این پارت بیست و چهارمه داستانه.امیدوارم لذت ببرید.
سال بعد،از زبان دختر کفشدوزکی:من و گربه سیاه و روباه قرمز(ژوریرا)داشتیم با شرور میجنگیدیم.نه اینکه فکر کنین مادر بی مسئولیتی هستم و بچه ی ۵ یاله رو آوردم ماموریتا،خودش قایمکی گردنبند روباه رو قاپیده،(البته بعداً به حسابش میرسم☹)شرور رو که شکست دادیم ژوریرا گفت:وای خدای من این فوق العاده با....صورت این شکلی??منو که دید خودش فهمید چه شکری خورده.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالی بودی فقط ریناروژه نه روژیرا
آخه من ۵ بار کامنت کردم که اسمش این چیز مسخره نیست . اسمش امائه ............
منم هر دفعه نوشتم که هر موقع گفتی این اسم مزخرف رو از کجا آوردی باشه.
ای وایییییییییییی
چی شد یه دفعه ما که واسطه صحنه عاشقانه بودیم
بعد یه سوال ژوریرا پنج سالشه از این جور حرفا میزنه ?
خدا رحم کنه
اونی که پیام داد کفشدوزک بود
عاللللللی بود
این پارت ۲۵ام لعنتی کو????
خیلی قشنگ بود????????????
خیلی عالی بود بعدی رو زود تر بزار
چجوری تست میزاری
سلام ،قسمت بعدو نوشتم ولی نظرات تا به ۱۵ نرسه نمیزارم.