برو بخون 💚💚🖤
بعد از صبحت اون دختر با داجیو
داجیو دعوتش کرد تو خونه و آریا از اتاقش اومد بیرون و گفت:«فکر میکردم سنارا یکی رو بیاره چون اون احمق تر و بچه تره اما تو یه نفر تازه وارد آوردی🤭
داجیو گفت:«ساکت شو برو تو اتاقت
اریا:«😌😏😏»
داجیو بعد از یه ساعت دوتا خواهرانش رو جمع کرد و هر چیزی که اون دختر به داجیو گفته بود رو بهشون گفت که بدونن
بعد سنارا هم گفت:«مگه خنگه خوب بره از پدر مادرش بگیره خودش داره میگه پولداریم
اریا گفت:«گل گفتی 😏
آداجیو گفت:«آخه به شما چه من فقط میخواستم اینا رو بگم تا این همه حرف بهش نزنید🤦🤦
دختره گفت:«سلام دوباره من آلراندا هستم☺️
سنارا گفت:«عجب اسمی🥴😁😁😁🖤
اریا باز هم حرفش رو تعکید کرد و داشت کاری میکرد که دختر فکر کنه این دوتا با هم مهربونن آداجیو با این دوتا مشکل داره☺️☺️😅😅😅😅
داجیو وقتی که هر دوتاشون رفتند گفت میدونستی این دوتا هر روز با هم جنگ دارن؟
آلراندا گفت:«مگه میشه این دوتا که اینقدر با هم مهربونه بودن داجیو
داجیو گفت:«هع گول آریا رو نخور اون داره منو سیاه میکنه 😏اما نمیدونه باهاش چی کار دارم
آلراندا:«😐😳😳
بعد شب شد آلراندا و سامارا به بیرون رفتند تا آنها جشن تولد اریا رو با هم جشن بگیرند و خوش بگذرونیم
بعد آریا در اتاق خود یه فکری کرد که......(نمیگم بهتون فعلا)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
بعدیییییییی
اوممممم
باشد😊فقط برای تو ادامشو میسازم
مرسی عجقم🥰❤
عالی
ممنون عزیزم