش گوش کنه دراکو : هرماینی با من تو جشن یول بال میرقصی؟ __ هرماینی تو ذهنش: وای از من خواست باهاش به جشن خب یعنی قبول کنم وایییی و بعد گفت : باشه __ دراکو لبخندی زد و از هم جدا شدن و دراکو به سالن اجتماعات اسلیدرین برگشت اونجا پانسی بهش گفت : دراکو تو دوست داری با کی برقصی؟ __ دراکو: خب راستش نمیدونم __ پانسی : یعنی از کسی نخواستی باهات بیاد __ دراکو: به یک نفر گفتم و بعد دراکو رفت چون نمیخواست بگه با هرماینی میرقصه و از طرفی هم نباید پدر و مادرش میفهمیدن🥺

فردا وقتی دراکو داشت به کلاس میرفت دید هرماینی داره با رون و هری حرف میزنه اونم یکم این قذیه رو مخش بود ولی نمیدونست چرا ولی اومور وایساد و به حرفاشون گوش کرد که رون میگفت : خب یعنی هرماینی باکی میخواد به جشن بره هرماینی : ولم کن رون من با هرکی دلم بخواد میرم رون : چرا اینطوری میکنی تو مگه میخوای با کی بری باید بهمون بگی هرماینی __ رون خیلی زیادی رفته بود رو مخ دراکو و هرماینی ولی اینبار دراکو نشست نگاه کنه رفت و به رون گفت : اولن هرماینی نه خانم گرنجر دومن هرماینی خودش تصمیم میگیره با کی به جشن بره و به تو مربوط نیس و بعد دست هرماینی رو گرفت و رفت😎

هرماینی که خیلی خجالت کشیده بود گفت : دراکو دراکو : جانم؟ هرماینی : رایتش رو بخوای من قبلا ازت خوشم نمیومد ولی الان نظرم دربارت اوض شده دراکو : منم همینطور چند روزه میخواستم ازت معذرت خواهی کنم که اون روز ها بهت میگفتم گند زاده این کار فقط بخاطر پدر مادرم بود من مجبورم کاری که مدر مادرم میگم رو بکنم ولی لطفا اینو به کسایی که بهشون اعتماد نداری نگو هیچوقت نباید پدر مادرم بفهمن من....

هرماینی : تو چی __ دراکو : عاشقتم هرماینی خیلی شوکه شد و خیلی هم خوشحال شد و گفت : م...ن..ممممم __ و بعد از هم جدا شدن و هردو به سمت خوابگاه هاشون برگشتن😍 الان خودم همش میگم کاش واقعا اتفاق می‌افتاد 😭

شب هری پیش هرپاینی نشسته بود و هرماینی داشت کتاب میخوند دید هری ناراحته بهش گفت : دراکو تغییر کرده __ هری : اون چی بهت گفت ؟ __ هرماینی : خب قول میدی به هیچ کس تگی چون هیچوقت پدر مادر دراکو نباید بفهمن اون با منه دراک گفت بخاطر پدرش با من بد رفتار میکرد و ازم معذرت خواهی کرد __ هری : میخوای باهاش به جشن یول بال بری ؟ هرماینی : خب اره ولی هری چرا ناراحتی ؟ هری : مکه واست مهمه نارحتی من ؟ هرماینی: معلومه تو دوستمی مطمئن باش خیلی بیشتر از اونی که فکر میکنی دوست دارم😇 هری لبخند زد و گفت فکر کنم بهتره دیگه بخوابیم شبهیر و رفتن خوابیدن

صبر کن نرو از تست بیرون اگه درماینی شیپری لایک کن خواهششش🥺 مگه نمیدونی چقدر کم از داستانم حمایت میشه حالا بزن بعدی چالش داریم

چالش : بنویس درماینی شیپرم چون بزار بقیشو کیبورد پیشنهاد بده🤣 خودم = درماینی شیپرم چون اونا نتونستن که خودم رو داشته باشه اخه کی تو رو دوست داره تو فکر کردم و به هری پاتر و یادگاران مرگ خار می‌کنم این داستان از آثار اولیه نویسنده در بخش داستان کوتاه و داستانک دینی اسلامی 😐😂 عجب کیبورد خریه