
خب میدونم طول کشید ولی برین حالشو ببرید. راستی این § رو میزارم که با اون یکی داستا قاطی نشه
تهیونگ: راستی یه چیز دیگه هم باید بهت بگم. اینکه خودم لباستو سفارش میدم و میگم برات بیارن. ایسول: نه نمیخواد ممنون من خودم لباس دارم. تهیونگ: منم میدونم خودت لباس داری فقط میخوام لباسی که با سلیقه ی منه بپوشی......یعنی منظورم اینه که خودم انتخاب کنم بهتره چون این اولین مهمونیه که میای پس آشنایی نداری. ایسول: خب باشه ممنون. تهیونگ میره. ایسول تو ذهنش: این چرا بامن یهو مهربون شد؟ ولش کن من که دیگه هیچکسو دوست ندارم. بهتره برم لباسه تهیونگو طراحی کنم. بعد بلند شدی رفتی توی اتاق طراحی. خیلیییییی بزرگ و شیک بود. تم اتاق طلایی سفید بود و یه لوستر خیلیییی بزرگ و طلایی بالای سقف بود درکل خیلی جای باحالی بود. رفتی نشستی رو یه صندلی بزرگ و طلایی و خیلی زیبا و وسایل طراحیم که رو میز بود. شروع به طراحی کردی.{دوساعت بعد}......
...خیلی خسته بودی ولی خوشحال بودی چون طراحیت تموم شده بود. بلند شدی تا وسایل طراحیو بزاری سرجاش. دیدی یهو تهیونگ اومد داخل. از زبون تهیونگ: داشتم کارای مهمونیو شرکتو درست میکردم که دیدم دوساعته از ایسول خبری نیست. فکر کنم بدجور ترسوندمش. حتما داره لباسمو طراحی میکنه. صبر کن ساعت چنده؟ چی ساعت 8 شبه؟ چقدر زود گذشت. ( همه کارکنا رفتن فقط تهیونگ و ایسول موندن تو شرکت) بهتره برم یه سری به ایسول بزنم. تهیونگ از دفترش خارج شد. در اتاق طراحی رو باز کرد.........
ایسول: عهههه سلام شما اینجا چیکار میکنید؟ تهیونگ: گفتم بیام یه سری بزنم آخه دیروقته تو هم خیلی موندی خسته شدی بهتره بری بعدا فردا ادامش بدی. ایسول: نه نیاز نیست آخه دیگه تمومش کردم. اممممم میخواید ببینیدش؟ تهیونگ اصلا حواسش به حرفای ایسول نبود فقط نگاه چهره ایسول میکرد. تو ذهنش ( وااااای چقد این دختر خوشگله. صبر کن اصن به تو چه که خوشگله. نهههه نمیتونم نگامو ازش بردارم وااااای.) ایسول دستاشو جلو صورت تهیونگ تکون میده میگه : قربان با شمام! تهیونگ: اها بله چیه؟ چی گفتی؟ ایسول: گفتم میخواید طراحی کت و شلوارتونو ببینید؟ تهیونگ: آره بده ببینم. بعد ایسول کاغذا رو که روش طراحی کرده میده دست تهیونگ. تهیونگ: هوممممم خوبه. ایسول: واقعا؟؟ (با ذوق تموم میگه) تهیونگ: آره حالا چرا انقدر ذوق مرگ شدی؟ ایسول: آخه بعضی از کارمنداتون گفتن شما سخت پسندین! تهیونگ: چی؟ اصنم اینطور نیست. هرکی گفته اشتباه گفته!
ایسول: اومممم بله اشتباه گفته چون شما اینطوری نیستین. تهیونگ: واقعا.؟ ایسول: اوهوم😊 یهو تهیونگ جدی میشه میگه: خب دیگه بسه میتونی بری خونه. ایسول: باشه ممنون فقط بزارید من این وسایلو جمع کنم. تهیونگ: باشه. ایسول تو ذهنش ( نمیدونم چرا نرفت. همینجوری مونده کنارم تا وسایلو جمع کنم. پس منتظر چیه؟) بعد یه چهار پایه شیک سفید گذاشتی زیر پات که یه سری از وسایلو بزاری تو کابینت. داشتی میزاشتیشون اما وسایل اونقدر زیاد بود که تعادلتو از دست دادی و افتادیو..........
یهو تهیونگ از پشت ایسولو میگیره و ایسول میوفته بغل تهیونگ. طوریکه یه دست تهیونگ زیرزانوها و دست دیگه ش کمر ایسولو گرفته(اصطلاحا میگن براید استایل) بعد تهیونگ میگه: دختر کوچولویی مثل تو باید بیشتر مراقب خودش باشه. ایسول: (از خجالت سرخ میشه) امم ممنون که منو گرفتید. از بغل تهیونگ میاد بیرون. ذهن ایسول ( وااا چرا به من گفت کوچولو؟ اصن چرا اینجوری نگام کرد؟) تهیونگ وسایلو میزاره بالا بعد میگه: خب دیگه بریم دیروقته. ایسول: باشه ممنون که کمکم کردید. بریم. تهیونگ تا دم در شرکت با ایسول اومد. ایسول: خب ممنون خداحافظ من دیگه میرم. تهیونگ: کجا؟ بزار برسونمت الان این وقت شب خطرناکه! ایسول: نه ممنون تاکسی میگیرم. تهیونگ: سوار شو الان تاکسی گیرت نمیاد بعدشم من که کاری باهات ندارم! ناز نکن بیا. ایسول ( نتونستم نه بگم چون خودمم یکم ترسیدم تاریک بود و منم تنها بودم....... رفتم سوار شدم) تهیونگ:( راستی یه نکته الان تو ماشینن و دارن میرن) خونت کجاست؟ ایسول: اون خیابونه پلاکه.... سکوت سردی بین تون بود.[ بچه ها وقتی اینو ()گذاشتم یعنی تو ذهنشون میگن و وقتی اینو{} میزارم یعنی میخوام نکته ای چیزی بگم.] تهیونگ(چقدر معذبه! خودمم معذب شدم 😐 یه چیزی بگم این سکوت بینمون بشکنه آره اینطوری بهتره) تهیونگ: خب ایسول چندسالته؟
ایسول یهو شوکه میشه: چی؟ آها من؟ خب من ۲۰ سالمه. برای چی پرسیدید؟ تهیونگ: هیچی همینطوری. بعد از کنار یه بستنی فروشی رد میشن. ایسولم که عاشق بستنیه نمیتونه جلو خودشو بگیره 😂 میگه: وااااای اخخخخخ جوووون بستنی! {خجالت میکشه } تهیونگ :😂😂😂 باشه دختر صبر کن الان میریم. ایسول (ای وای گند زدم) پیاده میشن میرن روی یه صندلی دونفره میشینن. بعد گارسون میاد. تهیونگ: خب چه بستنی میخوری؟ ایسول: خب من شکلاتی میخوام. تهیونگ: منم شکلاتی. گارسون: باشه. ایسول همش دهنش آب میوفته و سرشو میزاره رو میز با حالت ناراحت و کیوت میگه : پس کی میارنش؟ تهیونگم نتونست جلوی خندشو بگیره 😂 😂: چقدر تو بستنی دوست داری حتما به خاطرش آدم میکشی😂😂😂 ایسول: کجاش خنده داره؟ اصنم اینطور نیست اَههه. بعد ایسول یه چیزی یادش میوفته😥.............
آنچه خواهید خواند: تهیونگ: ایسول بیا پیش خودم....................... تهیونگ: دست کثیفتو بهش نزن عوضی.................... ایسول: ای وای نه بدبخت شدم.................... تهیونگ: ایسول میخوام یه عترافی بهت بکنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود ادامه بده. منتظر پارت بدی هستیم
ممنون کیوتم🍭🌈😊
تا پارت ۸ نوشتم تو بررسیه
خیلی خوب بود پارت بعدی رو هم زود بزار
ممنون کیوتی 🌈🍭😊
تا پارت ۸ تو بررسیه
عالیییی بود 😽🍓🍒
واای تنکس🍭🌈😊
عالی بود 😍
ادامه بده لطفا😀
ممنون کیوتی🍭🌈
تا پارت ۸ نوشتم تو بررسیه