
خب من اومدم با پارت چهارم..ببخشید اگه یخورده دیر شد..و ممنونم از کسایی که حمایت کردن مثل همیشه👈(علامت مامان سمی👈@ سه می👈_ جاندی👈+ و تهیونگ👈&)خب بریم سراغ فیک👇
#سه می زنگ در زدم که بعد از چند ثانیه باز شد وارد خونه شدم ..مامان از تو اشپزخونه صدام کرد @سه می _جانم مامان مامان سرش رو از توی آشپزخونه بیرون داد و دستاش رو روی اپن آشپز خونه گذاشت @چرا انقدر عصبانی ؟؟؟ _نه عصبانی نیستم @من مادرتم..بزرگت کردم بهم دروغ نگو...قبولت نکردن؟؟؟ _نه قبولم کردن @پس چرا انقدر عصبانی هستی _مامان ولم میکنی؟؟ و بعد به سمت اتاقم رفتم..در رو باز کردم وارد اتاقم شدم خودم رو پرت کردم رو تختم ...دستم رو جلو دهنم بردم و شروع کردم به جویدن ناخن دستم..عادتم بود که وقتایی که عصبانی هستم ناخن هامو می جویدم _نه اینطوری نمیشه بلند شدم لپ تاپم رو برداشتم تا درمورد این بی تی اس تحقیق کنم ...... #یه نیم ساعت سرم تو لپ تاپ دارم درمود این بی تی اس تو اینترنت تحقیق می کنم تو این هفت تا پسر فکرم رو کیم تهیونگ یا همون وی هست _من یه پدری از تو دربیارم...وی😏 گوشیم زنگ خورد از تو جیبم درش اوردم جاندی بود جواب دادم _الو +سلام _بگو جاندی عصاب ندارم +توقعم ندارم با کاری که صبح کردی عصاب داشته باشی _جاندی!! +باشه..باشه..الان خونه ای _فرقی به حال تو میکنه +خونه ای یا نه! _خونم +پشت درم در باز کنم بلند شدم و از پنجره اتاقم پایین رو نگاه کردم جاندی پایین ایستاده بود _الان در باز میکنم
دوباره تمام اتفاقات رو براش گفتم و جاندی هر لحظه بیشتر پخش زمین می شد _کارم دستی دستی از دست رفت خنده داره!؟؟ +وای..وای...دیگه نگو...هیچی نگو _همه دوست دارن ماهم دوست داریم و سری از تأسف تکون دادم تو همین حال بودیم که در باز شد مامان با یه سینی که مهتویاتش شربت و کیک بود وارد شد _مامان یه در میزدی چشم غره ای بهم رفت و رو به جاندی کرد گفت @ بفرمایید +خاله چرا زحمت کشیدید @این سه می که پزیرایی از مهمون بلد نیست مجبورم خودم بکنم دخترم _مامااااان @زهر مار..تو چرا هنوز لباسات رو عوض نکردی _چون وقت نکردم @فقط برا ابرو ریزی ساخته شدی +دقیقا من و مامان با تعجب به جاندی که وسط بحث مون دخالت کرد نگاه کردیم جاندی با من من گفت +منظورم... منظورم...اهان ...هوا میگم چقدر گرمه نه..شما اینطور فکر نمیکنید زیر لب گفتم _کند بت بزنن جاندی مامان شنید چون یه نگاه بد بهم کرد گفت @من فعلا تنهاتون میزارم جاندی لبخند مصنوعی زد گفت +ممنون خاله مامان هم متقابل لبخندی زد گفت @خواهش میکنم و رفت بیرون

با رفتن مامان گفتم _ای بمیری جاندی..اگه مامان شک بکنه چییی +خب از دهنم در رفت چشم غره ای بهش رفتم اداشو در اوردم _خب از دهنم در رفت +مسخره...حالا اینارو ول کن یه چیزی برات اوردم از جام پا شدم رفتم سمت کمدم یه دست لباس برداشتم _بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم نشونم بده..حالام گمشو بیرون می خوام لباس عوض کنم +از جام تکون نمی خورم برو تو حمام لباسات رو عوض کن _خیلی پرویی +همینی که هست اگه خوشت نمیاد بگو زیر لب فوشی دادم رفتم تو حمام تا لباسام رو عوض کنم لباسم رو پوشیدم از حمام اومدم بیرون _خب.. با دیدن عکس های که روی تخت چیده شده بود حرفم رو ادامه ندارم به ترتیب به عکس ها نگاه کردم و با دیدن عکس کیم تهیونگ به سمت تخت رفتم عکس رو برداشتم _عوضی +درست صبحت کن یه ارمی اینجا نشسته _به درک (لباس بالا لباس سه می)
#تهیونگ توی خوابگاه با اعضا نشسته بودم نامجون_شنیدم امروز باز دست گل به به آب دادی &..... نامجون_هویی با تو ام تهیونگ &با منی؟؟ یونگی_نه په با عمه منه &چه دسته گلی هیونگ؟؟ جین_همین که امروز با یه دختر دعوا کردی رو به کوک و جیمین کردم &باز شما پیاز داغ یه چیزی رو زیاد کردین جیمین_دعوا نکرد کتک خورد و بعد رو به من کرد گفت_خوب شد...باید حتما پیش اعضا ضایع شی یونگی_از یه دختر کتک خوردی....خاک تو سرت جین_وقعا خااااک رو به نامجون کردم &هیونگ هیچی بهشون نمیگی نامجون سکوت کرد جیهوپ_حرف حق جواب نداره...خاک بر سرت..ابروی هفت جد بنگتن رو بردی &واقعا مرسی هیونگ جیهوپ_تشکر لازم نیست کوک_ولی دختره خوشگل بودا😋 &خاک تو سر منحرفت کنن جیمین_راست میگه خوشگل بود جین_دیگه بد تر از یه دختر خوشگل کتک خورده جیهوپ_خاک تو سرت ...بجا هفت جد...ابرو هشت جد بنگتن رو بردی &😶😶😶😶حرفی ندارم نامجون_برو تو اتاقت به کارای اشتباهت فکر کن &😐😐😐 مطمئن هستید امروز شما چیزی نزدین جین_برو تا با ماهیتابه خوشگلم نیوفتادم به جونت سری کج کردم و به سمت اتاقم راهی شدم و زیر لب گفتم &باز اینا قرص هاشون رو نشسته خوردن زده به سرشون
فردای آن روز(مهم نبود همین طوری گفتم بدونید)

#سه می نمیدونستم چه جوری لباس بپوشم ولی مامانم ازم خواست یه دست رسمی درست حسابی بپوشم کمی استرس داشتم ولی با حرف های دل گرم کننده بابا اروم شدم جاندی بهم گفت میاد دنبالم تا منو به بیگ هیت ب بره جلو در استاده بودم منطزره جاندی ایستادم بعد از چند دقیقه جاندی رسید سوار شدم _سلام +سلام +اماده ای _همیشه امادم بزن بریم لبخندی زد و ماشین رو روشن کرد به سمت ساختمان بیگ هیت رفتیم (لباس بالا لباس سه مه )

با هم وارد بیگ هیت شدیم نگاهم رو به افرادی که داخل اون طبقه بودن گذروندم (لباس بالا لباس جاندی)
رئیس رو دیدم با جاندی به سمتش رفتیم تعظیم کردم _سلام +سلام رئیس لبخند زد گفت_سلام ....به موقع رسیدید خانم سه می سوالی نگاهش کردم رئیس رو به مرد رو به روش کرد گفت_خانم سه می محافظ جدید بی تی اس مرد با نگاهش برندازم کرد و بعد با لبخند رو به رئیس کرد گفت_به نظر که خوب میان..بقیه کار ها رو بسپرید به من رئیس رو به من کرد گفت_کارفرماتون رو به همون مرد کردم و تعظیم کردم _سلام من پارک سه می هستم مرده_منم مین یون سانگ هستم و بعد دستش رو جلو اورد و من باهاش دست دادم یون سانگ_خب خانم سه می دنبالم بیان تا قبل از اشنایی با گروه مواردی که لازم هست بدونی رو بهت بگم رئیس رفت و ما سه تا موندیم +سه می من دیگه میرم _باشه ولی کاشکی می موندی +میدونم استرس داری...ولی نگران هیچی نباش ابجی جونم باشه _باشه لبخندی زد منو بغل کرد و بعد از خداحافظی رفت
خب اینم پایان این پارت...ببخشید یه خورده دیر شد 😢😢😢 و ممنونم از حمایت ها تون ....پارت بعد به شرط ده تا لایک و هشت تا کامنت...فعلا بای👋👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای خدا چرا پارت بعدو نمیزاری
مردم از بس اومدم نگا کردم دیدم نیست