
های گایز💜 همونطور که قول دادم گذاشتم براتون💜💜 امیدوارم لذت ببرین💜💜💜 هروقت دوباره پارت نوشتم میزارم براتون 💜💜💜💜
خب اول یه معرفی کوتاه میکنم در مورد خودم. من لیا هستم و 20 سالمه و تازه تونستم توی دانشگاه برای رشته بازیگری قبول بشم.🙂
امروز، روز اول دانشگاهه. رفتم سمت خونه استفانی (بهترین دوستم) اونم دم در وایساده بود. رفتم پیشش و باهم رفتیم سمت دانشگاه. استفانی دختریه که اصلا به پسرا علاقه ای نداره و همیشه سرش به کار خودشه. وقتی وارد دانشگاه شدیم، من ادوارد (هم کلاسیم و یکی از همسایه هام) رو دیدم که دم در منتظر من بود. اون خیلی جذابه و همه دخترای مدرسه دنبالشن ولی من اونو بخاطر مغرور بودنش دوست ندارم در حالی که اون منو بخاطر اینکه دختر مطیع و سر به زیری هستم، دوست داره (میدونم فکر میکنین مغرورم ولی عین حقیقته ولی بازم اینو بگم که وقتی لازم باشه خوب بلدم از خودم دفاع کنم😉 ). جلوی در کلاس ادوارد جلوم ظاهر شد و چند جمله ای برای مخ زنی من گفت. منم که اصلا اعصاب نداشتم یه ضربه به زیر پاش زدم و انداختمش (خب من کمربند مشکی تکواندو دارم 😎) بعدش هم دست استفانی رو گرفتم و خودمو زدم به اون راه و رفتم سمت کلاسم اونم یه نگاه سنگین بهم کرد و رفت پی کارش.😁
خوشبختانه زنگ اول به خوبی گذشت. زنگ دوم فن بیان داشتیم. من و استفانی رفتیم سر کلاس و نشستیم که یهو خانم معلم غرغرو مون با یه دانش آموز جذاب اومد توی کلاس که البته پسر بود. _ خب بچه ها اسم این پسر الکسه. اون از خارج از کشور اومده و ممکنه یکم برای فهمیدن زبونمون مشکل داشته باشه. لطفا هواشو داشته باشین. 😉خب الکس برو پیش لیا بشین. اون اومد سمتم و نشست. اون خیلی به من شبیه بود ولی با این حال به نظر مایه دار و مغرور میومد پس من سعی میکنم ازش فاصله بگیرم. 🙂
بعد از مدرسه داشتم با استفانی برمیگشتم خونه. _ لیا! لیا! لیا چرا جواب نمیدی؟ _ ها؟ چی شده؟ چرا هی صدام میکنی؟ _ لیا سه ساعته دارم توی فاصله کمتر از 2 میلیمتر صدات میکنم چرا جواب نمیدی ؟ _ راستش داشتم به الکس فکر میکردم _ وااااااااااااااااااای! عاشقش شدی ؟ میدونستم شما ها خیلی به هم میاین. جفتتون خوشگل و باهوشین 😉 حالا که فکرشو میکنم خیلی برای هم مناسبین 😏 _ نه بابا اون یه بچه پول دار ازخودرازیه. من حتی نمیخوام باهاش حرف بزنم چه برسه به اینکه عاشقش بشم. _ خب به نظرم راست میگی. همه ی کسایی که مثل اونن ، مغرور و ازخودرازی ان. 🙄
( الکس توی همون لحظه با دوستی که تازه باهاش آشنا شده بود (اریک) داشت میرفت خونه.)
داشتیم میرفتیم که یهو به جیمی و الکس برخوردیم. راستش من میدونستم خونه جیمی به خونه ی من نزدیکه ولی الکس رو نمیدونستم.🤨 یهو الکس بحث رو باز کرد و گفت : شما هم تو این محله زندگی میکنین؟ چه جالب. من تازه دیروز اینجا یه خونه گرفتم. استفانی که میخواست مطمئن بشه بین من و اون چیزی نیست گفت : _ شنیدم امروز کنار لیا نشسته بودی. خب ... . چیکار کردین؟ نکنه عاشق هم شدین؟😎😁 من از خجالت سرخ شدم و به الکس نگاه کردم و منتظر یه معجزه بودم که سریعا اون بحث تموم بشه که یهو یه ماشین از پشت سرمون اومد و نزدیک بود بهم بخوره که ... 😳
خب راستش قبول دارم بد جایی کات کردم ولی دیگه چاره ای نبود و البته مطمئنم بیشترتون حدس میزنین بعدش چی میشه 😂🙂💜 به هر حال منتظر پارت بعد بمونین 💜 لایک و فالو یادتون نره و اینکه حتما ایده هاتون رو برای پارت بعد بدین 💜💜 پارت بعدی، پارت معرفی هست و قراره به طور کامل شخصیت ها رو معرفی کنم 💜💜 تا پارت بعد خدا نگهدار 💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منتظر پارت بعدی هستم فاطیما جون عالی بود 💜💜
یه چیزی رو فراموش کردم بگم
اریک همون جیمیه
من تصمیم گرفتم اسمش رو بزارم جیمی بجای اریک ولی یادم رفت اسمی که اول کار گذاشته بودم رو ویرایش کنم
به هر حال امیدوارم از این پارت لذت ببرین