10 اسلاید صحیح/غلط توسط: .𝑴𝒊𝒏. انتشار: 3 سال پیش 74 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سیلام من اومدم با یه داستان غمیگن😁✌اونا که مثل من دوست دارن شخصیت اصلی بمیره✌😐💔بعدش کلی سرش عر میزنه💔😐برا شماست😐💔🤧
خب اول اینو بگم پارت پارت نیست😁✌کلا همینه یعنی پارت بعدی وجود نداره بخونین😁✌❤😌و عر بزنین😐💔😌
بازم نشته بود رو صندلی چوبی همون جای که نامجون نشسته بود بازم منتظرش بود
یوکی:امروز اخرین روزه💔اخرین روی بود که بهت مهلت دادم 💔
______________________________
دوماه قبل
یوکی :نامجون فقط دوما وقت داری✌✌😁تا دوماه من منتظرت میمونم 😁💕
نامجون:برمیگردم
یوکی:قول دادی هااا
نامجون:اره
یوکی:نامجون بازم میخوای بدون خداحافظی بری؟! 💕💔
نامجون پشتش رو کرد به یوکی( خب برا اینکه خوب بتونیم تصور کنین تو دریا هستن یوکی جلوش به دریا هست و نامجون پشتش به دریا )
نامجون: میدونی که هیچ وقت نمیکنم چون میترسم اخرین خداحافظیمون باشه💔
یوکی:چی( پشتش رو کرد به دریا)؟! نامجون من میترسم هاا تو باید برگردی نباید مثل شاهزاده ای باشی که پری دریایی رو منتظر گذشت
نامجنون: برمیگردم 💕
و رفت و هیچ وقت برنگشت💔
اولین دیدارشون یعنی پنج ماه قبل
یوکی داشت به دریا نگاه میکرد و دریای اروم تا یه نفر اومد و کنارش نشت :میتونم کنارت بشینم؟!
یوکی:نشستی دیگه چرا باز میپرسی
..... :اسمم نامجون هست
یوکی:هوم
نامجون:میدونی چرا اسم این دریا بزرگ ترک شدس؟!
یوکی: نه و هیچ علاقه ای به شنیدنش ندارم
نامجون:پری دریایی اینجا زندگی میکرد اون تنها اینجا زندگی میکرد به خاطر اینه هم تو دریا بود هم تو زمین میگن اون مدتی میتونست رو صاحل بمونه ولی بعد مدتی اگه رو صاحل یعنی زمین بود میمرد
یوکی :خب پس چرا باید رو زمین میبود عقل نداشت؟! میرفت پیش خانوادش
نامجون:هیچ کس صدای پری نمیشنید حتی مادرش
یوکی :لال بود؟!
نامجون:نه کسی نمیتونست بشنوه به خاطر این که صداش خیلی بلند بود
یوکی تا خواست روش رو به نامجون بکنه و بگه منظورت چیه ولی اون نبود
یوکی:رفت💔😐این کی رفت؟! 😐💔
______________________________________
یه ماه بعد همین روز همین ساعت
یوکی تو دفتر خاطراتش همه چیزی که نامجون بهش گفته بود رو نوشته بود و داشت به حرفاش فکر میکرد تا احساس کرد دستی رو شونش گذاشته شد سرش رو برگردوند و نامجون رو دید که هدف تو گوشاش هست و چشمش به دفتر خاطراتش هست هدف رو انداخت تو گردنش و نشست کنارش
یوکی:چرا کسی نمیتونست صداش رو بشنوه مگه بلند نبود؟!
نامجون:تک خنده ای کرد و :فکر میکردم علاقه به شنیدنش نداری ولی جای تعجبه که تا حالا نشنیدی
یوکی:خب الان دارم و من کره ای نیستم ژاپنی هستم
نامجون:هوم
بعد دفتر خاطراتش رو گرفت
یوکی:هییییی اون دفتر خاطرات شخصی منه تو حق نداری بخونیش
نامجون همون صفحه که باز بود نوشت:هیچ کس نمیتونست صدای پری رو بشنوه به خاطر صدای بلندیش و این باعث میشد که اون تو این دریا باشه تا اینکه یه روزی یه شاهزاده ای میاد
و میتونه صدای اون رو بشنوه ولی خیلی ضعیف بود
یوکی:یعنی چی؟!
نامجون:مریض بود به خاطر همین مریضی هم اومده بود کنار دریا باشه و اونا به خاطر همین مریضی باهم اشنا میشن و با این مریضی از هم جدا میشن جالب نیست ؟!
یوکی:یوکی
نامجون:چی؟!
یوکی:اسمم یوکی هست و منظورت رو نفهمیدم درمان نداشت مریضیش؟!
نامجون:قلب درمان نداره
یوکی:حالا اینا چند روز همو میشناسن؟!
نامجون:۴روز بعدش شاهزاده به خاطر ایکنه جلو چشای پری دریایش نمیره به بهانه ای اون جا رو ترک میکنه و میمیره
یوکی:پس چه بلای سر پری میاد؟!
نامجون:اینقدر منتظر میمونه و در اخر میمره
یوکی:چطوری؟! چرا شاهزاده به پری نگفت؟!
ولی نامجون بازم بدون خداحافظی رفته بود بوکی به دفتر خاطراتی که روی صندلی بود نگاه کرد و گفت
یوکی:خداحافظ شاهزاده ای من
بعد از اون روز یوکی هر روز میاومد اونجا تا شاهزاده اش رو ببینه
______________________________
یه ماه بعد همین روز همون ساعت
یوکی بازم داشت میرفت دریا تا به امید اینکه نامجون رو ببینه ولی اون قبل اون رسیده بود یوکی رفت نشست کنارش
یوکی:امروز تو زودتر اومدی
نامجون:اره
یوکی :خب ایندفعه باید کل داستان رو بگی من کنجکاو هستم 😐💔
نامجون:باش بابا ببین کی میگفت علاقه نداره به شنیدنش
یوکی:خب الان دارم 😁✌بقیش رو بگو
نامجون دفتر خاطرات دختر رو میگیره باز رو اون صفحه ای که یه ماه قبل نوشته بود شروع کرد به نوشتنش
پری دریایی با شاهزاده اشنا میشه و اون شاهزاده صداش رو میشنوه ولی ولی ضعیف بود اون نمیخواست جلوی پری دریایش بمیره برای همین گفت برمیگرده ولی اون دو روز بعدش مرد
یوکی:خب پری دریایی چیکار کرد؟!
نامجون:اون سالها منتظر شاهزاده شد ولی نیومد دیگه هیچ کس نبود صدای بلند و زیبای پری رو بشنوه ولی اون بازم منتظر موند و در اخر مرد
یوکی:چرا منتظرش بود میرفت دیگه مگه نمیدونست برنمیگرده؟!
نامجون:اون از همون لحظه ای که شاهزاده رفت اون میدونست که برنمیگرده ولی بازم منتظرش بود
یوکی:چه بی عقل بود چرا اینکار رو کرد اخه 💔😐
نامجون:عشق
یوکی:هان؟!
نامجون:عشق، عاشقش بود اون میخواست منتظرش بمونه تا اون بازم بیاد به صداش گوش کنه بازم یکی باشه باهاش حرف بزنه حتی برای یخ لحظه
یوکی:خب دیونه بود من درکش نمیکنم 😐💔
نامجون:دفتر خاطرات یوکی رو داد به خودش بیا اینم از این
یوکی:برعکس کل داستان ها این غمگین بود💔
نامجون:عشقه دیگه شاید تو رو خوشحال من بعد کاری کنه که 💔هر روز دلت مردن بخواد یا کاری میکنه که برای همیشه باهاش باشی 💔خب دیگه افتاب داره طلوع میکنه من باید برم
یوکی:دوماه
نامجون:چی؟؟
یوکی :نامجون فقط دوما فقط داری✌✌😁تا دوماه من منتظرت میمونم 😁💕
نامجون:برمیگردم
یوکی:قول دادی هااا
نامجون:اره
یوکی:نامجون بازم میخوای بدون خداحافظی بری؟! 💕💔
نامجون: میدونی که هیچ وقت نمیکنم چون میترسم اخرین خداحافظیمون باشه💔
یوکی:چی؟ نامجون تو نباید مثل شاهزاده ای باشی که پری دریایش رو منتظر گذاشت من منتظر میموندم باشه؟! تو قول دادی برگردی
نامجون:باشه
یوکی با لبخند به نامجون نگاه میکرد
نمیدونست که چی قراره شرس بیاد نمیدونست که سرنوشت باهاش بد بازی کرده💔
یوکی دو ماه از صبح تا شب می اومد تا نامجون رو ببینه تا اینکه اخرین روز بود اخرین روز دو ماه اون نشست رو جای که نامجون اونجا براش داستان رو میگفت یوکی ایندفعه بازم رفت رو پل تا بازم نامجون رو ببینه دفتر خاطراتشم اورده بود تا بازم با نامجون حرف بزنه ولی ولی خورشید داشت طلوع میکرد و اون هنوز نیومده بود💔یوکی انقدر امیدداشت که شاهزاده اش برمیگرده
بالاخره شب شد💔 بارون داشت می اومد و اون تنها چیزی که داشت یه سویشرت بود زانوهاش رو بغل کردن بود و دفتر خاطراتش رو زانوهاش بود و سویشرت رو روی زانو هاش و شونه هاش کشیده بود
یوکی با گربه کنان میگفت:پس کوجای نکنه زدی زیر قولت اصلا من چرا باید تو این سرما و بارون منتظر کسی باشم که دیگه نیست💔چرا صدام رو نمیشنوی هان کجایی چرا تنها کسی که صدام رو میشینید رفت💔مگه دوسم نداشتی💔پس چرا نیستی چرا من هنوز امید دارم برگردی چرا من با اینکه یه دفعه دیدمت 💔ولی خیلی دوست دارم 💔نگو که تو هم مثل شاهزاده ای پری من رو منتظر گذاشتی نگو که بهم دروغ گفتی اخه چرااا چرا اگه میخواستی بری اومدی( با داد)💔 چرااا چراا( اروم زمزمه وار گفت)الان میتونم پری رو درک کنم 💔خواهش میکنم بیا پیشم من جز تو کسی رو ندارم 💔خواهش میکنم 💔💔💔خیلی سردمه میخوام برم ولی میترسم برم و تو بیای ببینی من منتظرت نبودم و بری💔💔فکر کنم به خاطر همین پری منتظر شاهزاده بود به خاطر اینکه مثل من میترسید که نکنه بیاد و ببینه اونجا نیست و بره با اینکه میدونم نمیای تو رفتی 💔 ولی امید دارم تو میای 💔
چیزای که تو ذهنش می اومد:نامجون:عشق. هان نامجون:عشق عاشقش بود اون میخواست منتظرش بمونه تا بازم بیاد به صداش گوش کن هر راز یکی باشه باهاش حرف بزنه 💔
اگه میدونستی باید الان بدونی من چه حسی دارم تو باید بیای💔💔اگه این طور هست من تا صبح اینحا میمونم برام مهم نیست چه اتفاقی بی افته من میمونم 💔حتی اگه بمیرم هم میمونم 💔لطفا هر کوجای بیا پیشم 💔چرا صدام رو نمیشنوی با توام اخه 💔 چرا رفتی 💔💔چرا من و تنها گذاشتی رو این زمین💔 چراا خو*شی کردی اخه🖤💔چراا💔
یه هفته بعد
نتیجه گیری پلیس
کیم نامجون
در ۱۳سالکی خانوادش رو از دست داد و به یتیم خونه رفت و در تو یتیم خونه بزرگ شد بر طبق شهادت او ارام و تنها بود💔 و با خو*کش* به زندگی خود پایان داد و مدارکی نشان میدهد که تومار مغزی داشتند
یوکی
در خانواده ای متوسط بدنیا اومده بود و به خاطر رشته ای که دوست داشت به کره اومده و مدارکی نشون میده که کار اموز بوده بر طبق دفتر خاطرات این شخص وی با کیم نامجون رابطه ی عاطفی داشته و بعد از شنیدن خود*شی کیم نامجون وی در پل به خاطر طوفان ج*د ایشون در دریا یافت شد
خب این داستان کوتاه رو نوشتم تا بگم که 💔حواستون به پری دریای ها باشه اون از چیزی که فکر میکنید بهتون احتیاج داره و بیشتر از چیزی که فکر میکنید نزدیکتون هست💔نزارید به خاطر صدای بلندشون نشنیده باقی بمونن لطفا صداهاشون رو بشنوید💔
خب 🤧💔این از این 🤧💔دوست داشتید😌🤧💔؟ بازم از اینا بنویسم؟ 🤧💔
چالش:غمگین ترین اتفاق زندگیت چی بود💔
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
هوممم با اینکه من زودتر از بقیه خوندمش ولی بازم میگم خیلی غمگین بود😿💔
تو که همیشه زودتر از بقیه همه چیز رو میگیری😂✌💜
یسسسسسಥ_ಥ
سلام عاجی جانمم.
دلم برایت تنگیده بود.
چ.ج:غمگین ترین اتفاق زندگیم این بود که از چیزی که عاشقش بودم گذشتم.
و قلب تنهام تنها تر شد.
البته بعد هادوباره یافتمش :)
سلام قربونت برم من🥺❤💜❤💜
منم 💜❤💜🤝🥺
خوبه که بدستش اوردی🥺🥺🤝💜💜🥺
چخبرا خوبی🥺💜❤🤝
سلام اجی ایلین جونم
من شبنم ام
دارم از تستچی میرم اگه خوبی بدی دیدی ببخش
دوست دارم به اندازه ی کل دنیا
خداحافظ
سلام گلم خوبی
اخه چرا میری؟!
نه بابا این چه حرفیع
منم ❤🥺🥺
خیلی غمگین بوود😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭عالی بود 😍
🥺❤💔اره
مرسی نظر دادی❤🥺❤🥺🥺
خیلی قشنگ بود 👏👌
ماشینی🥺💔❤❤💫
وای عالی بود😍🤩😍🤩
ولی گریم گرفت😂😢😢
قربونت 🥺💔خب 😂💔غمگین بود دیع😂💔🥺
با اینکه غمگین بود ولی خیلی قشنگ بود 👌
مرسی عسیسم 🥺💫❤