داستان ناروتو ب شکل دیگر ۹(آغاز ساسونارو😂)

خو بریم بقیه ی داستان😍😍🍓🍓🍓(وضعیت من الان عین کاکاشی تو عکس😪)

*ساكورا* از وقتی ناروتو بیهوش شدح حدود چن ساعت میگذره نگرانشم😥 ساسکه می خواس بیدار بمونه ولي نذاشتم آخ خیل چاکرا استفاده کردح بود😣 دستمو می ذارم ر پیشونی ناروتو ولي هنوزم تب دارح... اصن پایین نیومدح😥😥 نکنح بمیرح... پارچه ر برداشتم خواستم خیسش کنم دوبارع بذارم ر پیشونیش دیدم اب تموم شدح... اروم پاشدم رفتم از رودخونه اب بیارم...

*ساکورا* بعد اینک ابو اوردم حس کردم ي چيزي دارح بهمون نگا میکنح و برامون کمین کردع😰 سری کونای ر پرتابش کردم نزدیک بوته... ك ی سنجاب پرید بیرون و فرار کرد😅 خیالم یکم راحت شد. اما بعدش ...

اما بعدش ۳ تا شینوبی دم غار ظاهر شدن. (راستي من دیگح اسم اونا ر یادم نموندح😅) رئیس اون گروه :{برو اون طرف اگ نم خوای صدمه ببینی دخالت نکن برو اونطرف😈😈} ساکورا لرزید :{چ می خوای😰😰} _:{با تو کاری نداریم اون دوتا هم تیمیت بهمون دستور دادح شدح اونا ر ببریم} بعد عین داستان پیش رف. ساسکه بیدار شدو سعی کرد ي کار کنح ولی بخاطر فرسودگی چاکرا نتونس.. 🙂🖖

*ناروتو با ترس و لرز ب اطرافش نگا می کنح و سعی می کنه کوراما ر پیدا کنح ولی همه جا سیاه بود. صدایی پیچید:{بکش... انتقام بگیر... نبخش} ناروتو با شنیدن اینا ته دلش خالي شد. :{ت تو کجایی؟ ازم چ میخوای؟} با گفتن اینا یهو ت دهکده ظاهر شد.. مردم دور و برش ر گرفتح بودنو بهش می خندیدن. ناروتو درحالی ک خاطرات بد از ذهنش می گذشتن سری دوید و داد زد:{بس کن!} بعد دوباره تو فضای خالی ظاهر شد و... یک نسخه ي دیگح از خودش با چشمای قرمز شرور بش نگا می کرد...

توی دنیای بیرون همه سعی شون ر می کردن ك با نینجا های صدا بجنگن ك تن تن گف:{نجی... اون چاکرا چیح؟} و همه حواسشون ب سمت ناروتو رف. چاکرای سیاه و قرمز دور بدنش ر گرفتح بود. بلند شد و وقتی ساسکه و ساکورا ر زخمی دید ... بذارین خلاصح بگم ك کلن زد سیم آخر 🙂🤏🤏🤏 خیل دلم م خواد اکشن بنویسم ولی م ترسم ناظر تایید نکنح 😑. با صدای تاریکی گف:{کی این کارو با شما کردح👿} و بعد دست اون نینجا ر شکست و سر دوتا از اون ها رو ب هم کوبید.

*ساکورا* دوباره همون چاکرای قرمز 😱 توي سرزمین موج ها وقتي ساسکه آسیب دیدح بود همونطور شد.. ولي این چاکرای سیاه چیح😥😥 بعد ساسکه ر دیدم ک محکم ناروتو ر از عقب بغل کرد (ساسونارو وارد میشود😼😼) ساسکه اروم ی چیزایی تو گوش ناروتو زمزمه کرد ك ناروتو اروم شد و چاکرا از بین رف و ناروتو بی حال افتاد ر بغل ساسکه.. ۱ون نینجاها طومار ر جلوم گذاشتن و من برداشتمش. اونا گفتن ك اگ اونهارو نکشیم و بذاریم برن ک من گذاشتم.

*ساسکه* محکم ناروتو ر از عقب بغل کردم و اروم بهش گفتم :{آروم باش شششش نارو.. همه چ خوبح} ناروتو ب نزر اومد ك آروم شدح باشح.. اروم روم افتاد منم گرفتمش و با هم نشستیم. ضعیف گف:{ساسکه.... من...}چشم هاشو بس و چن قطره اشک از چشاش ریخ. محکم تر بغلش کردم:{همه چ خوب میش نارو.. ششش} محکم سرشو کرد توی قفسه ی سینم و من اروم بلند شدم با ناروتو توي دستام(😍🍓🍓🍓ساسوناروووووووووو🍓🍓🍓) (راستي این عکس از ناروتو چقد ناناسه🥺🤞🤞)

الان حس پخش ي برنامه ی تلویزیونی معروف ر دارم😐💕💕 گومن اگ عکسا خوف نبودن حافظه م کلا پاکیید اون عکس خوبا رف 😐💔 هیم...💔 کسی ك منو هك کنح اونقد عکس یائویی می بینح😂😂😂💔(راستي تصمیم گرفتم ي تصت ساسونارو عم بصازم🙂😂😂💕)