سلام سلطان sssr هستم امیدوارم خوشتون بیاد . بیشتر از 5 تا کامنت پارت بعدی میگزارم
در ور باز کردم دیدم یک پسره با موها و چشم های مثل من . خیلی تعجب کردم .بعد گفت سلام خانوم زیبا ،من داچ هستم از اسپانیا میام . منزل خانوادهی دوپن چنگ . من گفتم بعله. اون گفت میتوانید پدر و مادر رو صدا کنید . من گفتم چرا . اون گفت من..... یهو مامان و بابا اومدند . پسره گفت شما اقای دوپن چنگ هستید . من داچ هستم . یهو بابا و مامان داد زدند پسرم .
من گفتم چی داداش . من..داداش...دارم.. بعد مامان و بابا بغل رو ول کردند و گفتند اره تازه دوقلو هم هستید. من دیگه داشتم از هیجان سکته میکردم. گفتم پس چرا به من نگفتید. مامان گفت خب گفتیم شاید ناراحت بشی . داچ گفت پس چجوری من از شما جدا شدم . مامان گفت
مامان گفت . داخل خونه بودیم . یه دزد به خونه اومد و وسایل رو برداشت و تو داشتی گریه میکردی دزد هم به خاطر اینکه کسی متوجه نشه تو رو دزدید و به اسپانیا رفت . اما داخل اسپانیا پلیس ها اون رو دستگیر کردند و بچه رو به خانهی بچه های بی سرپرست بردند اما گفتم اونجا یه خانوادهی تاجر بزرگ تو رو به سرپرستی قبول کرده.داچ گریش گرفت
اومد داخل خونه و یک نفس عمیق کشید و گفت چقدر بوی عشق شیرینه. بعد مامان براش یکم ماکارون اورد و اونم خورد .بعد داچ گفت وسایلمو کجا بگذارم . مامان گفت چند روزی برو داخل اتاق مرینت. بعد مامان گفت مرینت اشکالی نداره . من گفتم نه تازه خوش حال میشم با برادرم باشم. از زبان داچ
من خدمتکار رو صدا زدم تا بره و وسایل رو بزاره تو اتاق مرینت. منم رفتم تو اتاق خاهرم . یهو دیدم تو اتاقش پر از عکس پسر عمومه (ادرین ) بعد دیدم گوشه اتاقش یکم کا غذ طراحی بود رفتم دیدم روی همش نوشته عشق به ادرین من داشتم شگفت زده میشدم که یه کتاب دیدم بازش کردم دیدم پر از عکس های ادرین و حس های مرینت به ادرینه
بعد مرینت اومد بالا ازش پرسیدم .قضیه این عکسا چیه گفت ع...ش...ق..بعد من خندیدم و گفتم من کمک میکن تا به عشقت برسی اما اگه نرسیدی باید بدونی دنیا چیزی رو که میخواهی بهت تقدیم نمیکنه .
بعد مرینت گفت از خودت برام بگو گفتم من داچ اگراست هستم که امروز شدم داچ دوپن چنگ اما تا دیروز پسر عموی کسی بودم که الان عاشقشی. لوپای مرینت قرمز شد و داشت دهنش باز میشد . منادامه دارم . تاجر مشهور اسپانیایی هستم و بیشتر به اهنگ گروه چیپسی کینگ گوش میدم و الان واقعا خوش حالم که یه خاهر زیبا و دوقولو دارم? نظرت چیه که امروز بریم شهر بازی . بعد مرینت گفت باشه عالی
از زبان ادرین ، زنگ زدم به گاگامی . گفتم میتونی امروز بیای بریم شهر بازی کنار پارک. گاگامی گفت باشه . فعلا . منم گفتم فعلا و گوشیرو بستم . به پلنک گفتم چی کار کن . پلنک گفت چی رو چی کار کنی . من گفتم من عاشق لیدی ام ولی بابام اجبار میکنه با گاگامی باشم. پلنگ کفت دنیای من خیلی راحته اگه 2 تا کممبر داشته باشی میتونی 2 تاشو بخوری ولی دنیای شما فقط یک کممبر میتونی داشته باشی . حلا چند تا کممبر بده بخورم گشنمه . گفتم ای شکم معلق اگه بخواهم ارزو کنم میگم تا دیگه هیچی از کممبر بد بو روی دنیا نباشه. بعد پرسیدم تا حالا عاشق شدی . پلنک گفت. اره کممبر با حبه . گفتم حبه چیه گفت بهتره ندونی . ?
خیلی ممنون که داستان رو خواندید،. امیدوارم خوشتون اومده باشع . نظر کامنت و پیشنهاد فراموش نشه.
راستی اگه نظر های مثبت بیشتر از 5 تا بشن بعدی رو میگذارم . قراره داخل بعدی کلی هیجان داشته باشید . پس لطفا منتظر باشید . اگه طول کشید هم به خاطر درس و امتحان های انلاینه دیگه. ولی بازم به بزرگی خودتون ببخشید . اسمم هم سلطانsssr است اگه خواستی داخل کامنت صدام کنی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییییییی
عالی
ادامه هاش رو زیاد کن
بچه ها پارت 3 فردا میاد
بچه ها برای سایت مشکلی اومده و هخمینجور ارئر میده و نمیزاره پارت 3 رو بزارم.در اولین فرصت من پغارت 3 رو میگذارم
خوب بود قسمت بعدی رو زود تر بزار و طولانی باشه
عالیییییییییی بود کنجکاو شدم بعدی رو هم بخونم تاحالا که خیلی قشنگ نوشتی خیال پردازیت خیلی قویه دمت گرم
بعدی رو بیشتر تر بنویس
راستی داستان من رو هم بخونید اسمش نیش عقرب هست
چشم حتما
خیلی خوب بود ❤️